-
ارمان....
چهارشنبه 10 آذر 1395 13:43
در یکی از شبکه ها فیلمی از تجمع کله سفیدهای امریکایی پخش می شد راستگرایان افراطی که از پیروزی ترامپ خوشحال بودند و از برتری نژاد سفید و اینکه ادمهای خوب و باهوشی هستند! و نباید با دیگر نژادها اختلاط داشته باشند صحبت می کردند....گزارشگر با یکی از انها که شاید پیرمردی هفتاد هشتاد ساله بود مصاحبه ای انجام داد ان پیرمرد...
-
مصرف گرایی....
سهشنبه 9 آذر 1395 14:02
سابق یعنی دورانی که ما بچه بودیم مادرمان اسکناسی به ما می داد و می گفت برو یک بسته پودر سوخاری بخر یک مدل هم بیشتر نبود پول را می دادیم و یک بسته پودر سوخاری می گرفتیم و یا مثلا می گفت یه بسته ماکارونی بخر ماکارونی هم یه مدل بیشتر نبود ماکارونی رشته ای و ماکارونی فرمی هم فقط پیچ و صدف و تمام!.....تازه اغلب ماکارونی ها...
-
عصر تنهایی....
دوشنبه 8 آذر 1395 17:38
در گذشته...اینکه می گویم در گذشته نه اینکه خیلی قدیم در حقیقت یک نسل قبل تر از ما یعنی دوران پدر و مادرهای ما و البته به شکل اصیلش دوران پدر بزرگ و مادر بزرگ های ما ادمها وقتی می خواستند غذا بخورند دور یک سفره می نشستند و غذا می خوردند خانواده ها هم پر جمعیت و پر تعداد شاید در حالت عادی 10 نفر سر یک سفر بودند چیز...
-
سبزی.....
یکشنبه 7 آذر 1395 21:32
ما اینجا بسته های سبزی خوردن می فروشیم که تمیز شده و ضد عفونی شده است انها را یک جوان تقریبا بیست و چهار پنج ساله می اورد از او نان هم می خریم نان های خانگی که در روستایی به اسم "کمشچه" که در روستایی نزدیک شهرکه به همین نام است پخته می شود و اینجا معروف است ما این سبزی ها را هر بسته 2500 می خریم و 3000 می...
-
حق گرفتنی است....
دوشنبه 1 آذر 1395 21:22
به مناسبت 4 اذر روز منع خشونت علیه زنان انتخابات اخیر امریکا یکی از جالب ترین و بحث انگیز ترین انتخابات در طول تاریخ این کشور است که از زوایای مختلف حرف و حدیث زیاد دارد ولی می خواهم از یک جنبه کمتر دیده شده به مسئله نگاه کنم.... در یک طرف این انتخابات یک سیاستمدار زن با تجربه و زبده بود که در حقیقت منتخب نخبگان جامعه...
-
این دو زن.....
دوشنبه 1 آذر 1395 21:19
داستان اول:با شکم بزرگ! و لباس های خاکی سرو کله اش پیدا شد رنگش پریده و بشدت ترسیده کلاسور ویزیتش که مشخصات کالاها و عکس انها داخل ان است روی میزمی گذارد و روی صندلی می نشیند یکی از همکاران یک لیوان اب قند برایش درست می کند و به دستش می دهد دست هایش زخم های سطحی برداشته اب قند را می خورد و بعد از مدتی حالش بهتر می شود...
-
باغ
دوشنبه 24 آبان 1395 21:28
باغچه کوچکی بود مملو از گلهای زیبا و رنگارنگ اطلسی حسن یوسف یاس سفید شقایق شمعدانی ها گل های رز با گل های قرمز اتشین تا رز سفید و کبود و کاکتوس های کوچک گل های لاله و درخت سرو بلندی که وسط باغ بود و در حقیقت محترم ترین گیاه باغ بود همه به سرو احترام می گذاشتند حرفش را می شنیدند و در حقیقت بزرگ باغ بود ...... عشق بزرگی...
-
مردی که می خواست یک گربه باشد....
شنبه 22 آبان 1395 21:52
تقریبا یک هفته پیش ساعت دو نیم بعد از ظهر به خانه رسیدم ناهار خوردم و در حالیکه بشدت خسته بودم و شب قبلش هم درست نخوابیده بودم به خواب عمیقی فرو رفتم بعد از چند دقیقه تلفنم زنگ خورد من هم ناگهان از صدای گوشخراش تلفن از خواب پریدم رییس بانک بود که با ادب و احترام فراوان گفت که مدارک وام تان یک امضا کم دارد و اگر می...
-
پیروزی پوپولیست. ....
چهارشنبه 19 آبان 1395 10:05
گاهی اوقات و در برخی شرایط برای برنده شدن در یک انتخابات لازم نیست یک نفر اندیشمند متخصص فرهیخته کارشناس و یا حتی ادم خوبی باشد برای برنده شدن شاید بیشتر از همه این چیزهایی که گفتم لازم است که ان شخص بتواند خوب صحبت کند و بخصوص طبقات پایین و کم سواد جامعه را با خودش همراه کند برای همین هم هست که در جوامع دموکراتیک...
-
وفاداری به اعداد.....
شنبه 15 آبان 1395 14:02
معمولا در جوامعی مثل ما دیگران نقش موثری در زندگی ما بازی می کنند مهم نیست این دیگران چه کسانی هستند پدر و مادرند برادرند همسرند یا افراد همه چیز دان.... مهم نیست بالاخره همیشه یکی هست که از شما بیشتر سرش بشود اگر بخواهی ازدواج بکنی یه نفر هست که از شما بیشتر ادمها را بشناسد و به شما بگوید چه کسی به درد شما می خورد و...
-
دوچرخه....
چهارشنبه 12 آبان 1395 21:16
تقریبا دوسال پیش کارگری داشتیم که مرتب از مسیر رفت و امدش شاکی بود او جوانی تقریبا 20 ساله بود که تازه از خدمت سربازی امده بود و جوان پر انرژی و پر کاری بود و صبح تا شب و حتی روزهای تعطیل هم سرکار می امد خودش می گفت که من جایی ندارم برای همین هفت روز هفته از 8 صبح تا 11 شب سرکار بود کلا کار ما چون کار پر جنب و جوشی...
-
ارامش و عدالت....
چهارشنبه 12 آبان 1395 13:42
چند روز پیش صبح زود برای ورزش به پارک رفتم هوا خوب بود و حسابی دویدم خیلی خوب بود روزهایی که صبحها ورزش می کنم ظهرش یک خواب شیرین و دلچسب به سراغم میاد البته من به طور کاملا موروثی خوش خواب هستم و مشکلی در زمینه خواب ندارم و به یاد ندارم برای خوابیدن تا به حال قرصی خورده باشم مگر در مواقعی که سرماخورده و تب داشته باشم...
-
دلتنگی....
شنبه 8 آبان 1395 20:24
مفهوم دلتنگی چیست؟ من فک می کنم دلتنگی فراگیرترین و عمیقترین حس برای ادمها باشد وقتی ادمها عاشق می شوند حس خوبی دارند ولی وقتی دوری و جدایی پیش می اید دلتنگی می اید و دلتنگی حسی بسیار عمیقتر و ریشه دارتر از عشق است وابستگی ها ممکن است خیلی زود سرد شوند ولی دوری و هجران گاها به دلتنگی هایی ختم می شوند که به این سادگی...
-
دو پست کوتاه به همراه یک نامه عاشقانه ....
جمعه 7 آبان 1395 20:12
پست اول: در خبرها به خبری جالب و تکان دهنده برخوردم محمد اربابی دبیرعلمی سی و سومین کنگره سالیانه انجمن علمی روانپزشکان ایران گفته سالانه 300 هزار نفر کشور را ترک می کنند که 150 هزار نفر از این افراد جوان و تحصیلکرده هستند ایشان برای این حجم عظیم مهاجرت تعبیر جالبی به کار برده ایشان گفته در حقیقت سالانه جمعیتی برابر...
-
کار نیست!
سهشنبه 4 آبان 1395 13:39
حتما شنیده اید که برخی جوانان می گویند کار نیست یعنی منتظرند که از انها دعوت شود که در یک اداره دولتی مشغول شوند و با حقوق مزایای مکفی و با کت و شلوار و سامسونت انجا مشغول شوند و طبعا چون دیگر از این کارها یافت نمی شود مگر برای افرادی خاص! برای همین بیکار می مانند..... دوستی دارم که در حقیقت همکلاسی بنده است و چون هر...
-
شورش!...
پنجشنبه 29 مهر 1395 21:05
مشتری داریم که پیرمردی دوست داشتنی است وقتی وارد می شود از درب فروشگاه با همه همکاران با اسم کوچکشان اعم از زن و مرد سلام و علیک و احوال پرسی می کند تا وقتی خارج شود در ضمن یک تن صدای خاصی هم دارد که وقتی صدایش به گوش می رسد یک حس خوبی به انسان دست می دهد مخصوصا که معمولا صبح ها می اید و حال ادم را خوب می کند..... چند...
-
حس بد!
دوشنبه 26 مهر 1395 21:03
چند روز پیش اول صبح با یک نفر بحثم شد! قضیه از این قرار بود که ویزیتورها معمولا وقتی برای سفارش مراجعه می کنند اگر سفارش ندهی فرمی دارند که باید ان را به فروشگاه بدهند و مسئول فروشگاه هم یک مهر در برگه انها می زند که شرکتشان مطمئن شود ایشان برای سفارش مراجعه کرده ولی فروشگاه سفارش نداده است.....من سفارشی نداشتم و...
-
مادر و دخترک
یکشنبه 25 مهر 1395 21:58
زن در حال بافتنیه و دختر کوچکش هم کنارش نشسته و با کاموا بازی می کند دختر بچه: مامان منو چه جوری به دنیا اوردی؟ زن : توی شکمم بودی بعد بیرون اومدی دختر: چه جوری اومدم بیرون؟ زن در حالیکه سعی می کند یک گره کور کاموا را باز کند می گوید: اومدی دیگه! دختر: چه جوری اومدم؟ زن: تو از توی شکم من بیرون اومدی دختر: اینو که گفتی...
-
گلاب و چند پست کوتاه.....
شنبه 24 مهر 1395 21:17
پست اول :یکی از محسنات محرم این است که چهره واقعی بعضی ها مشخص می شود! مثلا چند روز پیش بازاریاب یکی از شرکتها که خانمی میانسال است برای سفارش پیش من امد از من خواست سفارش بگیرد که من ایشان را نشناختم و پرسیدم: شما؟ که او گفت یعنی شما بنده را نمی شناسید!؟ که گفتم به جا نمیارم! بعدا که خودش را معرفی کرد چهره اش یادم...
-
تیر
پنجشنبه 15 مهر 1395 21:19
جنگ تمام شده و مردمانی در ان نبرد همه چیز خودشان را باخته اند دشمن زمین هایشان را گرفته گندم هایشان را به اتش کشیده سربازانش را به اسارت گرفته و سرزمینشان را غصب کرده... گاهی سخت می جنگی خون می دهی جان می دهی فرزندانت را می دهی ولی جنگ را مغلوبه می شوی چه می شود کرد وقتی دشمن از تو بسیار قویتر است.... زنان عزادار...
-
زندگی وارونه.....
سهشنبه 13 مهر 1395 20:25
گاهی می روم و برای خانه نان می خرم راه نانوایی از یک خیابان فرعی می گذرد که همیشه یک پیرمرد روبروی حیاط خانه شان روی یک صندلی چرخدار نشسته و به رهگذران خیره می شود من هر وقت از جلوی ان پیرمرد رد می شدم نگاهی به او انداخته و با سکوت عبور می کردم ولی چند روز پیش که نگاهی از سر بی تفاوتی به او انداختم پیرمرد به من لبخندی...
-
شنونده....
دوشنبه 12 مهر 1395 21:18
برای بعضی ها ارامش بخش ترین چیزی که ممکن است وجود داشته باشد یک شنونده خوب است بعضی اوقات ادمها می خواهند حرف بزنند نمی خواهند راهنمایی بگیرند کمک نمی خواهند فقط می خواهند شنیده شوند ولی متاسفانه هدف بسیاری از افراد برای مکالمه و صحبت با دیگران صرفا این است که حرف های خودشان را بزنند و اصلا به حرفهای مخاطبشان اهمیت...
-
طفلی" برد پیت!"
شنبه 10 مهر 1395 21:49
صحبت در مورد براد پیت و انجیلینا جولی بی فایده است چون همه جهان انها را می شناسند شاید برادپیت جذاب ترین مرد جهان و انجلینا جولی جذابترین زن جهان باشند تا انجاییکه وقتی می خواهند در مورد یک مرد و یا زن جذاب مثالی بزنند مثلا می گویند" فلانی برا خودش برادپیتیه! "در مورد انجلینا جولی هم به همین ترتیب.... ان دو...
-
همه باید کار کنند!
جمعه 9 مهر 1395 12:28
چندی قبل یک دختر جوان پیش ما امد و گفت که مشغول گرفتن دیپلم حسابداری است و می خواهد چند روزی برای کاراموزی به فروشگاه بیاید ما به او گفتیم که کنار صندوق بایستد و ببیند صندوقدار چکار می کند و گشتی در فروشگاه بزند تا با محیط اشنا شود او هم گفت من می خواهم دیپلم حسابداری بگیرم و باید داخل دفتر بیایم و کنار حسابدار بنشینم...
-
مداد سفید....
یکشنبه 4 مهر 1395 20:40
در دوران تحصیل هیچ وقت نقاشیم خوب نبود خطم که افتضاح است! یعنی هر چه در کلاس انشا بی نظیر و بی رقیب بودم در کلاس نقاشی فقط بلد بودم یک مستطیل بکشم بالای ان هم یک مثلث بکشم و به ان مستطیل بچسبانم که بشود خانه با یک سقف شیروانی! یک خورشید کودکانه و یک درخت سیب با برگهای سبز و میوه های قرمز یک نقاشی کاملا ابتدایی یعنی...
-
ادمهای مهم.....
جمعه 2 مهر 1395 13:53
بعضی ادمها مهمند یعنی انقدر مهم که اگر 5 درصد از تاثیر گذارترین افراد کره زمین را از این دنیا حذف کنی ان 95 درصد دیگر شاید نتوانند دیگر به زندگی خودشون ادامه دهند و تمدن بشریت از بین برود! البته برخی از این ادمهای خیلی خیلی مهمند یعنی گاهی ارزش انها از یک ملت هم بیشتر است کشور تاجیکستان برای اولین بار در طول تاریخ...
-
این بوی عطر است که می ماند....
جمعه 26 شهریور 1395 20:01
عمه ای داشتم که خارج از کشور زندگی می کرد در دوران کودکی و نوجوانیم او هر وقت می امد سوغات های قشنگی می اورد لوازم التحریر اسباب بازی ساعت گاهی هم که امدنش دیر می شد وقتی کسی می امد هدایایی را می فرستاد که البته هیچ وقت من را فراموش نمی کرد یادم هست یک بار یک ساعت کامپیوتری خیلی زیبا برایم فرستاد که هنوز خاطره شیرینش...
-
یک سفرنامه کوچولو!
جمعه 19 شهریور 1395 20:26
چند هفته قبل با چند نفر از دوستان و خانواده هایشان به یک مسافرت یک روزه به یک ابشار در همین نزدیکی ها رفتیم و همان اشتباه گذشته را تکرار کردیم سفر در روز تعطیل ان هم به جایی که هدف مسافرت خیلی هاست..... . با ماشین به ان ابشار رفتیم که تقریبا یک ساعت و نیم راه بود ابشار معروفی است که البته اسم ان را نمی گویم بشدت شلوغ...
-
تحول!
چهارشنبه 17 شهریور 1395 21:38
پینه دوزی بود که کنار خیابان کفش تعمیر می کرد واکس می زد و دمپایی پاره می دوخت او و زنش بچه ای نداشتند و در یک خانه محقر زندگی محدودی داشتند و زنش بخاطر بی عرضگی هایش مرتب او را تحقیر می کرد او به سختی زندگی و کار می کرد...... پینه دوز پولهایش را جمع کرد و مغازه ای اجاره کرد کاروبارش گرفت و مغازه ای بزرگتر اجاره کرد...
-
نژاد پرستی....
یکشنبه 14 شهریور 1395 21:28
شرکتی هست که ما محصولاتش را بصورت گسترده می فروشیم که البته نام و حوزه فعالیت این شرکت را نمی گویم فقط بگویم که شرکت بزرگی است و محصولات متنوع و کارخانه های متعددی هم دارد که در شهری است که اسم ان شهر را هم نمی گویم! چیزی که جالب است این است که در نمایندگی های این شرکت مسئول شعبه مسئول حسابداری و افراد کلیدی این شرکت...