داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

اقا الاغه در رستوران!

  مشغول نوشتن مجموعه داستانی هستم به اسم" خرنامه " قهرمان این مجموعه داستان "اقا الاغه" است که به جاهای مختلفی مثل رستوران تاکسی فروشگاه بانک اداره.....می رود و ماجراهایی برایش اتفاق می افتد که هر کدام موضوع یکی ازاین مجموعه داستان است خلاصه یکی از داستانهای این مجموعه را اینجا می اورم.....

اقا الاغه در حالیکه پالانش را عوض کرده بود و یک پالان نو پوشیده بود چهار دست و پا وارد رستوران شد از شکل و ظاهر رستوران اینجور می اومد که باید یه رستوران گرونقیمت باشه همانطور چهار دست و پا وارد شد و پشت یک میز روی صندلی نشست او اصلا عادت به نشستن روی صندلی نداشت برای همین دردی شدید را در پشتش احساس کرد افراد زیادی سر برگرداندند و نگاهش کردند ولی او توجهی نکرد گارسون برای گرفتن سفارش سر میزش امد و مودبانه خواست که سفارش بدهد او یک پرس جوجه کباب با نون اضافه سفارش داد که البته گارسون به استحظار ایشان رسانید که ان غذایی که با نون اضافه سفارش می دهند فلافل است! و کسی در یک رستوران گرانقیمت ان هم برای جوجه کباب تقاضای نان اضافه نمی کند اقا الاغه هم مثل همیشه خنده کوچکی کرد و باز به منو خیره شد اقا الاغه خیلی دلش می خواست که همیشه از ته قلبش و با صدایی بلند بخندد ولی متاسفانه وقتی بلند بلند می خندید صدای خنده اش تبدیل به عر عر می شد! برای همین در خندیدن امساک می ورزید ! از گارسون پرسید من اگه با جوجه کباب دو عدد سالاد سبزی جات سفارش بدهم در این رستوران غیر عادی محسوب میشه؟ گارسون با خونسردی گفت: فک نکنم! چون خانم دکتری هست که مشتری دائمی ماست و هر وقت به رستوران میاد یک ظرف سالاد سبزی جات بدون سس و نمک سفارش می ده و یک ساعتی با اون بازی می کنه و یه کمی از اونو می خوره و بقیشو می زاره و میره ! اقا الاغه طاقت نیاورد و خنده بلندی کرد انچنان که از صدای عرعرش همه مشتریها برگشتند و او را نگاه کردند و خطاب به گارسون گفت : پس ظاهر این خانم دکتر از بنده خرترند! گارسون هم با همان خونسردی همیشگی گفت: بنده نظری ندارم !و ادامه داد: نوشیدنی چی میل دارید؟  اقا الاغه هم گفت: یک نوشابه خانواده 2لیتری!  گارسون می خواست چیزی بگوید که اقا الاغه گفت: به من نگو که یک نوشابه خانواده برای یک نفر زیاده!  چون من نوشابه دوست دارم و در ضمن نوشابه هم حتما پپسی باشه ....کمی منتظر اماده شدن غذا ماند و در همین فاصله خیلی ارام و یواشکی کمی کاه خشک  که معمولا در پالانش داشت را در اورد و در دهان گذاشت و ارام مشغول جویدن شد تا گارسون غذا را اورد غذا که امد بسرعت مشغول خوردن شد و با هر لقمه یک جرعه بزرگ نوشابه هم همراهش قورت می داد و پشتش یک اروغ هم می زد! بچه ای در میز بغلی مشغول تماشای غذا خوردن اقا الاغه بود و از مادرش پرسید : مامان مگه نگفتی اروغ زدن کار خیلی زشتیه!؟ پس چرا این الاغه مرتب اروغ می زنه!؟مادرش هم با صدایی بلند که اقا الاغه بشنوه  گفت: مگه نمیبینی اون یه خره! خرها همشون بیشعورند! اقا الاغه هم باشنیدن این حرف ابتدا اخمی کرد ولی بعد از مدت کوتاهی اخم هایش را باز کرد و خنده ای کرد و با ولع به خوردن غذایش ادامه داد بعد از اتمام غذا از جایش بلند شد و برای تسویه حساب به طرف صندوق رفت رییس رستوران با دیدن او  ابروهایش را در هم کشید و زیر لب از اینکه اقا الاغه رستوران انها را انتخاب کرده ابراز نارضایتی  کرد اقا الاغه پرسید : چند شد؟ رییس رستوران گفت: صد هزار تومان!  اقا الاغه گفت : چه خبره ! مگه چقدر امسال به حقوقها اضافه شده تازه به ما یارانه هم نمی دن! که رییس رستوران جوابی نداد اقا الاغه گفت :من وقتی چهار دست و پا هستم نمی تونم دستم را داخل جیب پالان کنم دستت را داخل جیب پالان من بکن و کارت بانکی منو در بیار رییس رستوران با نارضایتی دستش را داخل پالان اقا الاغه کرد و کارتش را از لا به لای کاه های خشکی که داخل جیبش بود دراورد و پرسید:رمز؟!  الاغه گفت: رمزش را بلد نیستم سواد هم ندارم ولی رمزش را با مازیک پشت گوشم نوشته ام و با این حرف گوشش را چرخاند و پشت گوش مخملی رنگش را به صاحب رستوران نشان داد که نوشته شده بود 1530 رستوراندار کارت را کشید که کارت جواب نداد  با اوقات تلخی گفت: جواب نمی ده !  اقا الاغه گفت: اشتباه برداشتی این کارت ملت موجودی نداره و اصلا سوخته! کارت را به من بده! رییس رستوران هم کارت را به او داد و الاغه هم کارت را داخل دهانش گذاشت و در عین ناباوری رستوراندار قورچ قورچ انرا جوید و قورتش داد! و به او گفت: کارت سپه پر پوله!  انرا از جیب پالان در بیاور رمزش هم همان است رستوراندار هم کارت سپهش را در اورد و در کارتخوان کشید و حساب را تسویه کرد و رسیدش را به الاغه داد و او هم رسید کارتخوان را داخل دهانش گذاشت و ارام مشغول جویدنش شد و چهار دست و پا رستوران را ترک  کرد همانطور که داشت می رفت گارسون رستوران را دید که دنبالش می دود و او را صدا می زند اقا الاغه ایستاد و به او خیره شد گارسون بر خلاف چهره خونسردش در رستوران بسیار هیجانزده و برافروخته بود و همانطور که نفس نفس می زد به الاغه گفت :می بخشید مزاحم شدم میشه یه سلفی با شما بگیرم اخه اولین باره که می بینم یه خر جوجه کباب می خوره! اقا الاغه هم با غرور گردنش را برافراشت و چشمانش را هم خمار کرد و با صدایی گوشخراش بادی از پشتش بیرون داد! و با خونسردی به گارسون گفت: با این قیمتهایی که شما دارید این اخرین باری هم بود که یک چنین چیزی دیدی!

پی نوشت: برخی دوستان لطف کرده و در پست قبل عید را تبریک گفتند من توفیق انرا نداشتم که در ایام عید به کامنتهای تبریک انها جواب بدهم برای همین از از این دوستان  تشکر کرده و ارزوی می کنم امسال شادترین سال زندگیشان باشد خانمها :الیس ریحانه نادیا سوسن سارا افروز مانیا سمیرا حدیث ساناز سانیا سوگند یاشل اسو مهسا و اقایان مرتضی خان و بهروز خان و همچنین مدادرنگی! جیرجیرک! و ساکت سخنگو !

نظرات 13 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 19:27

ممنونم بابت جواب تبریک آقا مهرداد، برقرار باشید

همیشه شاد و سلامت باشی...

فائزه سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 16:21

مرسی.عید تو هم مبارک

ساکت سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 15:11

درود بر آقا مهرداد...حال و احوال خوبه؟خوش میگذره؟
خوشحال شدم وقتی نوشتید دارید مجموعه داستان می نویسید...ای کاش همه ما از توانایی هامون درست استفاده کنیم...اولیشم خود تنبلم
در مورد این داستان آقا الاغه نظری ندارم
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو
پس شما هم در مورد اقا الاغه نظری نداری

ندا بانو سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 00:35

مطلبی الان یادم اومد...
این پست شما منو یاد یه وبلاگی انداخت به نام عرنامه!
متاسفانه چند سالی هست که دیگه نمینویسن(البته اگه جای جدید مینویسن اطلاعی ندارم )
پستهای ایشون هم مثل اغلب نوشته های شما مسائل اجتماعی رو با چاشنی طنز کتابت میکرد ..

اینکه گفتی کتابت می کرد برایم جالب بود!
ممنون ندا بانو از لطفت....

ندا بانو سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 00:31

سلام جناب مهرداد
سال نو مبارک
انشاالله سالی سراسر از سلامت و شادی و روشنایی و برکت داشته باشین

درود بر ندا بانو
سال نو شما هم مبارک
امیدوارم امسال شادترین سال زندگیتان باشد....

فائزه دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 14:13

به منم تبریک بگو

درود بر فائزه خانم دوست قدیمی
عیدت مبارک و امیدوارم امسال سال رسیدن به ارزوهای بزرگ برایت باشد

عطیه شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 12:37

سلام و تبریک ب مناسبت سال نوووووووووووووو. امیدوارم سال خیییلی خوبی براتون باشه. پر از شادی و سلامتی و البته پول.
خرنامه هارو برا ماهم بزارید دیگه لطفا. تیکه های مهردادی هم بهش اضافه باشه ک نورعلی نوره

درود به عطیه خانم
سال نو شما هم مبارک و ارزو می کنم سال جدید شاد ترین سال زندگیت باشد
حتما و ممنون از لطفت....

افروز جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 22:33

درود بر شما و داستان زیباتون

ممنون از این آرزوی قشنگ
همچنین دلِ شاد و لب خندان برای خودتون آرزومندیم

درود بر شما
شاد باشید.....

سوسن جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 09:57

جالب بودخسته نباشی مدیر

ممنون از لطفت

مریمی پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 23:16

احتمالا کسی که رمز کارتش ١٥٣٠ بوده رفته جوجه کباب خورده جایی عایا؟

خودشه!

بیتا پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 18:58 http://maloosak.69.mu

سبزه دلت را به نیت آرزوهایت، هر چه که هست گره بزن، شادی؛ زیبایی؛ لطافت و خوشی های پایدار تقدیم وجودتون سیزده بدرتون مبارک از ته دل خوشحال میشم به منم سر بزنین
98651

آلیس پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 17:12

مثل همیشه عالی و پر مفهوم و به فکر برنده.
راستی رمز کارت شما چنده؟آخه این 1530 مشکوکه ها
و لازمه بگم ممنون چه آرزوی قشنگی آقا مهرداد، منم آرزو میکنم امسال برای شما شادترین سالی باشه که تا الان داشتین.

اگه اون بالا به ادرس وبلاگ من نگاه کنید جواب سوالتون قابل رویت است!
ممنون الیس خانم شما لطف دارید....

فرزاد پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 14:57 http://heyvan.blogsky.com

آفرین به این همه خلاقیت...لایک داری...

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.