داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

تعصب....

 

 چند روز پیش واقعه ای وحشتناک و تکان دهنده در شهرستان خوی اتفاق افتاد پدری شایعاتی می شنود مبنی بر اینکه دخترش با مردی رابطه دارد یعنی کسی چیزی ندیده خود او هم چیزی ندیده فقط شنیده ....با اسلحه شکاری به دانشگاه می رود و دخترش را روبروی دانشکده پرستاری با شلیک دو گلوله به قتل می رساند و حتی مانع امداد رسانی و کمک به دخترش می شود تا او جان دهد و همانجا می ایستد تا پلیس دستگیرش کند....در شبکه های اجتماعی عکس جسد ان دختر منتشر شده که مظلومانه روی زمین افتاده و با دیدن ان تصاویر بیش از گذشته برایم ثابت شد که چیزی در سراسر این عالم احمقانه تر  ویرانگرتر و تاریک تر از تعصب نیست و  قربانی این حماقت بزرگ هم  اغلب زنان هستند.....