داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

گوشت....

 

 

زنی تقریبا پنجاه و چند ساله می اید هیکلی چاق با قدی کوتاه و صدایی رسا و قوی که خونگرمی جنوبی در صدایش کاملا واضح است هر سال اول ماه رمضان سرو کله اش پیدا می شود و پلاستیک های حاوی پول را از جیبها و گوشه های مختلف چادرش بیرون می اورد و روی میز می گذارد و می گوید بشمار! البته خودش دقیق می داند که در کدام کیسه چقدر پول دارد! ولی خودش را جوری نشان می دهد که انگار نمی داند مثلا اگه یکی از کیسه ها را اشتباهی بشماری فوری می گوید: عه! توی این کیسه که باید صدو بیست تومن باشه!....

همه پولها را می شماریم و انوقت چونه زدنهایش شروع می شود دویست بسته طراحی می کنیم یک عدد ماکارونی سه کیلو برنج یک کیلو عدس یک بسته خرما یک بسته پنیر قیمت ها خریدی حساب می شود و از طرف فروشگاه یک بسته پودر رختشویی و یک بسته کبریت هم به ان اضافه می شود کمی پولها اضافه می اید می پرسد با این پولها چکار کنم به او می گویم می توانم با ان پولهای باقیمانده یک بسته دستمال کاغذی هم به هر بسته اضافه کنم که مخالفت می کند و می گوید یک چیزی باشد که  بیشتر به دردشان بخورد نهایتا به هر بسته یک صابون هم اضافه می شود و مابه التفاوتش را هم از حساب فروشگاه پرداخت می شود در چند مرحله چونه می زند! مرحله اول که قیمت می گیرد مرحله دوم که فاکتور می شود دست اخر هم که حساب را سرراست می کند و کلا پدر حساب را در می اورد! مرغ و گوشت را هم جدا می خرد ناراحت بود که پولش به گوشت نرسد چون مرغ که گران شده پول زیادی برای گوشت نماند حساب و کتاب که کرد گفت بروم انطرف خیابان با قصاب حرف بزنم و ببینم چکار می شود کرد....او می گفت از چند هفته قبل از ماه رمضان تلفن را بر می دارم و به بانی های سال قبل تذکر می دهم که یادشان باشد سهمشان را بدهند که اول ماه رمضان بتوانم خرید کنم سالهای قبل خودم بسته ها را می بردم و به خانه فقرا می بردم ولی از بس فقر و دربه دری بدبختی دیدم مریض شدم و بچه هایم گفتند که این کار را نکن که از پا در می ایی من هم فیش تهیه کردم با یک نفر هم حرف زده ام که بسته ها را جایی بگذارم و نیازمندان فیش ها را بیاورند و بسته ها را تحویل بگیرند او داستانهای بشدت غم انگیز و تکان دهنده ای از فقر و احتیاج مردم در محلات فقیر نشین تعریف می کرد که می شود از ان یک رمان نوشت ولی چون نمی خواهم فضای اینجا تلخ شود از گفتنش معذورم او می گفت حتی یک عروسک پاره و مستعمل و یک لباس دخترانه کهنه  چقدر می تواند دل یک کودک را شاد کند....

بعد از ظهر امد که بسته ها را ببرد دیدم چشمانش نمناک است و گریه می کند دلیلش را پرسیدم او گفت مرغ را که خریدم پول زیادی برای گوشت نماند ناراحت و نگران بودم که نتوانم گوشت بخرم به قصابی رفتم اول ماه رمضان قصابی شلوغ بودم رفتم جلو و به قصاب گفتم من همین پول را دارم و دویست بسته گوشت هم می خواهم قصاب گفت با این پول که کاری نمی شود کرد که مردی جلوی قصاب ایستاده بود که گفت من صد تومن می دهم ان یکی گفت پنجاه تومن می دهم یکی دیگه گفت سی تومن یکی دیگه دویست تومن یک نفر دیگه هم به قصاب گفت شما پولها را جمع کن و گوشت ها را تهیه کن هر چقدر ماند بعد از ظهر بقیه اش را می اورم و حالا که رفته ام قصاب یه عالمه گوشت به من داده است.....

نظرات 17 + ارسال نظر
ساناز شنبه 19 تیر 1395 ساعت 11:13 http://sanaz1359.persianblog.ir

خدا خیرشون بده هم به بانی خیر و هم خیرین.

سانیا سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 12:03 http://saniavaravayat.blogsky.com

کاش مثل این خانم زیاد بود لااقل

آسو سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 11:28

تبریکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک.درسته ادم این دورو زمونه کمتر نمازو روزه میگیرن ولی دمشون گرم بخشنده انت.انسانیت دارن واقعا

عطیه سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 10:51

دمشون گرم خدایی. خداروشکر.
کاش همه مثل این خانم بودن.
من واقعا ب این معتقدم هر کس خمس و زکات مالش رو بده کسی فقیر نیست دیگه. البته اگر دزدیها هم نباشه یا حدقل کم بشه

تیلوتیلو سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 10:11 http://meslehichkass.blogsky.com/

اشک منم در اومد در آخر داستان

الهام سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 10:08

ایشاله همه محتاجین یه نفر مثل این خانوم رو پیدا کنن که بهشون رسیدگی کنه
خدا خیرشون بده

سوسن سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 03:15

وواای آقامهردادمن یک کاری شبیه این خانم هرسال شب بیست وهفتم انجام میدم تووبلاگم اگه یادتون باشه نوشته بودم ولی من که هرسال دریغ ازپارسال امسال بدجوری دلم دردداشت بعدازدادن بسته هارفتم حرم میخواستم راجع بهش توایستابنویسم ولی ترسیدم به یه عده ب بخوره
خوش به حال اون خانومه

سهراب سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 00:16 http://www.kaasbokaar.blogfa.com/

همین دلیل کافیه که ادم حس کنه در بهترین کشور دنیا داره زندگی میکنه
به امید روزی که هیچ فقیری در ایران عزیزمون نباشه

مریم دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 21:41 http://marmaraneh.blogfa.com

چقدر فهمیدن اینکه آدم میفهمه هنوز دوروبرش پر از فرشته هست شیرینه.

ساکت دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 20:33

درود بر آقا مهرداد
یه جور شیرینی تلخ...یه چیزی شبیه حال و روز این روزهای من...نمیدونی خوشحال باشی بخاطر شیرینی بودنش یا ناراحت باشی بخاطر تلخیش...
شاد و سلامت باشید

ریحانه دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 20:01

الهی شکر

مدادرنگى دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 19:46

الهى بمیرم برا مهربونى این مردم
هرکارى کردم نتونستم جلوى اشکامو بگیرم
خدا به قلب مهربون این خانوم صبر بده و هزار بار اجرش رو با خوشبختى خانواده ش بهش برگردونه
متاسفم واسه دولتى که چنین زندگى رو براى مردمش رقم زده

سونا دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 19:20

سلام
واقعا دم هر دوتون کرم! منظورم همون دم هر دوتون جیز هست ولى کیبوردم عربیه
دستتون درد نکنه. با دیدن ادمهاى خوب به زندکى امیدوار میشم
کاش بشه کارى کرد کارستان
کارى که مشکل از اساس حل بشه
امثال ما دستمون به همین قدر میرسه
کاش اونایى که میتونن برنامه ریزى کنن و تو مملکت لااقل محتاج نون شب نداشته باشیم
ما همه کردیم کار خویش را اى بزرک اخر بجنبان ریش را

زری دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 18:34

خدا به عمر و زندگی اش برکت بدهد

من که میخوام برم دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 16:45

سلام
پرسیده بودین کی میرم. خوب باید مقدمات کار آماده بشه. اما میخوام برم یعنی دلم نمیخواد بمونم یعنی با همه وجودم میخوام برم. روزی که برای کامنت نوشتن این اسمو انتخاب کردم، دلیلش این بود که مثل کسی که نداری رو با همه وجودش تجربه کرده باشه و تشنه یک ذره پول و رفاه باشه، منهم از ته دل، حسرت جایی برای کار علمی داشتم. میخوام برم تحصیل علم کنم درست و اصولی در یک محیط با امکانات علمی. در دانشگاهی که دانشگاه باشه. نخوام التماس کنم اجازه بدین نتیجه تحقیقاتمونو عملیاتی کنیم. خودشون بگن باید عملیاتی بشه. حاصل عمرم یه فایده ای داشته باشه. نفعی به مردم برسونم.
هر کسی یک نیازی داره تشنه چیزی هست من هم این مدلی.
اما همیشه فکر میکنم اگر رفتم و روی آسایش و آرامش رو در یک محیط علمی دیدم، برای مردم تنگدست و نیازمند چه کار کردم چه کار می تونم بکنم. از دور ، دست این خانم و افراد مشابه رو میبوسم. اما همش دارم فکر میکنم دیگه چه کار میتونیم بکنیم تا فقر و تنگدستی از اساس کمرنگ بشه. چی میشد در هر خانواده هر فرد بزرگسال میتونست مولد باشه. منبع درآمد باشه.

اعظم 46 دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 16:00

خوشم آمد واقعا مردم با مرامی داریم

ن دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 15:09

خوشحال میشم این جور متنا رو میخونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.