داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

زیر گنبد کبود(قسمت اول)

 این داستان برای نوشتن در وبلاگ کوتاه شده است به همین علت  شاید کیفیت مورد انتظار نویسنده را نداشته باشد....

 مرد در دفترش نشسته و مشغول کار است که تلفنش زنگ می خورد نگاهی به گوشی اش می اندازد خمیازه ای می کشد و با بی میلی گوشی را بر می دارد زنش پشت خط است

زن: سلام  مرد: سلام خوبی؟

مرد:لطفا اگه کاری داری زودبگو که خیلی امروز سرم شلوغه   زن:اومدی خونه یه شامپو نیوا برام بخر

مرد با لحنی حق به جانب می گوید:خیلی  دوست دارم بدونم  این همه لوازم بهداشتی لوکس! میخوای چکار؟ مگه این شامپو داروگر چه عیبی داره که شما زنها به فکر شامپوهای خارجی هستید؟ پدر من 60 ساله داره شامپو خمره ای به سرش می زنه و همینطور که می دونی این هوا مو داره! اونوقت اون هایی که شامپوهای خارجی می زنند همشون کچل و بدبختند!

زن :دوباره مثال زدنهات شروع شد! مادرم  ظرفها را لب جوی اب می شست مادرم ظرفهایش را با خاکستر می شست مادرم شش تا بچه بزرگ کرد پدرم بد اخلاقترین مرد روی زمین بود ولی مادرم صدایش در نمی امد! اصلا بگو خودت که شامپو خمره ای می زنی چرا اینقدر موهات میریزه و داری  کچل میشی!!؟ مرد: کم مویی بنده ربطی به شامپو نداره من از بس  زحمت کشیدم کار کردم و از دست شما حرص خوردم اینجوری شدم اینها همش کلک استعماراست! انها با فروش این اجناس بنجل و به درد نخور می خواهندجیب جهان سومی ها را خالی کنه و ..... (زن حرف مرد را قطع می کند)زن: حالا نمی خوادبرای خریدن یک شامپو سخنرانی کنی من خودم میخرم خدا را شکر که خودم کار می کنم و محتاج پول های تو نیستم مرد: این چه حرفیه خانوم .....مرد:سپهر کجاست زن: خونه مادرمه مرد: ناهار چی داری امروز پنج شنبه است برای نهار میام خونه زن: از رستوران سر کوچه چلو کباب بگیر

مرد با عصبانیت می گوید:همین پنج شنبه جمعه که جنابعالی تعطیل هستید ما می توانیم غذای خونگی تازه بخوریم حالا امروز هم باید از بیرون غذا بگیرم!؟ زن:تو کی غذا از بیرون گرفتی؟ من که شبها غذا به اندازه تو و سپهر درست می کنم و با خودت به اداره می بری دو هفته است که از بیرون غذا نگرفته ا ی مرد: منظور من غذای تازه است نه غذایی که امروز پخته بشه و فردا خورده بشه! زن: یعنی می فرمایید بنده در طول هفته باید صبح تا بعد از ظهر اداره باشم و پنج شنبه جمعه هم خانه را مرتب کنم  لباسها را بشورم و توی اشپزخونه باشم و جنابعالی هم شب روی مبل بنشینی و به جای اینکه با زن و بچه ات حرف بزنی با پسرت بازی کنی  فوتبال نگاه کنی شبها هم تا نصف شب این برنامه لعنتی 90 را تماشا کنی ! شبهایی هم که برنامه 90 نیست سرت تو موبایلته نیشتو باز می کنی و با دوستات چت  می کنی اصلا هم حواست به من نیست اصلا به من نگاه هم نمی کنی  انگار نه انگار که من و این بچه توی این خونه ایم بعد هم می خوابی! توی رختخواب هم اصلا نمی فهمی که یک نفر کنارت خوابیده! اصلا حواست هست من یه هفته است موهامو رنگ کردم و تو اصلا نفهمیدی!؟شما مردها ما زن ها را می خواهید که بشوریم و بسابیم و بچه هاتونو بزرگ کنیم خودمون هم که کار می کنیم و خرج خودمونو در میاریم قبلا می گفتند مردها برای رختخوابشون زن می گیرند که امروزه تو رختخوابشون هم خبری نیست! معلوم نیست ما زنها خبر مرگمون  برای چی شوهر می کنیم؟! یکی نیست به این دخترهای خر بگه راحت می شینی خونه بابا پدره بی نوا خرجتو میده مادره بدبخت ناهار و شام درست میکنه می زاره جلوت فقط یه متلک دختر ترشیده را تحمل می کنی و خلاص! از هفت دولت ازادی!

مرد:متوجه نشدم! فلان فلان ! اون کسی که شما را به زور شوهر داد! ما زن زوری نمی خواستیم! حالا هم  هر چی از دهنت در میاد به من میگی یعنی من صبح تا شب برای رفاه زندگی شما زحمت نمی کشم؟ یعنی من توی این چند سال زندگی مشترک تو هتل زندگی می کردم!؟ اصلا نمی فهمم مگه شما توی شبکه های اجتماعی نیستی که از چت کردن من ایراد می گیری !؟ یعنی سرکار شبها حواسشون به این سریال های مزخرف ترکی که در هزار قسمت تقدیم می شه! نیست!؟ من مجبورم برای اون بدهکاری که برای خرید اپارتمان بالا اوردم تا دیرقت اضافه کاری کنم و شبها خسته و داغون  میام خونه دیگه انرژی برام نمی مونه و ....

زن:خلاصه که داری یواش یواش مثل شوهر همکارم مهناز می شی!؟ مرد:مگه شوهر مهناز خانم چه جوریه! زن:مهناز میگه شوهرم شب میاد خونه لباس هاشو که عوض می کنه بلافاصله تلویزیون را روشن می کنه سیگارشو می کشه شامشو می خوره بعد هم عین گاو می خوابه و شبها تا صبح هم توی رخت خواب از پشتش باد در می کنه! ....مرد هم با شنیدن این حرف زن با عصبانیت گوشی را قطع می کند اخمهایش را در هم می کشد و گوشی اش را روی میز پرت می کند ابدارچی وارد اتاق می شود و سلامی می کند و یک چایی کم رنگ روی میزش می گذارد و مرد هم زیر لب جواب می دهد و با ناراحتی زیر لب با خودش چیزهایی می گوید بشدت عصبانی  است یک بسته ادامس از داخل کشو بر می دارد و یکی از انها را داخل دهانش می گذارد در همان حال گوشی اش دوباره زنگ می خورد چشمش که به گوشی می افتد چهره اش باز می شود و لبخندی عمیق روی لبهایش می نشیند....ادامه دارد...

نظرات 15 + ارسال نظر
الی شنبه 9 آبان 1394 ساعت 11:15

سلام برادر مهراد عزیز .. دلم بدجور تنگیده بود واسه وبگردی
امروز بالاخره بعد از مدتها موفق شدم سری به دوستان عزیزم بزنم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

الی چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 11:52 http://hichestaneeli.blogsky.com/

این عادت سریال نوشتن از کله مبارکت نیفتاد مهرداد خان
راستی از مارکهای خمیردندانهای سفید کننده کدام را توصیه می کنی؟
یه چیز دیگه: چند صباحی است فروشگاه های جانبو و کوروش و اینا خیلی باز شدن. بعد تخفیف هم میدن. اما من دقت کردم مارکهای متفرقه دارن. مثلا مارکهای روغن یا رب هایشان را من تا حالا جایی ندیدم بعد زدن سه تا بخر پنج تا ببر! (منظورم رب است) یا تایدهایشان را من تا حالا مارکهایش را نشنیدم. حالا نه اینکه بخوام بگم من همیشه برند می خرم. نه ولی خب دلیل اینها چیه؟ چون تو خودت فروشگاه داری گفتم بهتر از هر کس می دانی.
ممنووووووووووووووونم

خمیر دندان اول "اورال بی" و بعد هم "کرست" من خودم اورال بی برای دندانهای حساس استفاده می کنم که واقعا عالیه...
مثلا رب چین چین 4800 روش قیمت داره ما 3200 می فروشیم ! طبعا اگه کسی همون 4800 بفروشه می تونه 2+1 عرضه کنه....

بانو چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 01:20

جالب بود. بنظرم چون کتابی نوشتین زیاد خواننده باهاش مانوس نمی شه در خوندن. ولی روند خوبی داشت.
امیدوارم در قسمت بعدی موضوع نره حول محور خیانت. انی قدر که گفتن و شنیدیم دیگه زده شدیم.
ولی خداییش اگر واقعا این جوری هست ما نریم ازدواج کنیم؟!
نه خیلی هم خونه مامان بابا خوش می گذره؟
کلا انفرادیه! مخصوصا خواهر برادر دور و برت نباشه آدم دق مرگ می شه

مرمری دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 22:01

ببین ی شامپو نیوا چه کرررررد

مریم دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 21:18 http://marmaraneh.blog sky.com

سلام
واااااای چقدر اینهادعوا کردند،چقدر هم مودبانه و سانسور شده دعوا کردند، انشالا که تلفن دومی از GF حاج آقا نبوده، والا به خدا از بس این روزها داستان خیانت شنیدم میخوام برم تست بدم شاید من بیماری چیزیدارم که وارد جریانات موازی نمیشم.

چیرجیرک دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 20:15

به نظر من دوس دختر یا عشقش نیست.
شاید مامانشه یا بچه ش

خانوم مهندس دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 18:12 http://khanummohandes.blog.ir

دومی دوست دخترشه صد درصد..

ساکت دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 14:30

درود بر آقا مهرداد...
پست جدید از شما حال آدم رو خوب میکنه..
منم مثل خانم مهسا دوست ندارم داستان دیگه ای از خیانت بخونم..اما اینکه حقیقت این روزها چیه...
باید امیدوار بود...
همون قضیه امید رو از کسی نگیرید شاید تنها چیزی باشه که براش مونده باشه و از این حرفها...
منم خیلی امیدوارم این روزها البته نباشم بهتره.....اصلا به نظرم این درسته که اگه منطقی هست امیدوار باشیم درغیراینصورت نباید امیدوار باشیم..منطق...
(کاملاً تابلو که با خودم دعوام شد)
شاد و سلامت باشید

سوده دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 11:19

نادیا دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 09:51

سلام مهرداد خان..
خیلی قلم خوبی دارید
راستش اون قسمت دیالوگ که می گه خونه بابام می موندم و ... چیزیه که من هرروز واسه خودم و هفته ای یه بار به همسرم می گم... واقعا واسم عجیبه این مدل زندگی، من درآمد خیلی خوبی دارم و خونه پدرم هم آزادی زیادی داشتم...شوهر کردم ولی دستم تو جیب خودمه ، خونه پدری کار خونه نمی کردم، الان بار زندگی رو دوشمه، از خرید و آشپزی و تمیزکاری بگییییر تا مدیریت لباس ها و وسایل همسرم!!! عشق و عاشقی هم مال اون اوایل بود.الان همسرم تا 8 شب سر کاره وقتی هم میاد دراز می کشه جلوی تلویزیون و باید پذیرایی کنم ازش.و این زندگی خیلی از خانومای دور و بر منه

عطیه دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 09:22

متاسفانه این دیالوگها برای خیلیها آشناس.

مهسا دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 09:19

بعد از دو هفته گرفتاری و استرس، سر زدن به وبلاگتون انرژی خیلی زیادی به من داد.همیشه خوش و سرحال باشید.
چه دیالوگهای جالبی...هرچند گاهی اوقات جای گله هست که آقایون خیلی به همسرانشون توجه نمی کنن و البته برعکسش هم هست، اما مطرح کردنش پشت تلفن اصلن صحیح نیست.
به نظر من اگه پشت تلفن پسرش باشه یا دوست صمیمیش بهتره، دوست ندارم داستان دیگه ای از خیانت بخونم!

آسو دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 08:27

سلام
بی صبرانه منتظرادامش هستیم واقعیت جامعه امروز ماست

hasti دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 08:09

خوبه سرش شلوغ بوده و اینهمه صحبت کرده!!!
شرط میبندم تماس دوم مربوط به عشقشه

سهیلا دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 07:35 http://nanehadi.blogsky.com/

یه خورده مشکوک میزنه این آقاهه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.