داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

وداع....


 

 علی امروز برای خداحافظی سفرکربلا به فروشگاه امد(همان دوستم که در پست "دو داستان مینی مال" از او گفتم )یک فقره چک کهنه و رنگ و رو رفته با تاریخ خیلی دیر! برای تسویه حسابش به من داد نگاهی به چک انداختم و به او گفتم:تو از این کارهات دست بر نمی داری!؟ حالا هم که می خواهی برای خداحافظی زیارت تسویه حساب کنی و حلالیت بطلبی یک چک پکیده برای ما اورده ای! ما هم که مثل همیشه گوشهایمان دراز است یه غری می زنیم و چک را داخل جیبمان می گذاریم! او هم گفت: همین چک های پکیده است که به کارت برکت می دهد من هم گفتم: از این حرفها به من نزن! که خر نمی شوم!.....

به او گفتم: می روی انجا و شهید می شوی! و از طرف صدا و سیما اینجا می ایند تا با یکی از رفقای شهید که ما باشیم مصاحبه کنند! ما هم در وصف شمامی گوییم شهید ادم خوبی بود ولی یه کم بد حساب بود!جوان خوشگل و خوش تیپی بود ولی یه کم شیطون بود! در ضمن ادم خیری بود و کارت خواروبار برای فقرا چاپ می کرد ولی در ضمن پشه را تو هوا نعل می کرد! او هم انگشت شصتش را خیلی ملایم  و خفیف! به طرفم گرفت که البته شک دارم که این عمل معنی لایک بدهد! و احتمال قریب به یقین منظورش همان بیلاخ خودمان بود! ........موقع رفتن او را بغل کردم  او هم دستش را در جیبش کرد و تکه ای نان و سبزی که در فویل پیچیده شده بود به من داد و گفت:جای خوبی بودم و این تکه نان را از انجا برایت اورم من هم او را بوسیدم و ارام در گوشش گفتم:مواظب خودت باش ....."وداع" غریبترین واژه ای است که می شناسم....

نظرات 16 + ارسال نظر
سمیرا سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 19:49

از این تیترای جنجالی نذارین لطفا، به فک قلب ما خواننده ها باشین لطفا

چشم!

مدادرنگی دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 23:41 http:// medadrangi65.blog.ir

درور بر مهرداد خان:)
آقا من اگه اینهمه دلواپس و هوادار داشتم،خودمو کاندیدای ریاست جمهوری میکردم
به پیشنهادم فکر کنین

درود بر مدادرنگی!
البته این دوره نمیشه! چون نمی خوام با اقای روحانی رقابت کنم ولی دوره های بعدی تحت بررسی است!

مانیا دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 19:51

سلام
خوبین??
فک کردم خداییی نکرده چه وداعی کردین??دلم هری ریخت!!
خوشبحالتون کاش مایم از این دوستا داشتیم ک برامون نون پنیر خاص بیارن
ان شالله بسلامتی باشه

درود بر شما
خوبم! شما چطورید؟
دوست خوب گنجینه بزرگی است گرچه من زیاد رفیق باز نیستم....
ممنون از لطف شما

سیما یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 13:07

این جمله به چه علت گلم یه جورایی اصطلاح شده که از یه جوک سرچشمه میگیره جوکشم اینه :
لره از یکی می پرسه: ایگوم سی چه ایچو شلوغه؟ چه خبر اوبیده؟
یارو میگه: لرهای لهجه دار رو اعدام میکنن!
لره میگه: به چه علت گلم؟

چه جالب!
جوک مودبانه ای بود!....

سیما یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 13:06

این جمله به چه علت گلم یه جورایی اصطلاح شده که از یه جوک سرچشمه میگیره جوکشم اینه :
لره از یکی می پرسه: ایگوم سی چه ایچو شلوغه؟ چه خبر اوبیده؟
یارو میگه: لرهای لهجه دار رو اعدام میکنن!
لره میگه: به چه علت گلم؟

ممنون بعلت تاکید مجددتان!

ستاره یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 12:11

آقای مهرداد عزیز سلام
منم مثل دوستان فکر کردم میخواین اینجا رو تعطیل کنید.
خوبه که هستید

درود بر ستاره خانم
ممنون از لطف شما

hasti یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 08:01

وداع رو دیدم فکر کردم در اینجا رو تخته کردید.

فعلا هستیم در خدمت دوستان تا ببینم درس و امتحان و مشغله عاقبت چه بلایی سرمون میاره!

ساکت یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 00:59

درود بر آقا مهرداد...فکر کردم فقط خودم با دیدن عنوان یه جوری شدم و نگران رفتنتون شدم
از وداع خوشم نمیاد اما خیلی وقتها واجبه...مثل این روزهای من...بعضی وقتها باید این کار رو کرد تا بشه بهتر زندگی کرد یا حتی بشه زندگی کرد...
بعضی وقتها باید به خودمون بگیم حالا وقت رفتنه یا حالا وقت وداع با فلان آدم...فلان ماجرا...فلان خاطره...است...
پدر من هم علاقه به رفتن داشت اما منصرفش کردیم...تحمل انتظار و نگرانی رو ندارم...
امیدورام همه به سلامت برگردند...
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو!
وداع تلخه ولی همانطور که شما هم اشاره کردید گاهی اوقات اجتناب ناپذیره.....
شما هم همیشه شادکام باشید...

رهگذر شنبه 7 آذر 1394 ساعت 10:19

غریبترین واژه ............

مریم جمعه 6 آذر 1394 ساعت 23:37 http://marmaraneh.blog sky.com

عجب وداعی...آخه مدیر خان این چه اسمیه رو پست میزاری، گفتم احتملا اینا هم درش تخته شد و...
انشالا که دوستتان در سفر متحول شود و خوش حسابتر شود و چکهای به روزتری بدهد و انشالای دوم هم برای آن لقمه نان و پنیر، همینجوری این کار دوستتان را که در جای خوبی به فکر شما بوده دوست داشتم.

درود بر مریم خانم کمرنگ!
معمولا ادم ها با این سفرها خوش حساب نمی شوند!....تجربه می گوید!...

مهسا جمعه 6 آذر 1394 ساعت 17:58

وای خدا!! تا چشمم به این پست افتاد طپش قلب گرفتم!! گفتم نکنه شما میخوای وداع کنی.
ان شالله دوستتون صحیح و سالم برگرده و ی پست هم در باب وصال بنویسین

ممنون مهسا خانم
شما لطف دارید....

جیرجیرک پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 22:39

درود
اولا که عنوان پست رو دیدم ترسیدم که نکنه این پست وداع با وبلاگ نویسی هست.
دو اینکه من هم یک بیلاخ یا همون لایک خارجکی برای این پستتون منظور کردم

درود بر جیرجیرک!
انگشت شصتتان مستدام و استوار باد!

المیرا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 20:03

سلام اقا مهرداد انشالله که سفرشون بی خطر باشه و به سلامتی برگردن:)
خوش به سعادتشون :)

درود بر المیرا خانم
ممنون دوست عزیز

سام پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 17:24

سلام
بابا عنوان پستتون رو دیدم،زهره ترک شدم،فکر کردم وداع خودتونه

درود بر سام عزیز
فعلا هستیم در خدمت شما حالا شاید کمرنگتر....

مرتضی پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 12:13

سلام
خیلی ناز نوشته بودی از کنایه هایت کلی خندیدم.

ممنون مرتضی عزیز

عطیه پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 00:57

"وداع" غریبترین واژه ای است که می شناسم.(انگشت شصت به نشانه بیگ لاییییییییک).
راستی دیروز به همسرم گفتم بیا بریم اصفهان. همسرم گفت به چه علت گلم؟ گفتم آخه زاینده رود رو باز کردن. یعنی 1جووووری با 1 حس غریب بهش گفتم که خودمم 1لحظه فکر کردم اصفهان ب دنیا اومدم

اتفاقا الان اصفهان دیدنی است بخصوص که تا تهران هم راهی نیست....
به شما تبریک می گم که همسر گرامی اینقدر شاعرانه و رمانتیک(گلم!) شما را صدا می زند!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.