داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

تکرار و روزمرگی....

 

 

صبح از خواب بیدار می شوم مسواک می زنم دست و صورت را می شویم می روم برای صبحانه نون و پنیر گاهی گردو و چایی ...نان یخ زده است چون از داخل فریزر امده! پس باید صبر کنی یخ ان باز شود! البته دو سه روز در هفته صبح زود برای ورزش بیدار می شوم که نان تازه هست مگر نه نان منجمد......

می روی سر کار ویزیتور شرکت ایکس می اید سلام گرمی می کند و برخی تا حد تعظیم هم پیش می روند! البته فکر نکنید بنده ادم مهمی هستم نخیر! انها فقط می خواهند کالای خودشان را بفروشند و همه لبخندها و احترام ها صرفا تصنعی است  .....واقعااعصاب می خواهد سر قیمت چانه بزنی سر مدت خرید چانه بزنی مثلا سر یک قیمت خاصی توافق می کنی کالا که می اید  قیمتی دیگه در فاکتور زده شده پنج درصد تخفیف صحبت کرده ای دو درصد خورده و بعضا پفک سفارش داده ای چیپس می فرستند! خودشان را هم به خریت می زنند که مثلا اشتباه شده ولی واقعیت اینکه جنس هایی که در انبار مانده می فرستند به امید اینکه خریدار حواسش نباشد و مرجوع نکند تخفیف کمتر می زنند شاید مشتری حواسش نباشد یا یادش نباشد چه جوری صحبت کرده و یا مثلا 50 عدد سفارش داده ای 100 عدد می اید باید زنگ بزنی با ده نفر حرف بزنی......تا ظهر....ظهر می روی خانه ناهار قورمه سبزی است که البته خوب است می خوری و بعد از ظهر دوباره سر کار بعد از ظهر حساب و کتاب و اینکه می فهمی مثلا حسابدار محترم یک گونی برنج که مثلا صد هزار تومان است و یک میلیون ریال باید ثبت شود حواسش به موبایلش بوده و یک صفر اضافه زده و ده میلیون ریال وارد شده! مشتری یک گونی پای صندوق برده و فاکتورش را که می بیند می خواهد سکته کند یه گونی برنج یک میلیون تومان!....می اید دفتر و ما را نصیحت می کند و ما را بخاطر این اجحاف از جهنم می ترساند و ما را به درستکاری دعوت می کند هر چه هم می گوییم اشتباه شده ما نمی خواهیم یک گونی برنج را به شما یک میلیون تومان بفروشیم باز هم فایده ای ندارد....شب خانه می روی تلویزیون روشن است و اهل خانه برنامه تلویزیونی اخر شب که از شبکه نسیم پخش می شود را نگاه می کنند که البته اصلا مورد سلیقه بنده نیست خلاصه اش این است که می خواهد مردم را زوری بخنداند مجری رو به تماشاچیان فریاد می کشد: ما خیلی قشنگیم!!! مردم هم فریاد می زنند بعله! و برای خودشان دست می زنند!

فردا ان روز دوباره صبح از خواب بیدار می شوم یک تنوع کوچک در صبحانه  صبح نان و کره و مربا می خورم مربای البالو و یا هویج از عسل خوشم نمی اید ناهار هم مرغ یا بادمجان یا قیمه و کلا همان چیزهایی که همه مردم می خورند ما هم از همان ها می خوریم ! دوباره همان کارهای دیروز ولی مثلا با ادمهای دیگر و متفاوت سر کار می خواهی کتاب بخوانی که اصلا نمی شود چون مرتب می ایند و می روند چون مثلا مشغول خواندن کتاب هستی و یک مشتری عصبانی می اید و یک بسته خرما روی میزت می گذارد و با عصبانیت می گوید: این ترش شده و بچه ام از این خرما خورده مسموم شده و انرا به بیمارستان برده ایم و الان در بیمارستان بستریست! من درب خرما را باز می کنم خراب به نظر نمی رسد یکی از ان را می خورم که کاملا سالم است به او می گویم این خرما که چیزیش نیست مشتری با عصبانیت بیشتر میگه یعنی من دروغ میگم!؟ ما هم چند نفر را صدا می زنیم و خرما را به انها تعارف می کنیم همه می خورند و همه هم اعتراف می کنند سالم است ولی خانم زیر بار نمی رود به ایشان می گویم شما مطمئنید دخترتان بخاطر این خرما مسموم شده شاید مشکل اپاندیسی چیزی بوده! که زیر بار نمی روند و با عصبانیت می خواهد خرما را بگذارد و برود که او را صدا می زنیم و پولش را به او می دهیم البته همیشه هم ادم خوبی نیستیم ما هم اشتباه می کنیم مثل ان موردی که یکبار مشتری یک بسته بیسکویت اورد و گفت که بوی ماندگی می دهد که البته من هم سرم شلوغ بود و راستش کمی هم از جای دیگه ای اعصاب نداشتم که گفتم ما نمی توانیم پس بگیریم چون تا به حال این بیسکوییت سابقه خراب شدن نداشته ان مشتری هم مودبانه بیسکوییت را می گذارد و می رود و بعد که چک می کنم می بینم که حق با مشتری بوده و ما اشتباه کرده ایم .......

برای همین بهترین سرگرمی سرکارم همان تلگرام است یعنی چیزی که خودم دیگران را از ان نهی می کنم سر کار گرفتارش هستم! البته خوشبختانه در خانه دیگر طرفش نمی روم مگر بندرت ان هم برای خواندن اخبار......

می خواهی یک کتاب بخوانی نمی شود می خواهی سینما بروی و یک فیلم ببینی داخل سینما به یک سکانس هیجان انگیز که می رسی ناگهان موبایلت زنگ می خورد که :الو سلام من اب معدنی دارم زیر قیمت کی تشریف میارید؟! می بخشی چک ما را اماده نکردید؟....مسافرت هم حداکثر سه روز یا چهار روز ان هم بندرت  چون اصلا با کار ما جور در نمی اید......

 

فردای ان روز دوباره صبح ایندفعه نان تست با کره و مربا که شاید تنوعی باشد و ناهار....و باز هم تکرار.....

من از زندگی خودم ناراضی نیستم غر هم نمی زنم کارم را هم دوست دارم ولی قصدم این بود که بگویم زندگی با همه تلخی ها و شیرینی ها فقط تکرار و روزمرگی است و تکرار انچنان به ما چسبیده که نمی توانی از ان جدا شوی همان کسی که توی سینما به تو زنگ می زند و ان کسی که موقع کتاب خواندن مزاحمت می شود در حقیقت تکرار و روزمرگی است که تو را صدا می زند شاید بگویی خوب موبایلت را خاموش کن ده روز همه چیز را رها کن و برو در بیابان چادر بزن و مارمولک ها و مارها را تماشا کن و از سکوت و اسمان پرستاره لذت ببرولی من می گویم گاهی نمی شود چون وقتی می ایی می بینی همه چیز به هم ریخته و باید تاوان بیشتری بپردازی.....

اگر تاریخ را بخوانی می بینی تقریبا تمامی ادمهای بزرگ کسانی بوده اند که از روزمرگی فاصله گرفته اند شما مطمئن باشید که فردوسی برای نوشتن شاهنامه تمام زندگیش را گذاشته مولوی که شاید اگر در عصر ما زندگی می کرد ما او را دیوانه می پنداشتیم! و ناصرخسرو که تمام زندگیش را با اسب و قاطر دنیا را گشته یک ادم معمولی نبوده انها مردانی نبودند که اسیر تکرار و روزمرگی باشند برای همین هم بزرگ شدند....

ایا من می توان همه چیز را رها کنم که بزرگ باشم؟!! پس اگر کارم را رها کردم از کجا زندگی کنم؟ اینده ام چه می شود؟.... از ان ادمها هم نیستم که مانند ان درویشی که داستانش را در پست های قبل گفتم با لباس های ژنده کنار خیابان انگور بفروشم ناهارم نان خشک و پنیر باشد و زیر درخت بخوابم! ....

ابراهام مازلو یک روانشناس امریکایی است که همه دوستانی که علوم انسانی خوانده اند در همان مقطع لیسانس با هرم معروفش اشنا می شوند خلاصه شده و چکیده حرف هایش این است که تا نیازهای اولیه ادمها مثل غذا پوشاک مسکن امنیت....مهیا نباشد ادمها سراغ ارضا نیازهای بالاتر مثل خودشکوفایی رشد انسانی و اخلاقی نمی روند یعنی اینکه نمی شود از ادمی که صبح تا شب دنبال یک لقمه نان برای زن و بچه اش هست انتظار داشت که ادم بزرگی باشد برای همین می بینید که در کشورهای پیشرفته مردم را نصیحت نمی کنند امر و نهی اخلاقی در میان نیست   ولی در بسیاری از این کشورها نرخ  جرم و جنایت و تخلف ناچیز است و کشورهای بسیار ارامی هم هستند کاری که انها می کنند این است که به جای نصیحت به پیشرفت اقتصادی رفاه عمومی و گسترش تامین اجتماعی می پردازند و ادمهای جامعه خودشان را از نیازهای اولیه ازاد می کنند انوقت خود مردمان بدون هیچ نصیحت و توصیه ای به دنبال رشد و شکوفایی خود می روند و و انگیزه شان برای تخلف کاهش می یابد نیازهای اولیه ادمها را در لاک خودشان فرو می کند و مهلتی برای زندگی به انها نمی دهد شما وقتی دغدغه معاش نداشته باشی می توانی بروی یک هنری بیاموزی کتابی بخوانی مسافرتی بروی با ادمها بیشتر معاشرت کنی و نهایتا ممکن است ادم بهتری باشی ...سعدی همه این حرفها را در یک جمله می گوید....عمرگرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.....

نظرات 19 + ارسال نظر
آوا سه‌شنبه 16 شهریور 1395 ساعت 09:44

سلام منم آوای خاموش !این پستتون عمیقا منو تو فکر برد نه اینکه نمیدونستم اما زخم عمیقی را برام تازه کرد ....واقعا آدمهایی که درگیر زندگی روزمره وتوی کسب آب ونونشون میمونن کجا میتونن رشد کنن وآدمهای بزرگی بشن ...من همیشه آرزوهای واهداف بزرگی داشته ام اما چشم که باز کردم یه کارمند با دغدغه های کارمندی شدم مثل حقوق اخر ماه اضافه کار ووام وقسط وخرید خونه و.....وبتدریج دنیام کوچیک شد وهمچنین ارزوهام ....حالا میفهمم نباید راهیو میرفتم که همه رفتن وتو اون سن میتونستم کلا جوونی سن خطر کردنه اگه خطر کردیو رفتی دنبال ارزوهات شاید ادم بزرگی بشی واگه پاتو جا پای دیگران گذاشتی میشی یکی مثل همه وافسوووووس ممنونم از شما که در کمال فروتنی اینهمه در مسایل زندگی غور میکنید و انسان عمیقی هستید پاینده باشید

درود بر شما....
راهش افسوس خوردن نیست من مطمئنم در زندگیتان و در همان روزمرگی ها زیبایی هایی هست که انرا هنوز ندیده اید....گاهی یک کتاب خوب خواندن یک فیلم خوب دیدن و یک سفر به جایی که نرفته ای می تواند به روزمرگی و تکرار دهن کجی کند.....

آسو یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 13:56

سلام دوست خوب.نوشتتون زیبا بود ولی من فک میکنم این زندگی که ما اسمشو میزاریم تکرار به نوع خودش یه ارامشه........البته قانون زندگی همینه تکراررررررررررررررررررررررررررر

درود به آسو خانم
همانطور که در جواب یکی از دوستان گفتم گاهی زندگی که طبق یک روال مشخص و ثابتی باشه آرامش هم میاره ولی بعضیها ناآرامند! و انتظار بیشتری از زندگی دارند شاید این افراد باهوشتر باشند البته شاید!.....

نسیم یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 13:11

خواهشا ولطفا استدعا دارم جواب مرا بدهید

جواب دادم......

عطیه یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 10:03

ب نظر من آخرش ب هرم مزلو میرسیم و حرفی ک خودتون زدید. کسی ک تو معاشش گیر کرده، نمیتونه ب فکر محیط زیست یا نیازهای بالاتر باشه.اگرهم درگیر معاش نباشیم، جریان زندگی "ایرانی" مارو ب سمت روزمرگی سوق میده. شما وقتی ب جایی میرسی، ک کلا بیخیال این سبک زندگی بشی. یعنی قید همه چیرو باید بزنی وگرنه همون میشه ک خودتون گفتید؛ میاید میبینید همه چی بدتر از قبله.کسی رو میشناسم ک ترم 2فکر میکنم، 1رشته خوب و 1دانشگاه عالی رو ول کرد و رفت 1مدت تو کوه زندگی کرد، بعد رفت خارج از کشور، بعد دوباره برگشت و توی 40،42سالگی توی مغازه باباش داره کار میکنه. یعنی در واقع اول راهه تازه. اما ب نظرم اگر ب همون سبک زندگی ادامه میداد و اون رو میپذیرفت، الان اینقد تو سختی و مشقت نبود. خلاصه حرفم اینه نباید بین خواسته ها تناقض باشه

درسته....
شما مثال خوبی زدید گاهی اگه کسی بخواد به روزمرگی پشت پا بزنه و دنبال زندگی دلخواهش بره باید با برنامه ریزی باشه چون اگه از جریان زندگی عقب بیفته مخصوصا اگه از دوران جوانی هم عبور کرده باشه تاوانش سنگینه....هر کاری را باید به وقت خودش انجام داد اگه از وقتش بگذره گاهی کلا از دست میره....

نسیم یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 01:16

سلام اقا مهرداد عزیز
من هرروز به وبلاگ شما سر میزنم ونوشته هایتان را دوست دارم
که همیشه بنویسید ببخشید من یه سوالی از شما داشتم من نزدیک
به 10سال از افسردگی رنج میبردم هرگز هم خوب نشدم در موردش
هم سرتان رادرد نمیارم من هفته پیش برای اولین بار نوشابه انرژیزا هایپ مصرف کردم احساس کردم که دیگر افسرده نیستم وخیلی شاد وامیدوار شدم ازشما سوالی دارم عاجزانه درخواست میکنم
سوالم راپیگیری کنید که ثواب هم دارد بهترین نوشابه انرژیزاکدام است
میتونید نظرمشتریهاتون بپرسید ردبول چطوه البته هایپ 4 هزاره وردبول 7هزار اگر راهنماییم کردید دعای یک مریض براورده کردید
سپاسگزارم

درود بر شما
نوشیدنی های انرژی زا معجزه نمی کنند بلکه حاوی مقدار زیادی کافئین هستند یعنی شاید شش هفت برابر یک فنجان قهوه و همین باعث سروحالی می شه به شما توصیه می کنم به جای نوشیدنی انرژی زا به یک روانپزشک مراجعه کنید من پزشک نیستم ولی مطمئنم داروهایی وجود داره که خیلی بیشتر از نوشابه انرژی زا می تونه به شما کمک کنه چون مصرف بیشتر از حد کافئین هم شاید عوارض داشته باشه ولی با این حال در جواب سوال شما اول اینکه جدیدا هایپ در ایران تولید می شه و قیمت ان هم 3000 تومان است پس گران نخرید! و در ضمن شما می توانید نوشابه انرژی زا "سینرژی" که تولید شرکت بهنوش است را امتحان کنید که قیمتش 1500 تومان است و شاید همان خاصیت را داشته باشه ولی نهایتا رد بول معروف ترین نوشابه انرژی زاست که البته گران است.....

مهسا شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 17:12

آقا مهرداد همه ما به نوعی مبتلا به تکرار مکرراتیم.
کافیه شاغل، محصل یا همسر، مادر یا پدر باشیم که زندگیمون وارد یک دور بشه!
اما این دور ها باطل نیستن...هدفمند هستن، شاید اگر یه هدف تو زندگی برای خودتون مشخص کنید، این احساس از شما دور بشه.
نمی دونم به مقوله ازدواج فکر میکنید یا نه، هر چند اون هم به نوعی تکرار رو درون خودش داره، اما شما میتونید سرپرستی یه دختر یا پسر بچه ای رو به عهده بگیرید، نه که فقط کمک مالی! همیشه حمایتش کنید، ببریدش گردش، بزرگتر که شد سفر، بیاد خونتون، محل کارتون...انوقت دیگه هیچ چیز یکنواخت نیست،سختی ها و درد سر های بچه خود آدم رو نداره تازه کار کاملا انسانی ای انجام دادین!

البته برای رهایی از روزمرگی نباید از مسئولیت فرار کرد پذیرش مسئولیت یکی از نشانه های یک ادم خوب است ولی واقعیت اینه که گاهی پذیرش مسئولیت به روزمرگی و تکرار می افزاید ولی شاید همان روزمرگی هم لذت های خودش را داشته باشه که گاهی متوجه نیستیم ....

بهروز شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 14:58

زندگی من و تمام اطرافیانی که میشناسم تکرار و تکرار و تکرار است . گاهی برای رهایی از این تکرار کارهای کوچکی میکنم که در مجموع قابل توجه نیست . کارهایی که دوست دارم رو به ندرت انجام میدم وبیشتر درگیر کارهایی تکراری هستم
ای جوان مجرد تو که الان اینقدر گرفتاری وای بر تو در روزگاری که دارای زن و فرزند شوی. وای بر تو

درود به بهروز خان
همانطور که گفتی تکرار بدجور همه ما رو گرفتار کرده و هر کسی مسئولیت بیشتری داشته باشه بیشتر درگیر تکرار و روزمرگی میشه چون تکرار و عدم تنوع در ذات مسئولیت است.....

پرواز شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 13:17

پست تکان دهنده ای بود...ممنون

زریŒ شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 13:06

خوب ببینید چاره نیست نه میشه همه چیز را رها کرد که به قول شما وقتی برگیدیم باید تاوان بیشتری پس بدیم و نه میشه دو دستس به این مسایل چسبید که نتیجه میشه اینجوری داغ کردن و بریدن. باید حواستون باشه و مرتب خودتون را تعدیل کنید از مهمونی با دوستان آدم حسابی هر شش ماه یه فیلم درست حسابی و یا تیاتری یا کنسرتی و.... با این چیزها مراقب خودتون باشید که نبرید

درسته. ....
در هر حال باید تنوعی ایجاد کرد چون گاهی تغییر هم ریسک زیادی داره و هم هزینه فراوان گرچه کسانی که جرات تغییرات اساسی را دارند اغلب زندگی رنگی تری دارند مثل یک زندانی که اگه جرات فرار داشته باشه احتمال داره موفق بشه که یک تحول اساسی است ولی اگه گیر بیفتد شاید کل زندگیش رو ببازه.....

ساکت شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 00:42

درود بر آقا مهرداد
یاد این بخش از کتاب یک عاشقانه ی آرام از نادر ابراهیمی افتادم...
عادت اراده را نابود می کند...عادت، بازداشت کارکرد اندیشه است...هرگز چیزی به اندازه عادت نفرت انگیز نبوده است...خودکارانه زیستن، پایان انسانی زیستن است...عادت هر روز صبح زود برخاستن، درست سر ساعت، سر دقیقه.سلامی به عادت نه از راه ارادت. چای به عادت...
نمازت را هم، هر روز، با شعوری نو بخوان، با ارتباطی نو، با برداشتی نو. به آنچه میکنی بیندیش....
عادت فرسودگی است.ماندگی.آب راکد.مرداب...
تغییر بده.بیندیش و جابه جا کن...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!
فقط بگم متن قشنگی بود و جان کلام را رسانده بود....

من که میخوام برم! جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 23:56

اگر این مطلب رو فردی مثل من بخونه، با شما هم ذات پنداری می کنه.
اگر فردی از طبقه اقتصادی و اجتماعی خیلی پایین این مطلب رو بخونه، ممکنه به صبحانه و ناهار و کار شما غبطه بخوره و به این دغدغه فکری بخنده.
اگر فردی از طبقه فوق مرفهین این مطلب رو بخونه، نمیدونم ؟ واقعا نمیدونم
من گاهی تصور می کنم آدمهایی با زندگی های ساده و امکانات و رفاه کمتر از من طبقه متوسط و با اندیشه ها و انتظاراتی متفاوت، ممکنه هر روز با رضایت و شادی روزشون رو شروع کنن و با لبخند به خواب برن. خودشون خوب میدونن که کمتر از دیگران دارن از مواهب زندگی بهره میبرن. کمتر میتونن ببینن، بخونن، بشنون، لذت ببرن اما از شنیدن صدای هر چهارپا و پرنده تا دیدن هر برگ سبز و دیدن بند بند انگشت های دستشون، به اونها حس خوبی میده و برای هرکدومش لبخند میزنن. البته این آدمها رو انتظار ندارم زیاد ببینم! اما کلا از این مدل زندگی لذت میبرم.

نتیجه: اینها به این معنی نیست که از فکر تغییر زندگیم بیرون بیام.
تغییر کردن برام خیلی مهمه ولی، به این هم معتقدم که وقتی روزی به همه خواسته ها و آرزوهام برسم، اون موقع اگر رضایت و خشنودی درونی نداشته باشم، زندگیم جهنمه. پس سعی می کنم تا زمان تحقق خواسته هام، ذهنم رو هر روز متحول کنم. امیدوارم رفوزه نشم.

من از قسمت اخر کامنت شما استفاده می کنم و می گویم نهایتا خشنودی و رضایت از زندگی یک چیز درونی است البته قطعا محیط هم در شکل دادن این رضایت و یا نارضایتی نقشی تعیین کننده دارد ولی وقتی می بینی ادمهایی که مرفه اند ولی خوشبخت نیستند به این نتیجه می رسی که برداشت ما و انتظارات ما و از همه مهمتر حالات روحی و روانی ما بسیار موثر است....

من که میخوام برم! جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 23:27

سلام
این بخش رو باید قاب طلا گرفت:
"اگر تاریخ را بخوانی می بینی تقریبا تمامی ادمهای بزرگ کسانی بوده اند که از روزمرگی فاصله گرفته اند ..."

وقتی شخصی از روزمرگی ها گلایه کنه، دو حالت خواهد داشت:
اگر فرد منفی بافی باشه، خودش و اطرافیانش رو دلمرده می کنه
اما ر انسان زیبابین و باهوشی باشه، داره دنیال راهی برای تحول میگرده
خدا رو شکر شما در گروه دوم هستید. امیدوارم به زودی ایده های جدیدی به ذهنتون برسه که زندگیتون رو متحول کنه

معمولا ادمهای سطحی بیشتر با روزمرگی حال می کنند ولی نهایتا شاید روزمرگی یک جبر است که دچار ادم امروز شده است...

ن جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 14:03

این پست تکراری بود آیا؟ قسمتیش رو قبلا جای دیگری نوشته بودید. ولی باز عالی بود. ممنون.

والا ما پست تکراری نداریم چون انقدر مطلب برای نوشتن در ذهنم هست که جایی برای تکرار نمی ماند....

سمانه جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 10:18

چه بد اقا مهرداد.ولی .کلی تفریحات هست که پول چندانی هم نمی خواد فکر نکنید اونایی که سفر می رن دل بی غم دارن و زندگیشون بدون مشکله .به هیچ وجه.نمونه اش خود ما دوسال تو بندر همسرم ورشکست شد .ما دست پر از تهران اومدیم ولی باورت میشه مطب کاملا ضرر داد ویک دزد حرامی هم از ما مبلغ کلانی کلاهبرداری کرد و ما در پیچ خم دادگاه.بطوریکه که اون همه پولی که از تهران اوردیم کاملا نابود شد و ما مقروض فامیل و دوستان شدیم ..ولی روحیه مو نباختیم خودمونو با چیزهای دیگه سرگرم کردیم . نگاهمون به دنیا با نگاه شما فرق داره..ما در حال زندگی می کنیم فکر اینده رو هم کمتر می خوریم
به نظرم وقتشه یه تحول به زندگیت بده ..روزمرگی به مرور ادمو از پا درمیاره

البته شما که همیشه در سفرید و با عکسهایش دهان ما را اب می اندازید! ولی مشکل من بیشتر کمبود وقته شاید بخاطر اینکه از صبح تا شب وقتم برای کار گرفته میشه حتی روز تعطیل هم ندارم و البته شاید هم انتظار من از زندگی بیش از حد است ولی اینکه گفتی ما زندگی می کنیم و کمتر به فکر اینده هستیم فکر می کنم کار خوب و درستی است.....

ریحانه جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 02:22

من تا بشه سریال selfridge رو نگاه میکنم. یک آمریکایی ساکن انگلستان که اولین فروشگاه ها بزرگ و زنجیره ای (حالت هایپر) رو تاسیس کرد.
خوب البته اون فیلمه. ولی یک لحظه هم تکراری نبوده کارش.

شما هم مطمینا میتونید هیجان از نوعی که دلتون میخواد رو وارد زندگیتون کنید تا از تکراری بودن برهید!!!!

تعریف از خود نباشه من ایده خوب میتونم بدم. البته مسلما از ۱۰۰۰ تاش یکیش به درد میخوره. ولی کلا ایده خواستید در خدمتم. شاید تنوعی چیزی اتفاق بیافته.

درضمن بهتر نیست یه معاونی کسی رو داشته باشید که اون با بازاریاب ها صحبت کنه. و نه شما...
حیف اعصاب و وقت هست. همین وقت و اعصاب رو جای درست بگذارید سودش نه تنها حقوق اون معاون رو در میاره. بلکه رضایت از زندگیتون رو هم بالا میبره.

البته ما از ایده های دوستان خوبی مثل شما استقبال می کنیم ولی مسئله اینه که گاهی تا در متن یک کاری نباشی نمی شود به مشکلات و مشخصات ان احاطه یافت مثلا در مورد ان معاون که گفتید من برای کار از همکاران کمک می گیرم ولی نهایتا تا خود فرد نباشد کارها پیش نمی رود.....

مرمری جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 01:33

......:.....

سوسن پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 21:50

یک حس گذراست که دچارش شدی به همین زوزمرگیهازیبانگاه کن مدیر

حرف شما کاملا درسته...

رهگذر پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 21:34

سلام
دور از جونت کم کم داری مثل صادق هدایت به زندگی نگاه میکنی...فقط حواست یاشه که آخر و عاقبتش چی شد...

درود به رهگذر....
اتفاقا من خیلی حالم خوبه! مخصوصا اینکه امروز جمعه از صبح تا ظهر در پارکهای زیبا و تمییز اصفهان دوچرخه سواری می کردیم و از موسیقی که از هندز فری در گوشم می پیچید لذت می بردم ولی با همه این تفاصیل معتقدم روزمرگی و تکرار بر زندگی همه ما غلبه داره....

سما پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 18:19

سلام،
واقعا حق با شماست. زندگی ما شده تکرار خاطره هامون. جوری که یه ذره تغییر خیلی هیجان زدمون می کنه!
منم آدم بیابون و مارمولک نیستم، تغییر هزینه داره و حداقل تغییری که چند روز آدم رو شارژ نگه می داره مسافرتی که به دل آدم بچسبه که تقریبا گرونه!
پول حلال هم درآوردنش در این دوره سخته، پس یا باید با خاطره هامون زندگی کنیم یا سعی کنیم با چیزهای کوچک خودمون رو دچار تنوع کنیم!
یه چیزی مثل نون و پنیر و گردو یا کره مربا!

درود به شما....
البته تغییر همیشه هم هزینه مالی زیاد نداره در برخی موارد احتیاج به تغییر طرز فکر داره که البته چون یک ریسکی در اون هست مشکل و ترسناکه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.