داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

کار....

 

 

یه اقای جوانی در خیابان ما یک مغازه میوه و تره بار داشت البته یک میوه فروش متفاوت بود یعنی  فک کنم با همه میوه فروشهای این مملکت فرق داشت فقط یک موردش را بگویم که به گفته خودش روزی 200 صفحه کتاب می خواند....مرتب از سختی شغلش می نالید که البته حق داشت شغل تره بار شغل بسیار سختی است ما یک مدتی توی فروشگاه یک قسمت تره بار راه اندازی کردیم که فوری پشیمان شدیم مثلا مشتری می امد و می خواست زرد الو بخرد دستش را دراز می کرد و همه زردالوهای داخل صندوق را فشار می داد و بعد هم نمی خرید برخی میوه ها بخصوص میوه های تابستانی  وقتی دست بخورند کیفیتش را از دست می دهد و یا مثلا می خواست یک کیلو خیار و یا سیب زمینی بخرد ان را برمی داشت و همه جهاتش را به دقت نگاه می کرد و ان را مورد بررسی دقیق و کارشناسی قرار می داد ! و بعد ان را داخل نایلون می انداخت یعنی من هیچ وقت نفهمیدم که اساسا یک سیب زمینی و یا هویج باید چه شکلی باشد تا مورد پسند برخی واقع شود....

 بالاخره مغازه اش را اجاره داد و مبلغ اجاره هم انقدر هست که بتواند راحت زندگی کند و حتی پس انداز هم داشته باشد.....هفته اول خیلی شاد و سروحال بود هر روز برای خرید پیش ما می امد و یک سلامی هم می کرد می دیدم که یک کتاب زیر بغل دارد لباس اتو کشیده و مارک می پوشید ادکلن می زد و راهی کتابخانه می شد یعنی تمام ان عقده های متراکمی را که از پوشیدن لباس های خاکی و کثیف یک میوه فروش داشت را تخلیه می کرد....یک ماهی گذشت حس کردم مثل سابق سروحال نیست یک روز  پیش من  امد و گفت برای من یک کار سراغ نداری!؟ به شوخی گفتم اگر میوه فروشی باشد هم اشکالی ندارد!؟ او هم گفت هر کاری باشد می کنم...او گفت من قبلا که مغازه داشتم ساعت 9 صبح از خانه بیرون می امدم یعنی کارگرم صبح  زود به میدان میوه و تره بار می رفت میوه ها را می اورد و توی مغازه چیدمان می کرد و من 9 صبح به مغازه می رفتم ولی حالا که بیکار شده ام ساعت 7 صبح از خانه بیرون می ایم! چون دیگر از خانه ماندن بیزار شده ام توی خانه با  زنم دعوا می کنم خجالت می کشم به فامیل بگویم خودم را بیکار کرده ام و ترو خدا یک کاری برای من پیدا کن حقوقش هم مهم نیست چون احتیاجی ندارم فقط بیکاری کلافه ام کرده.....یاد کارتون باب اسفنجی افتادم!....اقای خرچنگ مرتب از اینکه صبح تا شب باید در همبرگر فروشی کار کند و نمی تواند تفریح کند شاکی بود با خودش فکر کرد که اگر بازنشسته شوم می روم کنار دریا افتاب گرفته و کتاب می خوانم  پیک نیک می روم دوچرخه سواری می کنم....بالاخره اقای خرپنگ همبرگر فروشی را فروخت و خودش را بازنشسته کرد صبح فردا ساک پیک نیک را برداشت و به قصد رسیدن به ارزوهایش از خانه خارج شد هم پیک نیک رفت هم دوچرخه سواری کرد هم کنار دریا افتاب گرفته و کتاب خواند همه این کارها را که جز ارزوهای به ظاهر دوردستش بودتا ظهر  انجام داد! یعنی همه این کارها را در نصف روز انجام داد بعد از ظهر بیکاری دیوانه اش کرد فردا رفت مغازه اش را پس بگیرد که خریدار موافقت نکرد و بالاخره با خواهش و گریه و التماس در همان همبرگر فروشی سابق خودش برای ظرف شستن در اشپزخانه بدون دستمزد استخدام شد!...ابرو و اعتبار یک مرد به شغل اوست وقتی شما جایی می روی برای اینکه بخواهند شما را بشناسند اول از شما می پرسند شغلت چیست! ؟در واقع با دانستن شغل شما می خواهند موقعیت اجتماعی شما را بدانند با خودم فکر کردم که ان میوه فروش شاید هزاران صفحه  کتاب خوانده ولی با این حال متوجه نشده که یک مرد بیکار فاقد موقعیت اجتماعی قابل اعتنا است....

نظرات 12 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 13 تیر 1397 ساعت 12:18 http://nanehadi.blogsky.com

دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
مولانا

دقیقا!
البته احتمالا مولانا منظورش چیز دیگه ای بوده!

سونا سه‌شنبه 12 تیر 1397 ساعت 15:05

انگار شما هم مثل من تو شوک هستین که نمینویسین
من هیچ حال و دل و دماغى برام نمونده
هر کى فکر میکنه اونایى که رفتن راحت شدن اشتباه میکنه
با اینکه خانواده م دستشون به دهنشون میرسه ولى حالم خیلى بده
سختى همه ى مردم سخته ولى باورم نمیشه کى تونست رو مردم خوزستان اسلحه بکشه
آدم هر جاى دنیا بره نگاهش به پشت سرش هست

نمی دونم چی بنویسم.....نمی دونم چی بگم....واقعا نمی دونم.....وطن آن جایی نیست که در آن زندگی می کنی سنگ و خاک در همه عالم یکسان است وطن آنجایی است که در تو زندگی می کند برای همین هر جای دنیا باشی فکرش راحتت نمی زاره. ..

مریمی چهارشنبه 6 تیر 1397 ساعت 14:28

چرا کم مینویسی؟
شاید بخاطر گرون شدن دلاره؟!!

سلام خوبی؟
راستش اوضاع و احوال حوصله برام نگذاشته و چندان توی دنیای مجازی نیستم گاهی مطالب کوتاهی توی کانال می نویسم
ممنون از لطفت
همیشه شاد باشی....

بهروز شنبه 2 تیر 1397 ساعت 17:11 http://rouzegarema.blog.ir/

سلام

میوه فروشی شغل پر درامدیه
--
این روزها که فروشگاه های زنجیره ای خیلی خیلی زیاد شدن، رو فروش شما تاثیر مفی نگذاشت؟ اگر گذاشت حدود چند درصد؟

فعلا مشکل فروشگاه های زنجیره ای نیستند کلا بازار به هم ریخته و اوضاع اصلا خوب نیست....

هانیه پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 17:26

متاسفم و متاسفم و صد بار متاسفم که در فرهنگ ما شغلی مثل میوه فروشی رو بی کلاسی می دونند مثلا کافیه کسی میوه فروش خوب باشه و حتی در آمد خوبی داشته باشه تو ازدواج هیچ کس شغل اش رو نمی پسنده.

درسته....
متاسفانه. ....

بانو چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 23:12 http://zange-ensha.blog.ir/

سلام
بعد از مدتها دوباره خواننده وب شما شدم

چند تا از پستها رو خوندم
مثل همیشه عالی نوشتید

درود به شما....
ممنون از لطفت. ....

سارا... سه‌شنبه 29 خرداد 1397 ساعت 14:43

سلام...

پدر من هم صرفا برای فرار از تنهایی و خونه نشینی... هر روز صبح زود ... کلی مسیر طی میکنه تا بره مغازه اش ... کار هم نمیکنه....نمی تونه که بکنه....... فقط تا عصر میشینه اونجا و چند تا دوست و آشنا هم میان و گپ میزنن... که البته همینم جای شکر داره.......چون وقتی خونه هستن واقعا حالشون بد میشه......
خود بنده هم با توجه به کم شدن کلاس هام... برای فرار از بیکاری مدتیه زدم توی خط ترجمه و نوشتن رمان.......توی یه کانال تلگرامی....... وقت گیره... سود مادی ای هم نداره.....ولی احساس خوبیه که یه تعدادی حاصل کارت رو ببینن و بخونن و ازش استفاده کنند......
بیکاری آفته...... مولد هر نوع فتنه و بیماری و مشکله....... زن و مرد هم نداره...حتی کوچیک و بزرگ هم نداره........ توی تابستون که بچه ها تعطیل میشن...حتما باید واسشون یه سرگرمی یا کاری جور کرد.........وگرنه که اوضاع خراب میشه

درود به سارا خانم
همانطور که گفتید بیکاری منبع بسیاری از فتنه هاست و متاسفانه دلیل اصلی بسیاری از آسیب های اجتماعی که جامعه امروز ما با آن دست به گریبان است از بیکاری هست...

بهارک دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 19:53

یکی از دوستای نزدیکه من بیست سالشه کار میکنه هزینه ی دانشگاهشو خودش میده.....انچنان اعتماد به نفسی پیدا کرده که نگو...فقط ماهی ششصد حقوق میگیره ها اما همینکه دستش توی جیب خودشه روزی هزار بار شکر میکنه

دقیقا!
حتی ممکنه توی کار پیشرفت کنه تا انجاییکه یه شغل پر درآمد براش ساخته بشه...

سونا دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 04:35

درود
پدر من خیلى زود بازنشسته شد ٤٦ سالگى با ٣٠ سال خدمت!
ولى تا الان که ٦٦ ساله هست هنوز کار میکنه
البته تا همین چند سال پیش فول تایم کار میکرد ولى چند سال اخیر فقط دو روز در هفته تدریس میکنه همکاراش همه خیلى جوون هستن و باباى منم ازون افرادى هست که لباس اسپرت رو به کت شلوار ترجیح میده و خلاصه روحیه ش جوونه خیلى باهاشون حال میکنه و واقعا تو روحیه ش تاثیر داره
مخصوصا حالا که با مادرم تنها هستن و ماها نیستیم
ولى مادرم از وقتى بازنشسته شد خونه نشین شد دیگه به خودش نمیرسه اضافه وزن پیدا کرده که نتیجه ش شده پا درد
حتى چیز عجیبى که دکتر چند وقت متوجه شده بود کمبود ویتامین دى بود که با آفتاب ایران و زندگى توى خونه اى با حیاط و باغچه عجیبه
از قرص لاغرى تا ساعت ورزشى و هر چیزى که حس کردیم تشویقش میکنه به بیرون رفتن براش انجام دادیم ولى موثر واقع نشده

درود به سونا خانم
البته بازنشستگی هم می تونه خوب باشه ولی بشرط اینگه با برنامه ریزی و همچنین بی نیازی همراه باشه مگر نه جز بطالت هیچ سود دیگه ای نداره و همانطور که شما هم گفتید کار فقط برای کسب درآمد نیست بلکه کار باعث ایجاد انگیزه برای زندگی میشه....

لیلی یکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت 01:08 http://leiligermany.blogsky.com

خاله جون من که پزشک بود میگفت بسیاری از بیماران من بازنشسته ها هستن که مثلا یک ساله بازنشست شده اند و میگن از وقتی تو خونه موندگار شدیم هر روز حس یک بیماری ما رو به مطب دکتر کشونده! غیر از مسئله سن که در بروز بیماری تاثیر داره بیکار شدن باعث حساسیت به واکنش های بدن و ایجاد وسواس میشه. به نظرم یکی از عللتهاییی که آلمان ها تا سنین بالا مشغول کار هستند همین فعال بودن و سالم نگه داشتن خودشون هست

کار فقط عملی برای امرار معاش نیست بلکه تدریجا به یک عادت تبدیل میشه عادتی که ترک اون به سادگی نیست....
بازنشسته های اینجا هم اغلب هم مشتاق کارند و هم توانایی نسبی را لااقل در سال های اولیه دارند ولی متاسفانه کاری برای اونها وجود نداره...

عطیه چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 12:44

وای بیکاری خیلی سخته. برای من ک خانمم سخته وای ب حال مردها.
پدر بزرگ من یه مغازه داشت ک دقیقا هییییییییییییییچ سودی ازش عایدشون نمیشد. اما با اینحال هر روز 8صبح مغازه رو باز میکرد و تاشب اونجا بود. گاهی هم دوستاش میومدن اونجا و یه گپی میزدن با هم. یه روز داییا و خاله ها تصمیم گرفتن باهاش صحبت کنن ک مغازه رو اجاره بده و بشینه ب دوران بازنشستگیش برسه.ایشون هم پذیرفت. اما دقیقا 1هفته بعد از اینکه خونه نشین شد، سکته کرد. دکترم گفت از فشار عصبی سکته کرده.

بیکاری بخصوص برای کسبه خیلی سخته گاهی ادمها همان چهاردیواری کهنه و قدیمی همراه با ادمهای تکراری را به بهترین قصرها ترجیح می دهند این یعنی عادت به روزمرگی....

تیلوتیلو چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 09:43

هیچی بدتر از بیکاری نیست سوای از درآمد
بخصوص برای کسانی که سرکار بوده اند ....

درسته....البته بی پولی بدتره!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.