داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

شیر استریل 200 سی سی!

 

 

 

 

امروز بازاریاب یکی از شرکت های لبنیاتی امده بود به نمونه ای از مکالمه بنده با این بزرگوار توجه فرمایید!

اقا شیر 200 سی سی امروز اشانتیون داره هر بسته شش عدد مجانی!

بنده: خیلی ممنون احتیاج نداریم

 بازاریاب :توی یخچالتون نبود!؟

من: می دونم ! می خوام از یک شرکت دیگه بخرم

ویزیتور:چرا از ما نمی خرید؟

من: چون شرایط شما مناسب نیست

ویزیتور: خیلی خوبه هر شل شش عدد مجانی!

من: نخیر! فلان شرکت بیست درصد تخفیف می ده

ویزیتور: کدوم شرکت؟ فک نکنم اینجوری باشه!

من: والا تخفیف می دن برو بپرس!

ویزیتور:فک نکنم اینجوری باشه ولی حالا چند بسته از ما بخر

من: نمی تونیم بخریم چون ما با تخفیف می فروشیم!

ویزیتور: اون هفته چند شل دادم همشو فروختید چرا دوباره نمی خرید؟

من: بخاطر اینکه اون هفته شرایط شما بهتر بود

بازاریاب: حالا یه چند شل بخر که من بتونم یه فاکتور بگیرم

من: احتیاج نداریم نمی خواهیم ......

به اینجا که می رسم راهم را کج کرده و برای اینکه از دستش فرار کنم به طرف دستشویی می روم که یعنی دنبالم نیاید البته بنده احتیاجی به دستشویی نداشتم می خواستم فقط فرار کنم! که می بینم تا پشت درب دستشویی تعقیبم می کنه و میگه:شما اشتباه می کنید! شرایط ما از همه بهتره

من: اقای محترم خرید نداریم

بازاریاب: حالا چند شل که به جایی نمی خوره بزارید توی یخچال همش فروش میره!

من :نمی خواهیم تخفیف بیشتر بدهید تا بخریم

بازار یاب :شرکت قبول نمی کنه

من: پس ما هم  خرید نمی کنیم!.....

از پشت دستشویی کنار می ایم و به دفتر بر می گردم که دوباره تعقیبم می کند.....

حالا شما که خواننده این متن هستید بفرمایید ما چکار کنیم!؟ می خواهیم نرم صحبت کنیم خدای ناکرده کسی را با بداخلاقی رد نکنیم چکار کنیم؟ شما بفرمایید!

منم اخر دست گفتم :ببین! بیا یه قراری بزاریم وقتی من می گم نع یعنی واقعا نععععع! پس از خودت و ما انرژی نگیر چون نظرم عوض نمی شه دوباره می گوید: مثل اینکه امروز اعصاب نداری ها!؟منم گفتم: تا قبل از اینکه شما را زیارت کنم اعصاب داشتم ولی حالا دیگه ندارم! دوباره می گوید......

منم اخر سر گفتم:اقا نمی خواهیمممممم احتیاج نداریممممممممم ایها الناس! به کی بگم ما امروز شیر استریل 200 سی سی نمی خواهیممممممممم نمی خواهیممممممممممممممممممممم!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
نفس سین دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 09:38

الحق که خوب تو نقش کنه فرو رفته
وای وای وای
منم از این اصرارها کلافه میشم...
خودم اصلا اهل این تعارفات نیستم...
اما مادرشوهرم وحشتناک
یه چیز میاره میگی نمیخورم هی اصرار و اصرار و اصرار...
بعضی وقتا حتی میگه: نخورین باید بریزم دور....
آیا من شبیه سطل زباله ام؟
من شاید جایی که راحت نباشم تعارف کنم و برندارم اما سر سومین بار اگه برداشتم که هیچ اگه نه یعنی واقعا میل ندارم
ولی 6-7 ساله هنوز مادرشوهرم اینو نفهمیده

تعارف به نظر من کلا یه عادت مسخره است ولی بعضی ها به قصد احترام این عادت مسخره رو تکرار می کنند...

عطیه چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 10:13

یک هفته نبودم چقد ماشالله نوشتید.
لعنت ب این شرایط ک ادمو مجبور میکنه کارایی ک دوست نداره رو انجام بده.

درود به عطیه خانم
غیبت شما کاملا احساس میشه

مرمری چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 03:01

مهسا دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 17:24

دلم سوخت...:-(

برای کی؟برای چی!؟

:| یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 15:12 http://hshm.blogsky.com

خب شاید ب اون بیچاره هم گفتن اگه امروز همه رو نفروشی اخراجی! شاید مجبور بوده اصرار کنه!
ولی دیگه ن در این حد !

شاید!....
ولی واقعا چکار باید کرد

سوسن همون سوگل سردرگم سابق یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 10:54

ای باباچه روزگاری شده

والا روزگار تغییری نکرده بازار خراب شده!

رضوانه یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 09:06

واقعا چرا بعضی ها خودشون به نفهمی میزنن
کلمه نمیخواهیم خیلی واضح و روشن نفهمیدنش فکر کنم مشکل ساز

البته دلیل اصلی این پافشاری ها اینه که بعلت رکود بازاریاب ها بشدت توسط شرکت های خودشان تحت فشارند

حبابها یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 00:45

اعصاب ندارید ها

اتفاقا من خیلی حالم خوبه!

مانیا یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 00:22

سلام
به نظر من همین کاری ک شما کردید عالیه

درود به مانیا خانم...
گاهی قاطعیت لازمه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.