داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

بچه جیبوتیایی و مادر پاریسی!

 

 بعضی خانم ها را می بینم که با بچه کوچکشان شان در فروشگاه مشغول خرید هستند به انها که نگاه می کنم متوجه یک تناقض اشکار بین مادر و بچه می شوم! ظاهر و نوع لباس پوشیدن و ارایش مادر بچه مثل این می ماند که ایشان در یک تالارمد در خیابان شانزه لیزه پاریس مشفول فعالیت و هنر افرینی هستند! لباس های اخرین مدل و شیک! ارایش غلیظ! دماغ چسب زده! گوشهای دو سوراخه( و بعضا چند سوراخه!) دماغ های نگین دار و بعضا سوراخ شده که یک حلقه از داخلش رد شده!(واقعا نمی دانم این دماغ ها که از داخلش یک حلقه رد شده واقعا سوراخ شده و یا حلقه را چسبانده اند! لطفا مطلعین شفاف سازی کنند!)و بلعکس به بچه که نگاه می کنی ظاهر بچه لباس پوشیدنش و تربیت و ادبش مثل یکی از بچه های قحطی زده جیبوتی می ماند!(اقا این جیبوتی هم داستانی شد!) لباسی کثیف و نا مرتب همراه با پوشیدن یک جفت دمپایی پاره! و صورتی نشسته و بینی اویزان!

من هیچ ترس و ابایی ندارم که بگویم هیچ چیزی با اصالت شهرنشینی برابری نمی کند و اصالت شهر نشینی هم به این زودی ها حاصل نمی شود گاها یک نسل طول می کشد که مدنیت و شهرنشینی در خانواده ای نهادینه شود و هر کس و هر خانواده ای هر چقدر اراسته هر چقدر ثروتمند و هر چقدر متظاهر با کمی دقت می توانی متوجه شوی که ایا این اصالت در انها هست یا نه......

چندی قبل خانمی با مشخصات فوق! همراه پسر کوچکش ان هم با مشخصات فوق! به فروشگاه امدند اول صبح بود و فروشگاه خلوت بود و من هم در دفتر و از تلویزیون فروشگاه انها را می دیدم خانم خیلی ارام و بدون توجه به بچه اش در فروشگاه قدم می زد ولی پسر کوچکش همه جنس ها را انگولک می کرد اول یک بسته ماکارونی برداشت و به زمین کوبید! ماکارونی پکید و محتویاتش پخش زمین شد منتظر بودم که ببینم خانم چه واکنشی نشان می دهند که دیدم نخیر! خانم نگاهی به پشت سرشان انداختند و فقط بچه را صدا زدند! دوباره پسر بچه سراغ قفسه عسل ها رفت و یکی یکی  شیشه عسل را برمی داشت و نگاه می کرد که عاقبت یک شیشه عسل از دستش افتاد و شکست.....ما یک رویه ای در فروشگاه داریم و این است که اگر مشتری جنسی از دستش افتاد و شکست اگر خودش پای صندوق پولش را حساب کرد که هیچ ولی اگر حساب نکرد حرفی به او نمی زنیم و پولش را نمی گیریم مگر اینکه ان جنس مورد نظر گرانقیمت باشد و البته بغیر از عطر و ادکلن و لوازم ارایشی چون برخی افراد واقعا در تست کردن و امتحان کردن انها افراط می کنند و باعث می شوند که انها از دستشان بیفتد و گاها بشکند.....

این وضعیت را که دیدم خودم از روی صندلی بلند شدم و به ان قسمتی از فروشگاه که این اتفاقات! افتاد رفتم و اول به یکی از همکاران گفتم که ماکارونی پاره شده و عسل شکسته شده را جمع کرد و بعد هم به خانم تذکر دادم که بچه اش را کنترل کند......

خانم هم که عین خیالش نبود که بچه اش دارد همه چیز را به هم می ریزد فقط پسرش را صدا زد و من هم که دیدم انگار خانم و بچه اش زیاد نرمال نیستند انها را در فروشگاه تعقیب کردم خودش و بچه اش خیلی دقیق و موشکافانه! اجناس را از قفسه ها بر داشته  بر اندازمی  کردند و دوباره انها را سرجایش می گذاشتند و نهایتا خانم یه بستنی برداشته و می خواست از فروشگاه خارج شود که بچه اش یک بسته مداد رنگی برداشت و جعبه اش را از وسط پاره کرد و همه مداد های را پخش زمین کرد! ایندفعه به صندوقدار اشاره کردم که مدادرنگی را حساب کند خانم یک اسکناس از کیفش بیرون اورد که فقط بستنی را حساب کند که صندوقدار گفت:مداد رنگی را حساب نمی کنید؟ خانم هم با تعجب پرسیدند کدوم مداد رنگی!؟ که همکارمان هم با انگشت اشاره ای به مدادهای پخش شده روی زمین کرد ان خانم هم ناگهان سیلی محکمی به گوش بچه اش کوبید و بعد هم مداد رنگی را حساب کرد و با عصبانیت مدادهای پخش شده روی زمین را جمع کرد داخل کیفش گذاشت وبا بچه اش  از فروشگاه خارج شدند....

نظرات 16 + ارسال نظر
خانوم مهندس یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 21:24 http://khanummohandes.blog.ir

به نظرم اگه پول عسل و ماکارونی هم حساب میکردین دفعه بعد بیشتر حواسشو به بچش جمع میکرد.
چه مادرایی پیدا میشن.

شاید!
ولی در هر حال شخصیت آدمها با این رفتارها معلوم میشه......

مهسا جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 20:57

طفلک بچه!!
واقعا متاسف شدم.
حیف...

واقعا حیف.....

رضوانه چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:21

چقد بینزاکت.
من بودم چون رفتار این خانوم میدیدم پول عسل و ماکارونی را هم حساب میکردم
والله بخدا

درسته!
متاسفانه....

سهیلا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 21:20 http://nanehadi.blogsky.com

احتمالا مادره افسردگی داشته.

شاید!
در هر حال نرمال نبودند!

سانیا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 12:05 http://saniavaravayat.blog sky.com

خیلی اعصابم خورد شد . واقعا چه جوری میتونند بچه هاشون نامتب بیرون بیارند . من بیرون میرم بچم از خودم مرتب تره و گاها خودم نامرتبم ولی اون نه. چون دیگران با احساس حقارت نگاهش میکنند اگه نامرتب باشه . و کتک زدن تو ملا عام وای وحشتانکه این کاملا اصول تربیتی رو داغون میکنه و در نهایت یک بچه عقده ای تحویل میده . چه بچه بدی بوده مسئولیت رفتار بچه ها با ماست نباید کاری کنیم اونها خسارت بزنند به دیگران . خیلی اعصابم خورد شد

همانطور که شما هم گفتید مادران شاغل و وظیفه شناس زیادی را هم می شناسم که علیرغم مشکلات زیادی که دارند به بچه هایشان می رسند و نهایتا همین بچه ها سرمایه اینده شان می شود....

حامی سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 10:17

به نظرم جایز بود یکی از دوستان این سیلی محکنم را تقدیم صورت این مادر میکردن که سهل انگاری و عدم تربیت نادرست که داشتن را سر بچه بینوا خالی نکنه .... واقعا متاسفم برای مادرهایی که فقط پز روشن فکری دارند ولی حتی به بچه های خودشون یاد نمیدن ی صفحه کتاب بخوون و فرهنگ اونا را غنی کنند

البته ما که اصلا جسارت نمی کنیم که خدای ناکرده به کسی سیلی بزنیم ولی اگر هم می زدیم با ان شخصیتی که از ان خانم دیدم احتمالا چند سیلی محکمتر دریافت می کردیم!

من سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 08:15 http://meslehichkass.blogsky.com/

چه دردناک

م دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 22:14 http://freeassociation.blog.ir

می خواستم بگم این بچه کتک خور بوده دیدم آخرش معلوم شد! متاسفانه وقتی این بچه ها به مدرسه میرن تازه شروع درد سر هاشونه پدر بچه های هم کلاسی رو درمیارن معلم بدبخت نمیدونه چه کار باید باهاشون بکنه چون فقط زبان کتک رو میفهمن
متاسفانه تنها کاری هم که والدین این بچه ها یاد گرفتن اینه که اگه میخوان نشون بدن افراد فهمیده ای هستن فقط باید اعتراض کنن حتی اگر حق باهاشون نباشه.
دلم برای این طفل معصوم که اینجوری بزرگ میشه سوخت.

ریحانه خانم هم گل گفتند

به نکته جالبی اشاره کردید
حالا تصور کن یک چنین بچه ای با این شرایط بخواهد در کنار بچه هایی که وضعیت نرمالی دارند در یک کلاس کنار هم باشند...ا

سارا... دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 18:03

سلام...

از مشتری های فروشنده آزار .... به شدت بدم میاد...

مثلا میاد توی مغازه ...صد توع لباس یا پارچه را از فروشنده در خواست میکنه ...میبینه ... می پوشه ... کل مغازه را بهم میریزه ...اخرشم هیچی نمی خره ...

هفته قبل رفتم سوپر برای خرید ... اینقدر که جنس توی مغازه بود ... باید مثل بند بازها از بینشون با احتیاط رد شد... اما با وجود همه ی احتیاط ها ...کیفم به یکی از شیشه های (نمیدونم چی!)... برخورد و از قفسه افتاد و شکست ... به فروشنده گفتم و خواستم حتما حساب کنه ... اما باوجود اصرارهای من ...حساب نکرد... گفت ما مرجوع میکنیم و ضرر نمی کنیم ...نمیدونم راست میگفت یا به خاطر اصرارهای من دروغ گفت تا بیخیال بشم...
اما هرچی بود...باعث شد حالا بیشتر برم سراغش و ازش خرید کنم ..... یعنی همون مشتری مداری که شما فرمودید

درود به سارا خانم
همانطور که گفتم دلیل اینکه ما از پول کالاهای شکسته شده توسط مشتری گذشت می کنیم این نیست که ادمهای خوبی هستیم! بلکه فقط بخاطر مشتری مداریست
گفتنش لازم بود که ریا نشود!

مانیا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:55

سلام
چقد این طور مادرا بی فکرن!
انگار نه انگار هر طور با بچه برخورد کنه فردا باهاش همون طور برخورد میکنه بچه
چقد ناراحت شدم بچه رو کتک زد, مگه خودش تربیتش نکرده که حالا میزنتش

درود بر مانیا خانم
همین طرز برخورد نشان از تربیت و فرهنگ پدر و مادر است که نهایتا به بچه ها منتقل می شود.....

عطیه دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:27

اولش خیلی خوب شروع شد، داشتم میخندیدماااا تا اینکه ب وسط و آخرش رسیدم
من از خجالت این جور بچه ها در میام. یعنی اگر در نیام، غمباد میشه. شده حتی با 1نیشگون(که البته ما میگیم بشکون).
حرفایی ک اولش زدید خیلی درست بود. خود من، شخصا ب تیپ بچه خیلی توجه میکنم. احساس میکنم نشانگر ویژگیهای مادره

برخی از بچه های امروز فقط با "ضربه درمانی" اصلاح می شوند!
در مورد توضیح واژه "ضربه درمانی"پست مفصل و جالبی می طلبد که امیدوارم بتوانم بزودی بنویسم....

ساناز دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 12:57 http://sanaz1359.persianblog.ir

متاسفانه همچین آدمایی کم نیستند. بیچاره بچه. من که هر وقت بچه هام برن بیرون حتما مرتبشون میکنم همیشه با خودم میگم اگه نامرتب باشن آبروی خودمون میره.در ضمن توی فروشگاهها هم مواظبشون هستم خرابکاری نکنند. همچین مامان از خود متشکری هستم

من هم معتقدم موفق بودن یک مادر را می شود از بچه هایش تشخیص داد گرچه روزگار طوری شده که بخشی از تربیت بچه ها دیگه تحت کنترل والدین نیست.....

عارفه دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 12:36

سلام
فقط خواستم در مورد اون نگین های بینی شفاف سازی کنم
بله واقعا سوراخ میکنند شمافقط این عزیزان رو وقتی سرما میخورند و دچار معضلات این مریضی که همون آب ریزش بینی تصور کنید
یعنی دیدم که میگما یه اوضاع فلاکت باری دارن برای استفاده از دستمال کاغذی
یکی از این مادرای سوپراستار در خانواده امون داریم حالا تصور کنین سوپر استار محترم چادر هم میپوشند بعد بچه رو تو وسط زمستون لا صندل این ور اون ور میبرن بدون لباس گرم
ایکاش یه آزمون لیاقت بود که به شرط قبولی میشد صاحب بچه شد

درود بر شما
پس سوراخ می کنند!!
واقعا خانمها انسانهای شجاعی هستند چون حتی تصور اینکه من بخاطر زیبایی بخواهم دماغم را سوراخ کنم تمام تنم به لرزه می افته!

ریحانه دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 10:47

بدیه کار اینه که این جور افراد در مشاغل خیلی بقیه رو اذیت میکنند. مثلا آدم همکار چنین آدمی باشه... هیچ کار نمیکنند، صد تا افاده هم دارند، از ماست کره میگیرند به نفع خودشان و در آخر سر کاری میکنند که فرد بالاسری فکر کند همه کارها رو اون شخص انجام داده و شما دست و پا چلفتی هستید....

کلا رو اعصابند!! نه شخصیتمون جوری هست که باهاشون در بیافتیم، نه میشه کشید کنار...


کلا حس کردم اون اشخاصی که تو کار اینجوریند، تو فروشگاه هم با بچشون همین طوری هستند که شما گفتید! :))))))))

افراد خودشیرین و متظاهر در محیط کار که واقعا رو اعصابند مخصوصا اگه کسی همکارشون باشه که بخواد پیشرفت کنه و یا یک نواوری و خلاقیتی داشته باشه که دیگه بدتر بخصوص در سازمانهای دولتی....

آوا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:43

سلام
خدا رو شکر که فروشگاه مجهز به دوربینه والا معلوم نیست چه ضرر هایی رو باید توسط این مادر و پسر خرابکار متحمل میشدین...من جای شما بودم خسارت ماکارونی و عسل رو هم ازشون میگرفتم...

درود بر شما
این گذشت ها بخاطر این نیست که بگوییم ما ادمهای خوبی هستیم! بلکه صرفا برای مشتری مداری است....

ZAHRA یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 22:45

به نظر من پول عسل ومداد رنگی و ماکارونی را حساب میکردی بعد میزاشتی از فروشگاه بره بیرون

راستی شما در کدام شهر زندگی میکنید؟

اگه یه نگاهی به چند پست قبل بیندازید متوجه می شوید ما در کجای این کره خاکی هستیم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.