داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دنیای عجیبیه.....


 

 

 

 مشتری داریم که خانمی است که صاحب دو مدرسه غیر انتفاعی بزرگ است و اشنایی من با ایشان در همین حد است که وقتی برای خرید می اید سلام و علیکی می کند و البته یکبار هم کار ما را راه انداخت یعنی مدرسه ایشان از ان مدارسی است که با ازمون ورودی دانش اموز می گیرد و ما یکبار برای یکی از دوستان وساطت کردیم و ایشان دختر این دوستمان را که نتوانسته بود نمرات لازم را کسب کند را در مدرسه اش ثبت نام کرد بهمن ماه بود که یکروز ایشان به بنده زنگ زدند و مبلغی نسبتا قابل توجه را بعنوان قرض خواستند و گفتند که یک چک یک هفته ای می دهند من هم که کمی از در خواست ایشان جا خوردم چون اشنایی ما با ایشان طوری نبود که بخواهم به ایشان پولی ان هم با ان مبلغ نسبتا قابل توجه قرض بدهم برای همین به او گفتم که به بنده فرصت بدهید تا خبرش را بدهم البته خودم هم یک چنین پولی را در ان زمان نداشتم برای همین کمی فکر کردم و با خودم گفتم یک هفته به جایی بر نمی خورد و بهتر است که کارش را راه بیندازیم برای همین مبلغی از حساب فروشگاه قرض گرفتم و با پولی که خودم داشتم تقریبا به همان مبلغ رسید می توانستم به او بگویم که مثلا بیاید فروشگاه و پول را بگیرد تا چک انرا هم همان موقع بگیرم ولی با خودم گفتم که بهتر است به شخصیت فرهنگی ! ایشان احترام بگذارم برای همین خودم سوار ماشین شده و به مدرسه اش رفته و یک چک نقدی به او دادم و برای باز پرداختش هم چکی نگرفتم و ایشان هم تشکر کرده و قول داد که یک هفته ای پس بدهد........

یک هفته ارام ارام شد یکماه! و از ایشان و همچنین پولی که قرار بود یک هفته ای برگردد خبری نشد بعد از یکماه پیامکی فرستادم و خیلی محترمانه یک شماره حساب برایش فرستادم که ایشان هیچ عکس العملی از خودشان نشان ندادند یکی دوبار هم به مدرسه زنگ زدم که ناظم مدرسه فرمودند که ایشان در این مدرسه تشریف ندارند و در ان یکی مدرسه هستند! شماره ان یکی مدرسه را گیر اوردم و زنگ زدم که ناظم ان مدرسه شان گفتند که اینجا نیستند و در ان یکی مدرسه هستند! و بالاخره بعد از یک ماه و اندی مجبور شدم برای گرفتن پول قرضی که قرار بود یک هفته ای برگردد به مدرسه ایشان مراجعه کنم خودم یه دو باری رفتم که موفق به دیدار ایشان نشدم و دفعه سوم که ایشان را دیدم عذر خواستند و گفتند دو سه روز دیگه به حساب واریز می کنند که البته باز هم پول را به حساب نریختند و من هم دیگه نه به ایشان زنگ زدم و نه به مدرسه ایشان مراجعه کردم و عاقبت در سه نوبت پول را در ایام عید به حساب ریختند در حالیکه بنده نه معامله ای با ایشان کرده بودم که سودی نصیبم شود و نه حساب و کتابی با ایشان داشتم و عکس العمل ایشان در مقابل پولی که قرض گرفته بود جالب بود و این در حالیست که خود ایشان از والدین بچه ها  قبل از شروع سال تحصیلی و از تیرماه طلب پول می کند! و خیلی راحت می گوید اگه تابستان فلان درصد شهریه را نپردازید  از ثبت نام فرزندتان معذوریم! ممکن است پول برایش جور نمی شده ولی اگر یک زنگ به من می زد عذرخواهی هم نمی خواستم فقط می گفت مثلا دوماه دیگه در فلان روز قرضم را می دهم من هم یک فکری برای ان پولی که از فروشگاه گرفته بودم می کردم حالا اگر یک ادم معمولی بود شاید قابل درک بود ولی برای کسی که پول می گیرد تا بچه های مردم را تربیت کند...... بگذریم....

در نزدیکی ما یک دستفروش معلول است که یکبار خاطره ای از او نوشتم جوانی سی و چند ساله که از نظر بدنی بشدت معلول است یعنی فقط می تواند روی صندلی بنشیند و حتی نمی تواند با چوب دستی هم راه برود یا باید روی صندلی بنشیند و یا اینکه بخوابد نمی دانم مشکلش دقیقا چیست ولی فک کنم عضلات صورتش هم کمی فلج باشد چون گرچه می تواند حرف بزند و حرفهایش مفهوم است ولی صدایش بسیار ضعیف است یعنی باید گوشت را کمی نزدیک بیاوری تا حرفهایش را بشنوی و کمی هم مقطع حرف می زند ولی هوش و حواسش عالی است و از این نظر هیچ مشکلی ندارد صبح یکنفر او را با بساطش به خیابان و پیاده رو می اورد چند جفت جوراب از ان جوراب های ارزانقیمت جلویش می ریزد و می رود اینجا به دستفروشها اجازه بساط نمی دهند و ماموران شهرداری اگر دستفروشی را ببینند فورا بساطش را جمع می کنند ولی ماموران با او کاری ندارند و اخر شب هم کسی به دنبالش می اید و او را می برد روزها  بیش از شانزده ساعت روی صندلی نشسته و من ایام عید که از روبرویش رد می شدم می دیدم در همان ایام هم روی صندلی و جلوی بساطش نشسته و یکبار هم ظهر که رد می شدم دیدم روبروی بساطش دراز کشیده و خوابیده است مادرش هم که دستفروش است در خیابان می چرخد و لیف های حمامی را که خودش بافته می فروشد .....او برای دستشویی به ساختمانی که در نزدیک بساطش هست می رود و طبعا با ان وضعیتی که دارد دستشویی رفتن برایش بسیار مشکل است و یکنفر باید او را دستشویی ببرد و کمکش کند و یکبار یکی از همسایگان تعریف می کرد که یکبار در ان ساختمان کاری داشته که متوجه صدای ناله ضعیفی از سمت دستشویی می شود درب دستشویی را باز می کند و او را می بیند که داخل توالت افتاده و..........

او به کیک علاقه زیادی دارد و معمولا غذایش کیک است و ظهرها می بینم که یک کیک را به ارامی می خورد البته شاید دلیل علاقه او به کیک این باشد که زود سیرش می کند و طبعا کمتر به دستشویی احتیاج پیدا می کند گاهی یکنفر را به فروشگاه می فرستد و چند تایی برایش می خرد چند ماه پیش تقاضای یک کارتن کیک از من کرد من هم یک کارتن کیک برای او بردم و او گفت که فعلا پول ندارد و بعدا پولش را می دهد که البته من که قصد گرفتن پول را از او نداشتم حرفی نزدم و امدم.....چند روز قبل از عید از جلوی بساطش رد می شدم که مرا صدا زد و خواست که پول کیک را بدهد که گفتم نمی خواهد پول بدهی که دیدم بشدت اصرار می کند و می گوید که می خواهد تا پایان سال به کسی بدهکار نباشد و از انجاییکه حرف زدن برایش مشکل است می خواستم با او بحث نکنم برای همین به او گفتم بگذار تا بعد فعلا کار دارم و می خواهم بروم و هر وقت در خیابان کاری داشتم و از پیاده رو و روبرویش رد می شدم با صدای ضعیفش مرا صدا می زد و من هم با عجله می رفتم و به او می گفتم بماند تا بعد فعلا کار دارم و باید بروم....دو روز مانده به اخر سال دیدم مرتب افراد مختلفی به فروشگاه به سراغ من می ایند و می پرسند شما اقا مهرداد هستید؟ و من هم می گفتم بفرمایید! و او هم می گفت این دستفروش در فلان جای خیابان نشسته و با شما کار دارد و از شما خواسته سری به او بزنید حالا قضیه از این قرار بوده که در خیابان افرادی را که رد می شده اند را صدا می زده و از انها می خواسته که به فروشگاه بیایند و از من بخواهند که سراغش بروم تا پول کیک را به من بدهد! خلاصه شب عید بود و سرما هم خیلی شلوغ بود و انقدر ادم فرستاد  که با خودم گفتم بهتر است تا ابرویمان را نبرده! بروم و پول کیک را از او بگیرم. ......از مقایسه این دو خاطره که اتفاقا در زمانی واحد هم اتفاق افتاد می شود یه دنیا حرف زد ولی من در همین حد می گویم که واقعا دنیای عجیبه.....عجیب.....


نظرات 20 + ارسال نظر
زری دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 08:28

طبع بزرگ داشتن ، نمیدونم تو خون آدمهاست یا آموختنیه؟!
من یه تزی دارم که میگم تا حدی به دیگران قرض بدم که اگر نداد برام قابل هضم و جبران باشه و به عبارتی فقط دلم یه ذره بسوزه. اما در مورد قرض دادن به غریبه ترها، اصلا شک ندارم که باید چکش رو بگیرم.

من فک می کنم اموختنیه ادمهای اصیل و ریشه دار هیچ وقت اعتبارخودشونو خدشه دار نمی کنند....

سارا... شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 18:05

یک حکایت واقعی:

چندین سال قبل ....با ایشون از همین طریق نت آشنا شدم... در گروهی که همه افراد تقریبا هم سن و سال خودم بودندو ....شغل و کار و خانواده داشتندو ... میشد گفت تقریبا ادم های معتبری بودند.....
این اقا هم کارمند وزارت امور خارجه بودند ... از این تیپ های به اصطلاح حزب الهی ... پینه ی به چه بزرگی نشسته بر پیشانی... توی پروفایل و نوشته ها و شعرهاشون هم ....همه پر بود از ارادت به اهل بیت و امامان و ..... حافظه شون هم لبریز بود از احادیث شریف و آیات نورانی کتاب مقدس مسلمانان!!!!...
خلاصه فقط عبا و عمامه ای کم داشتند از حجه الاسلام های رایج در بازار!........
در یک جلسه ای ایشون به من فرمودند که عرض خصوصی دارند و خیلی واجبه و فقط به بنده می تونند اعتماد کامل داشته باشند و ...خلاصه شماره ی منو گرفتند .....و شب زنگ زدند و تقاضای پول کردند!!... گفتند که چکشون فردا صبح باید پاس بشه و اگه نشه ... زندان رفتنشون حتمیه و .....خیلی برای خودشون و بخصوص محل کارشون بد میشه ........و مبلغ نه چندان کمی هم تقاضا کردند که همون موقع بریزم به کارتشون!!...
راستش من از تعجب هم شاخ هام ... هم چشم هام از حدقه دراومده بود! ......چون واقعا انتظار چنین درخواستی را نداشتم و اصلا بنده باایشون صنمی نداشتم که ..... ایشون به خودشون اجازه درخواست پول را بدن .... از طرفی هم اینقدر جانماز اب کشیده بود ایشون که ... با خودم گفتم حتمی خیلی در تنگنا و فشار هست و کارد به استخونش رسیده که ... این طوری عمل کرده .....
خودم که اون موقع اونقدر پول نداشتم .... از خواهرم قرض کردم و ریختم به کارتشون ......و حتی بهشون گفتم این پول قرضه و مال من نیست و چه مدت دیگه می تونید پس بدید؟ فرمودن من کمتر از دوماه دیگه پس میدم ... اما حالا برای اینکه من نزد شما و شما هم پیش خواهرتون شرمنده نشیم ..... بگید دو ماه و نیم دیگه ... صد در صد قرضم را پس میدم ......
اما این دو ماه و نیم هرگز نرسید !!....... و ایشون هم اب شدو رفت در قعر زمین!!!...
چیزی که به شدت منو ناراحت کرد.....پول از دست رفته نبود(گرچه اون هم ناراحت کننده بود)......بلکه اعتمادی بود که من بابت مذهبی بودن به ایشون کرده بودم ...و فرض کرده بودم که حروم و حلال سرش میشه و لذا قابل اعتماده .... اعتمادی که برای همیشه از بین رفت .......

درود به سارا خانم...
داستان جالبی بود....متاسفانه هیچ چیز زشت تر از ریاکاری نیست چیزی که متاسفانه رو به گسترش است....
تعهد ادمها گاهی وقتها ربطی به مذهبی بودن انها نداره البته مذهبیون واقعی ادمهای متعهدی هستند که تشخیص انها از ریاکاران بعضا مشکل است ولی افراد زیادی را هم می شناسم که مذهبی نیستند ولی در حساب و کتاب ادمهای بشدت متعهدی هستند.....
گاهی اوقات دنیای مجازی حس ادمها را نمی تواند بخوبی منتقل کند و برای همین گاهی در جواب به کامنت ها و یا حتی مطالبی در متن پست چون فقط ابزارواژه هست سوئ تفاهم پیش می اید بخصوص وقتی که نویسنده بخواهد با مخاطبش شوخی کند و یا از ابزار طنز استفاده کند مثل ان شوخی که در مورد سیاه و زشت بودن دختران اوباما گفتم که یکی از دوستان اعتراض کردند این ها را گفتم که بگویم من مخلص همه دوستان هستم و فقط گاهی کلمات نمی تواند مقصود ادم را برساند مگر نه هیچ مشکلی بخصوص برای دوستان خوب وجود ندارد....

مهسا شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 16:05

زیاد تعجب نکنید!
تفاوت برخوردها و منش این دو فرد به خاطر تفاوت در میزان " شعور" اون هاست.
به قول خاویر کرمنت، بیشعوری یک نوع بیماریه و متاسفانه سرعت شیوعش غیر قابل وصفه.

متاسفانه همینطوره....
ما در مدارس به جای اینکه بلوغ اجتماعی و برخورد درست با ادمها را به انها بیاموزیم ذهنشان را با محفوظاتی بیهوده و بعضا اراجیف پر می کنیم و همین بچه در اینده بزرگ می شوند در حالیکه راه درست زندگی را نیاموخته اند....

عطیه شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 09:34

عزیزم(مادربزرگ) همیشه میگه خدا به طینت آدم نگاه میکنه و روزی میده. البته این جریان نه تواین داستان صدق میکنه،نه خییییییییلی ازداستانای دیگه اما نمیدونم چرا میگن. خیلی وقته ک دیگه نه دنیا دار مکافاته، نه از این قصه های کلید اسراری اتفاق میفته. 1جورایی احساس مکنم سرکارم

البته نظر مادر بزرگ شما از او ن جهت درسته که شاید آدم های خوب نفوذ بیشتری در مردم پیدا می کنند و همین به موفقیتشون کمک می کنه ولی کلا این طرز فکرها علمی نیست!

ساناز جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 21:06 http://sanaz1359.persianblog.ir

شرف و وجدان. فقط بعضیها دارند. آدم متعجب میشه از تفاوت افراد.

درسته....متاسفانه...

بهروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 09:32

جالب بود . بزرگ منشی آدمها به ثرون و مکنت شون نیست بل به قلب و روحشونه . من هم افراد خیلی خیلی پولداری رو میشناسم که ترجیح میدم سگ بشم ولی مثل اونها نباشم

درسته....
تعهد اجتماعی و خوب بودن و بد بودن ادمها ربطی به حساب بانکی اونها نداره....

بانو جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 08:18

از دستفروش محله تون قبلا نوشته بودید . درد . بلاشون بخوره تو سر برادر من . برادری دارم که هر از گاهی کارهایی که هیچکس به انجامشون راضی نمیشه میسپره به من و مبلغ کمی هم تعیین میکنه بابت حق الزحمه . مدتها پیش پشت دستم رو داغ کردم که دیگه براش کار نکنم اما این دفعه دوست مشترکی رو واسطه قرار داد که مثلا من برای دوست مشترک کار کنم و نه برادرم . منم به شرط پرداخت به موقع حقوق مشغول شدم . ماه اول با تاخیر پرداخت . ماه بعدی برادر تماس گرفتن که قول بده کار از فامیلی جداست و تحت هر شرایط ادامه میدی که واقعا نیازمه و ..... خلاصه منم طبق قرار ۶ماه بدون حقوق ادامه دادم و یک کار سخت و مزخرف رو صرفا به خاطر تعهدم و البته دروغ نگم به خاطر احترام خواهر برادری ادامه دادم . و قبل از عید هم گفتن که به دلایلی کار من تعطیل . خلاصه کنم بعد از ۸ماه دیروز پیام دادم که بعد از این همه لطفا مبلغ حقوق رو یک جا تسویه کنید . که چیزی حدود ۸۰۰هزار برای ۶ماهه . کلی مورد هجمه و توهین قرار گرفتم در نهایت خودم و کل خانواده و جتی دخترم بلاک شدیم و خلاصه حتی خواهر برادری و چه و چه رفت بر باد فنا . ببخشید طولانی شد اما داغ دلم تازه شد

جالب و تاثربرانگیز بود...
من فک می کنم نباید اجازه داد کسی از ادم و یا خونواده اش سواستفاده کنه حالا هرکسی که میخواد باشه فرقی نداره
فقط بهتره این کار محترمانه باشه یعنی اگر ادم نمی خواد تن به کاری بده این کار با خشونت همراه نباشه چون خشونت و دعوا در خانواده تاثیر بد و اعصاب خرد کنی برای خود ادم داره.....
موفق باشید.....

خواننده پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 12:11

رفتار اینجور آدمها باعث شده که دیگه کمتر کسی بتونه قرض بگیره، اینقدر که همه یک جوری نقره داغ شدند. رفتار اون بنده خدا هم باعث می شده که آدم همچنان بتونه قرض بده چون امیدوار میشه که هنوز آدم حسابی وجود داره.
الان مشکل جامعه اینه که آدم حسابی کم شده، خیلی کم.

اینکه گفتید ادم حسابی کم شده شاید قضاوت تندی باشد ولی در هر حال وقتی که کسی صدها نفر از بچه های مردم تحت تربیت او هستند به قول و قرار با مردم که از اولیه ترین خصیصه های اخلاقی برای خوب بودن است وفادار نیست وای به حال بچه هایی که تحت تربیت ایشان هستند....
متاسفانه وقتی همه چیز به هم می ریزد یعنی همه چیز خراب می شود از اقتصاد و اجتماع گرفته تا اخلاق و فرهنگ....

سوسن پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 01:26

واقعابنظرمن انسانیت وشعوروفرهنگ آدمهاربطی به مدرک تحصیلی مکان تولدوثروت ومکنت نداره پس میشه آدم اسیراون جبرپست تولدنباشه راستی یه چیزی نمی دونم چراهمش حس می کنم بین پست تولدامسال وپارسال خیلی شباهت هابودنمی دونم شایدبخاطراینکه حس وحال آدم همیشه شب تولدش خیلی دلیه

ادمها روز تولدشون یه حس خاصی دارند.....فقط به خودشون فکر می کنند به چیزهایی که دارند به چیزهایی که ندارند و به چبزهایی که دلشون میخواد داشته باشند...

خاتون بانو پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 01:13

صافی دل ، مکنت و محنت نمی خواد.....خوشا به حال اون جون با دل صاف و زلالش.
امیدوارم که ما هم دلمون دریایی باشه و دریایی باقی بمونه.

درسته....
با صفا بودن ربطی به رقم حساب بانکی نداره....

مریم پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 00:07 http://marmaraneh.blogfa.com

گاهی آدم دلش میخواد روی ماه بعضی را ببوسد، (قطعا روی ماه خانم مدیر را نه).

من هم فک می کنم خانم مدیر چندان دوست داشتنی نیست

مدادرنگى چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 23:51

باباى من همیشه میگه حتى اگه ده هزار تومن به عنوان قرض به کسى میدى یا ازش میگیرى،حتما رسید بگیر یا رسید بده!
اما من اصصصصصصلا نمیتونم و بارها به مشکل برخوردم
حتى دیگه روم نمیشه سراغ پولمو بگیرم

اون دستفروش کنار خیابونتون طبع بلندى داره،دوسش دارم

البته برای افراد معتبر شاید لازم به یک چنین کاری لااقل برای پول های خرد نباشد ولی دیدید که همین ذهنیت بنده کمی برایم دردسر شد!

مریم چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 23:31

آقا مهرداد خوبین آدم هرچه بیشتر داشته باشه حریصتره واقعا درست میگن اونم لابد دلش نیومد پولو پس بده عجب آدمهایی من که خودم فروشنده هستم دقیقا برام پیش اومده که زن و شوهر هر دو کارمند سابقه دار دولت با بالای هفت هشت تومن حقوق سر دویست تومن ناقابل یه سال طول کشید تا بدن به این آدمها میگن گدا صفت جسارت نباشه

ممنون از لطف شما من خوبم شما چطورید؟
همانطور که گفتید مناعت طبع گاهی ربطی به درامد و ثروت نداره ....

مریمی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 22:28

خیلی حس خوبی بهم دادی آقا مهرداد.مرسی

ارزو می کنم همیشه شاد باشی...

سمیرا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 20:43

خیلی جالب بود آقا مهرداد

جالب و آموزنده. ...

تیلوتیلو چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 17:06 http://meslehichkass.blogsky.com/

عجیب تر از این را هم من شنیده ام
بهتره این روزها خیلی به عنوان ها اعتماد نکنی

پس باید به کی اعتماد کرد!؟

Sona چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 15:29 http://matbakhesonakhanoom.blogfa.com

Salam agha mehrdad
Aval tavalodetoon ro Tabrik migam
Omidvaram omre toolani ba dele khosh va tani salem dar kenare azizanetoon dashte bashid.

درود بر سونا خانم
شما هم هر جا که هستید همیشه شاد و سلامت باشید

حامی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 14:17

خیلی قشنگ بود ... جا داره بگم انشانم آرزوست

ممنون دوست عزیز....

جیرجیرک چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 13:19

عجیب گفتی و کردی کبابم
این فقط یک فقره از عجایب بود

متاسفانه ما در سرزمین عجایب زندگی می کنیم!

سانیا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 11:58 http://saniavaravayat.blogsky.com

اره طبع بزرگ و تعهد اخلاقی ربطی به تحصیلات نداره شعور اجتماعی رو میطلبه

کاملا درسته....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.