داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

گدایی در چند اپیزود!


 

 

من به گداها پولی نمی دهم! نمی خواهم بالای منبر بروم و سخنرانی کنم ولی به نظر من این عمل بیشتر از اینکه از نیاز سرچشمه بگیرد از تنبلی اعتیاد  بی مسئولیتی و بی غیرتی می اید کسی که گلی می فروشد ممکن است یک شاخه گل 500 تومانی را 2000 بفروشد و برای فروشش هم مثل گداها التماس و خواهش و تمنا کند ولی این کار گدایی نیست چون در هر حال ان شخص می خواهد کاری هر چند نا متناسب با پولی که می گیرد انجام دهد و یا بالاتر از ان کسی که در کنار خیابان ساز می زند و پارچه ای جلویش پهن کرده که مردم به او پولی دهند قطعا کارش گدایی نیست اتفاقا کارش قابل عرضه است چون  سعی می کند به جامعه عزا سالار ما شادی تزریق کند هر چند کوچک و ناچیز.....در این جا می خواهم چند خاطره از چند گدا بگویم....

اپیزود اول:در اصفهان گدا به مفهوم اینکه کسی جایی بنشیند و بساط گدایی پهن کند وجود ندارد چون ماموران شهرداری با او برخورد می کنند بخصوص در خیابان های اصلی شهر ولی باز هم به ندرت دیده می شود برای همین گداها بیشتر سیارند! بخصوص گداها سعی می کنند به فروشگاه های مواد غذایی بیایند و مثلا اگر مردم پولی نمی دهند از انها با تضرع و التماس می خواهند که چیزی برای انها بخرند پارسال پیرزنی قد کوتاه و چاق مرتب به درب خروجی فروشگاه می امد و با تضرع و التماس و با صدایی بسیار بلند و با لهجه ای نااشنا گدایی می کرد و یا از مردم می خواست که برایش چیزی بخرند یکبار که او امد و و با صدایی بلند و ازار دهنده شروع به گدایی کرد موقع رفتن دیدم یکی از همکاران  فورا از فروشگاه خارج شد  دنبالش دوید  و وقتی امد یک رب گوجه دستش بود! او گفت  دیدم  وقتی رفت فورا یک رب گوجه از بسته هایی که کنار درب خروجی چیده شده بود برداشت و فرار کرد که دنبالش کردم و ازش گرفتم! فردای انروز دوباره امد و با صدایی گوشخراش و تضرعی که به گریه شبیه بود از مردم می خواست که برایش یک پودر لباس شویی  بخرند که دیدم یک اقایی دو عدد پودر برداشت و می خواست برایش بخرد که من با اشاره از او خواستم که این کار را نکند و در گوشی چیزی به او گفتم که او هم پودرها را سر جایش گذاشت! این اتفاق را ان پیرزن گدا دید و فهمید که من نگذاشتم ان مرد برایش پودر لباسشویی بخرد......وای که چه جیغ و دادی راه انداخت! و با صدایی بلند و با شیون و ناله می گفت که این اقا می خواست برایم پودر بخرد و این جوان نگذاشت! فحش و جیغ و فریاد و ابرو ریزی .....ما هم هر چه منتظر ماندیم که ساکت شده و برود فایده ای نداشت! و سرانجام با تهدید به اینکه به پلیس زنگ می زنیم راهش را گرفت و رفت......


اپیزود دوم:مدتی است که متاسفانه برخی گداهای خارجی که ظاهرا پاکستانی و یا بنگلادش هم هستند هم در شهرهای ایران دیده می شوند و فوق العاده کثیف اند و با وضعیت بسیار رقت باری هم گدایی می کند و بسیاری از انها معتاد و دزد هم هستند مدتی بود که یک زوج گدا در حالیکه یک بچه کوچک خیلی کثیف در بغل داشتند در خیابان ما می گشتند و ان بچه  دو سه ساله همیشه تو بغل انها خواب بود که گفته می شود حتی به بچه هایشان مواد مخدر می دهند که همیشه در خواب باشند تا با استفاده از انها گدایی کنند ولی چیز ناراحت کننده این بود که به صورت و گوشهای بچه یک پمادی می مالیدند که مثلا بچه بیمار و صورتش زخمی است و چهره بچه بشکل بسیار رقت بار و ناراحت کننده ای در امده بود و در اغلب موراد روبروی بانک می نشستند و گدایی می کردند که می دیدم که مردم هم با دیدن ان صحنه پول خوبی به او می دهند بعد از چند روز که دیدم متل اینکه کسی انها را جمع نمی کند با 137 که تلفن شکایات شهرداری است زنگ زدم که انها هم ادرس و موقعیت انها را پرسیدند بعد از چند دقیقه دیدم ماموران امدند و فقط انها را از انجا راندند! یعنی اینکه بروید در یک جای دیگر گدایی کنید! و فردا دوباره دیدم که دوباره برگشته اند و روبروی بانک گدایی می کنند که دوباره زنگ زدم....خلاصه انقدر این کار را کردم که یکبار مامور منطقه به موبایلم زنگ زد! و قضیه را جویا شد که بعد از ان دیگر انها را ندیدم....داستان ناراحت کننده ای در مورد یک گدای خارجی دیگر دارم که اگر فرصت شد در پستی مفصل خواهم نوشت.....

اپیزود سوم:در همه خیابان ها یک گدای بومی هست! یعنی کسی که سالها ست که در ان منطقه گدایی می کند و کسبه هم به او پول می دهند کاری هم به اینکه محتاج هست یا نه ندارند بخصوص اگر مورد فوق الذکر کمی کمدی هم باشد! ما هم یک موردش را در خیابان مان داریم پیرزنی که پسری حدود چهل ساله دارد که کم عقل است و چهره کمدی هم دارد داستانش بسیار جالب است ولی فرصت نوشتن مفصلش را ندارم او در همه مراسم ها ترحیمی که در مسجد خیابان بر گذار می شود شرکت می کند وارد مجلس می شود با صدای بلندی سلام می کند! حلوا و شیرینی و اب میوه اش را می خورد کمی قیافه ناراحت و افسرده به خودش می گیرد و موقع روضه خوانی برای متوفی با دست محکم به پیشانیش می کوبد! و بعد از مراسم تابلو های بیرون مسجد را که برای متوفی اورده شده مرتب چیده و تنظیم می کند و می رود ظهرها صدای اذان هم که به گوشش می خورد وسط پیاده رو می ایستد و با صدای بلند و خاصی اذان می گوید به مغازه کسبه هم که می رود برخی از او می خواهند که اوازی بخواند تا پولی به او بدهند او هم با صدای جالبی که دارد یک ترانه کوچه بازاری قشنگ می خواند و پولی می گیرد و البته برای بعضی ها یه قر مختصر هم می دهد!  تو پیاده رو هم که قدم  می زند اگر چشمش به یک خانم اراسته و سانتی مانتال! بخورد نگاه عمیقی انداخته و با صدای بلند صلوات می فرستد!...مادرش که پیرزنی بسیار فرتوت است در خیابان گدایی می کند و  وضعشان هم  خوب است انها از خودشان خانه دارند همه هم می دانند که انها محتاج نیستند ولی با این حال همه به انها پولی می دهند چند روز پیش مادرش پیش من امد و گفت از بس کسبه به پسرش کیک و شیرینی و خوراکی داده اند قندش بالا رفته و دکتر گفته باید رژیم بگیرد! و از ما خواهش می کرد که به او خوراکی ندهیم......

اپیزود چهارم:یادم می اید چند سال پیش با یکی از اقوام از خیابان سبزه میدان می گذشتم که ان فامیل ما لحظه ای توقف کرد و زنی گدا را کنار خیابان نشانم داد پیرزنی کنار مغازه ای نشسته بود و بساط گدایی پهن کرده بود و گدایی می کرد ایشان می گفت این پیرزن سه پسر دارد که یک کارگاه و فروشگاه بزرگ عرضه پولکی و نبات دارند که بسیار هم ثروتمند و ابرودارند انها برای مادرشان خانه خریده اند پرستار گرفته اند و ازاو مراقبت می کنند ولی مادرشان عادت به گدایی دارد! و هر چقدر هم سعی می کنند جلوی این کار او را بگیرند فایده ای ندارد! و ظاهرا او در جوانی شوهرش می میرد و با گدایی بچه هایش را بزرگ می کند و حالا به این کار عادت کرده! و گاهی اوقات یواشکی از خانه خارج می شود و کنار پیاده رو بساط پهن کرده و گدایی می کند!....

اپیزود پنجم:بچه های خیابان وجه مشترک همه خیابان های پر رونق ایران است که اغلب هم والدین و یا یکی از والدین انها افغانی هستند بچه هایی که اغلب دست جمعی با هم در خیابان ها گدایی می کنند یک جمع شش هفت نفره از انها هم مرتب در خیابان ما دیده می شوند که البته پول دادن به انها بی فایده است چون باعث می شود ان کسانی که انها را به طمع پول به خیابان فرستاده اند بیشتر به کارشان دلگرم شوند و طبعا بیشتر به خیابان فرستاده می شوند ولی گاهی اوقات کسبه به انها خوراکی می دهند قیافه های زرد و رنگ پریده انها واقعا ناراحت کننده است بچه هایی بیسواد و تربیت نشده که در اینده جامعه ما تاوان بی توجهی به انها را خواهد پرداخت چون قطعا راه خلاف و بزه کاری برایشان هموار است ولی در بین انها پسر بچه ای پنج شش ساله ای هست که چهره ای معصومانه دارد و البته دختری دوازده سیزده ساله با چشمانی ابی و بسیار زیبا که وقتی او را می بینم واقعا ناراحت می شود ....اینکه در این جهان وحشی و با این همه عقده های جنسی چه کسی از انها در مقابل اذیت و ازار جنسی محافظت می کند....ای کاش به جای اینکه برای ادمهایی در هزارن کیلومتر انسوی مرزها دلسوزی می کردیم کمی هم بفکر بچه های خودمان بودیم....


اپیزود ششم:مدتی قبل اخر شب تازه از سرکار امده بودم و بشدت خسته و البته بخاطر اتفاقی کمی هم بی اعصاب بودم! ماشین را روبروی خانه پارک کردم که جوانی با لباس های کثیف به شیشه زد شیشه را پایین کشیدم او هم گفت:پول یه دونه نون به من بدهید! من هم که خسته و بی حوصله بودم گفتم:ندارم! و شیشه را بالا کشیدم! همانطور که توی ماشین نشسته بودم او را در اینه ماشین دیدم که ارام رفت و زباله های همسایه ها را بیرون می ریخت و پلاستیک هایش را جمع کرد و انها را در کیسه ای بسیار بزرگ ریخت و ان کیسه بسیار بزرگ و سنگین را روی کولش گذاشت و رفت نمی دانم تا به حال تجربه کرده اید! گاهی اوقات ادم هنگ می کند! یعنی یک اتفاقی را می بیند ولی چون تمرکز نداری و یا اعصابت ناراحت است مدتی طول می کشد تا بفهمی چه اتفاقی افتاده....بعد از مدتی که او را با چشمهایم در اینه ماشین تعقیب کردم تازه یادم افتاد که او از من چه خواست چه وضعی داشت و من چه جوابی دادم...واقعا پولی همراهم نبود من هم مثل بسیاری از مردم عادت به حمل پول نقد ندارم چون خریدهایم با کارت است ولی مثل اینکه یک نفر یک سوزن به ادم فرو کند! فورا کیف پولم را نگاه کردم که چیز قابل توجهی در ان نبود ولی یادم امد که گاهی اوقات برای احتیاط مقداری پول در داشبورد ماشین می گذارم دیوانه وار داشبورد را باز کردم که یک اسکناس ده هزار تومانی انجا بود اسکناس را برداشته از ماشین پیاده شدم و دنبال ان جوان دویدم توی چند کوچه رفتم که او را پیدا نکردم واقعا حال خوبی نداشتم با خودم می گفتم اگر او را پیدا نکنم چه می شود... که سرانجام او در یک کوچه فرعی دیدم که ان کیسه بسیار بزرگ را روی کولش گذاشته بود و داشت ارام و به سختی  راه می رفت خودم را به او رسانیدم و اسکناس را به او دادم....

نظرات 23 + ارسال نظر
الی چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 11:48 http://hichestaneeli.blogsky.com/

ولی متاسفانه من همیشه کمک می کنم
اصلا نمی تونم ببینم و بگذرم
میدانم کار بدی می کنم ولی واقعا در توانم نیست
به خصوص بچه ها را
جیگرم کباب می شود

خانم دکتر چه عجب از این طرفها!
به این می گویند جدال عقل و احساس!

عارفه چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 02:54

سلام
مورد آخر شما من رو یاد روزی انداخت که هنوزم که هنوزه یادش میفتم عذاب وجدان ولم نمیکنه
یادمه چندین ساله پیش تازه از سر کار اومده بودم خونه تو محل ما یه آقای خیلی پیری بود که گاهی میومد زنگ خونه ها رو میزد برای کمک من معمولا در و برای اینجور آدم ها باز نمیکنم ولی این آقا بدجوری به دل من نشسته بود چهره مهربانی داشت مقداری پول و یه مقدار مواد غذایی براش بردم نگام کرد با یه لحن مظلومی گفت خیلی گشنمه میشه به سید غذا بدی تا جایی که یادمه اون روز نمیدونم به چه دلیل خودمون هم نهار نداشتیم بهش گفتم غذا آماده ندارم خیلی مودب گفت دستت درد نکنه دخترم و رفت اون رفت من رفتم خونه و تازه به ذهنم رسید حداقل یه نیم رو براش درست میکردم چهره اش از یادم نمیره هنوز که یادم میوفته اجازه دادم گشنه از خونه بره خیلی ناراحت میشم
امان از بچه های کوچیک که گدایی میکنند آدم واقعا میمونه با اون چشمای معصوم و چهرهای زرد و نزار چه رفتاری درسته

درود بر شما
متاسفانه همانطور که شما هم گفتیدگاهی ادم بین وجدان و کار درست مردد می مونه و نمی تونه بفهمه کار درست کدومه...

نادیا سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 18:13

برخی گدایان هم هستند که میبیننت بهت میگن برو برام اب هویج بگیر !نه بچه ها یه زن گنده .

والا ادمهای ابرو داری هستند که در سراسر عمرشون اب هویج نخورده اند!

حامی یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 09:14

آخریش قشنگ بود معلومه هنوز انسانیت نمرده

مریم شنبه 2 آبان 1394 ساعت 22:12 http://marmaraneh.blog sky.com

سلام خسته درس وکار و زندگی نباشید.
کمک کردن و نکردن به گدایان که متاسفانه اینروزها تعدادشان هم بسیار زیاد شده، آنهم از هر مدلی، برای من واقعا دغدغه است، به خصوص وقتی پای کودکان در میان است، قبول بفرمایید مقابله با حس دلسوزی آنهم زمانیکه با لحن کودکانه و ملتمسانه در خواست کمک دارند بسیار سخت هست، مدتهای زیاد حتما به این کودکان کمک میکردم اما با توصیه های شدید همسفر و کنترل احساساتم این روزها نقدا به آنها کمک نمیکنم.

درود به مریم خانم
اگه ادم این مطلب را به خودش بقبولاند که این بچه ها وسیله سوئ استفاده هستند و در حقیقت ابزاری برای یک کسب و کار کثیفند بهتر با این مسئله کنار میاد....

غزال جمعه 1 آبان 1394 ساعت 15:52 http://yaldayeshab.blogsky.com

سلام آقا مهرداد عزیز خوبید؟چند وقتیه نشده سر بزنم اینجا
من به هیچ گدایی کمک نمیکنم.فقط بارها شده که دست کودکان کاررو گرفتم و با خودم بردم فروشگاهی گفتم هرچه میخواهید بردارید.گاهی خوراکی گاهی اسباب بازی. یه بار وقتی یه پسر بچه معصوم فهمید میتونه یه تفنگ اسباب بازی داشته باشه و برعش خریدمش چنان برقی تو چشمام دیدم که هیچوقت فراموشم نمیشه
اقا مهرداد منم مثه اسو خیلی دوس دارم شما رو از نزدیک ببینم.چون شخصیت خیلی خیلی جالبی از شما تو ذهنم متصور شدم.انقد عاقل میدونمتون که همیشه وقتی مشکلی پیش میاد،دوس دارم از شما کمک بخوام

درود بر غزال خانم
به اعتقاد من کلا کمک به فقرا اگر مالی و پولی نباشد بهتر است چون بسیار از انها توانایی مدیریت مالی را ندارند و پول را هم از بین می برند و بهتره که کمکها غیر پولی باشد مثل همان کاری که شما انجام دادید....
غزال خانم شما به بنده لطف دارید مگر نه همان طور که به اسو خانم گفتم من یه ادم کاملا معمولی و عادی هستم مثل همه ادمها معمولی و عادی که در اطرافتون می بینید ولی با این حال اگر کاری از من ساخته است در خدمتم.....

sara جمعه 1 آبان 1394 ساعت 01:46 http://hamsadehha.blogsky.com/

سلام....
همین طور که متنتون را میخوندم ... به یاد انواع و اقسام گدایانی که شخصا خودم باهاشون برخورد داشتم ... افتادم.... و واقعا اگه بخوام از هر موردی فقط یه دونه بنویسیم ... میشه یه کتاب !

اما چیزی که بیشتر از گداها منو ناراحت میکنه .... تعداد زیاد کودکان این هاست ... هر چی رو به جلو میریم از تعداد فرزندان خانواده های فرهیخته و تحصیل کرده و دارای اوضاع خانوادگی متعادل ... کم میشه و ... و در عوض تعداد بچه های این اقشار همچنان زیاده ... و یواش یواش میرسیم به جایی که نسل غالب در جامعه ... برخواسته از این دست خانواده ها هستند(البته اگر اصلا خانواده ای در کار باشه!)... یعنی کسانی که تربیت و پرورش درستی نداشتند... در تمام طول عمرشان دچار کمبود های مادی و معنوی بودن ... میان و زمام امور مملکت را ... در اکثر پست های بالا و پایین ... بدست می گیرن ... اونوقت چه بر سر کشور میاد !؟...
راستش همین الان هم در بعضی جاها .... همین طور شده و ... نتایج واقعا اسف باری هم داشته !

درود بر سارا خانم
البته علت این نگرانی شما اینه که بچه های گداها بیشتر به چشم می ایند مگر نه واقعیت اینه که سطح فرهنگ جامعه بالا رفته و خانواده ها نسبت به گذشته برای تریبت بچه هایشان حساسیت بیشتری به خرج می دهند....
البته اینکه گاهی اوقات یک دگرگونی در یک جامعه باعث میشه حاکمان از طبقات پایین جامعه قدرت را در دست بگیرند داستان مفصل و بزرگ و بسیار غم انگیز دیگریست البته این که می گویم طبقات پایین منظور فرهنگی و فکریست.....

ساکت پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 14:46

درود بر آقا مهرداد.
این چند سال که از مترو استفاده میکنم یه خانمی رو میشناسم که دائم باردار هستند و گدایی میکنند..اونم با چه صدایی...من به محض اینکه صدای ایشون رو میشنوم دلم میخواد این مأموران مترو رو صدا کنم بیان ببرنش...آخه یکی نیست بگه شما فیلی این همه مدت حامله ای یا زیاد به بچه علاقه داری...ببخشید بی ادبی شد ولی حرص آدمو درمیارن...
من از بچه ها هم چیزی نمیخرم فقط بهشون خوراکی میدم ...
بچه بودیم زیاد گدا به درب منزل میومد منم ردشون میکردم اما مادربزرگم میگفت اگه کسی درب منزل رو زد یه چیز کوچیک هم شده بهشون بده...آقا ما هم مثلا یک کیلو برنج یا مثلا یکم میوه به اینا میدادیم...یه سری رسماً برمیگشتن میگفتن مگه ما گداییم!!!!!خب پس دقیقاً درب منزل ما چه کار میکنید؟؟؟؟؟!!!!!منم دیگه به هیچکس هیچی نمیدم...راحت
شاد و سلامت باشید...
راستی دیروز تو مترو داشتم به این پستتون فکر میکردم یاد اون خانمه افتادم، گفتم براتون تعریفش کنم

درود بر ساکت سخنگو!
والا فیل هم فک نکنم همیشه حامله باشه بالاخره بچه اش یه روزی میاد بیرون!....امان از فریبکاری که دست از سر ما بر نمی داره...
در فرهنگ کهن ما هست که گفته می شود نیازمند را رد نکنید و چیزی هر چند کوچک به او بدهید ولی این مربوط به زمانی است که فرهنگ درویشی حاکم بود و نیازمندان به تکه نانی قانع بودند....

مانیا چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 22:31

سلام
اقا مهرداد خوبین؟!
چه خبر ازدرس و دانشگاه؟ وای سر من ک حسابی شلوغ شده و وقت سر خاروندن ندارم!!
البته از پست های کمی ک شما میذارید مشخصه شماهم همین طوری هستین!
وای وای این آخری ک نوشتید دقیقأ برا منم اتفاق افتاد! بعدش یک عذاب وجدانی گرفته بودم ک داشتم میمردم
اما خب بعدش درست شد
اما حیف شد ک شما بعد از اینکه پیدایش کردید رو ننوشتین، بعد چی شد؟اون چی گفت؟ راضی شد از شما پول رو بگیره؟

درود بر شما
ممنون به لطف دوستان بد نیستم یعنی اگه دقیق بخوام حالم را توصیف کنم در حال حاضر معمولیم!
در مورد درس و دانشگاه هم باید بگویم فعلا که اساتید مثل چهار پایان دارند از ما کار می کشند و ما هم دم نمی اوریم!
هیچی دیگه پول را گرفت و دعایی هم کرد و رفت.....

مریم چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 17:28

سلام آقامهرداد سوالی داشتم میخواستم راهنماییم کنین ممنون
من امسال ارشد بازرگانی شرکت کردم تبریزقبول نشدم وارومیه قبول شدم اونم اجازه ندارم برم شهردیگه میخوام امسال دوباره بخونم وقت کلاس کنکور واینام ندارم تقریبا سرم شلوغه اگه امکان داره منابعی که شمابرای ارشد خوندین روبرام بفرستین منم پیام نور خوندم وهمانطور که میدونین کتابامون مرجع کنکورنیس

درود بر مریم خانم
راستش چون من بلافاصله پس از لیسانس وارد ارشد شدم کارم اسانتر بود چون بسیاری از مطالب را در ذهن داشتم و به جای خواندن کتابهای متفرقه کتابهای کمک درسی ارشد را خواندم و البته درس بازار یابی و زبان را بعلت علاقه ای که داشتم با درصد های خیلی خوب زدم.....
اگه شما در روزانه دانشگاه ارومیه قبول شده اید و نرفته اید واقعا یک فرصت از دست رفته است ولی مطمئنم که با تلاش و کوشش حتما می توانید به هدف خودتون برسید....

مهتا چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 14:52

درووود
آقا من ی مدت نت نداشتم،و گرنه صحیح و سالمم
من ی هفته پیش مدل جدیدی از گدایی دیدم که واسه همه تعریف کردم.طرف ی پلاکارد نوشته بود پهن کرده بود جلوش و به ماوقع زندگی و شرح بدبختیاش پرداخته بود،یعنی این دیگه آخر تنبلی بوداااااا مدیونین اگه فکر کنید توی شیراز بود

درود بر دوست غایب!
خوب بالاخره خواهش و التماس برای پول گرفتن خسته کننده است و باید مردم درک کرده و تقاضا های مکتوب را هم بپذیرند!

فائزه چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 12:53 http://stop27.blogfa.com/

نه دیگه همونم.دوست قدیمیش خوبه
البته مگه نمیدونی من تکم؟

قطعا هر چیزی کهنه اش یه اصالت دیگه ای داره بخصوص دوستی در دنیای مجازی....

ستاره چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 10:05

آقای مهرداد عزیز سلام
منم هیچ وقت به این گداها کمک نمی کنم. یعنی یه جوری شده اگه کسی واقعا هم محتاج باشه دیگه نمیشه تشخیص داد.
15 سال پیش دایی من کارمند بهزیستی بود و تو قسمت جمع آوری متکدی ها. همه ی گداهای شهر رو میشناسه با رزومه کامل. یعنی حتی یه مورد هم توشون نبود که واقعا محتاج باشه. حتی می گفت برای یکی شون که خانوادگی و با طایفه شون اومدن اینجا ماشین گرفتیم، خونه و همه چی که برشون گردونیم شهر خودشون، رفتند باز چند روز دیگه برگشتند.

درود بر ستاره خانم...
همانطور که گفتی محتاجان اصلی کف خیابانها نیستند بسیاری از مردم ابرو دارند و با مشکلات بسیار زیادی هم دست به گریبانند ولی از ترس ابرو دم بر نمی اورند....

فائزه چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 09:40 http://stop27.blogfa.com/

تو اینجا من گدا ندیدم زیاد.این آقاها هستن که دعا میخوننو پول میگرین اما گدا ندیدم.اما تا دلتون بخواد کودکان کار

شما همون فائزه خانم از کاشان هستید یا یک دوست جدید هستید!؟

اطلاعاتی چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 05:52

منظورتون این بود که شما با موبایل زنگ به شهرداری نمی زدید ولی آنها خودشان شماره موبایل شما را بدست آورده بودند؟ خلاصه یعنی مقصودتان این بود که به شما مشکوک شده بودند؟

اگر شما پست را دقیق خوانده باشید متوجه می شوید که بنده اول زنگ زدم و وقتی شما به 137 زنگ می زنید شماره تلفن شما و همچنین شکایت شما ثبت می شود و این شکایت به قسمت رفع تخلفات شهرداری ارسال می شود و انها با شماره تلفنی که از شما دارند پیگیری می کنند...

مرمری سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 22:46

سلام به داداش مهرداد گل، منم چن وقت پیش چراغ قرمز وایستاده بودم ی پسر بچه 8، 9 ساله داشت ادامس میفروخت ، خیلی بچه خوش قیافه وتروتمیز ونجیب بود مثل ی عده سمج نبود خیلی دلم واسش شوخت ، دیدم خودبخودی دارم به مامان باباش بدوبیراه میگم ...،،،.نگرانش بودم که خدای نکرده سو استفاده کنند ازش ......باور کنید اگه از خودم درامدی داشتم یجورایی دلم میخواست کمکش کنم.........ولی......ی چند نفری هستن که گاهی از بعضی خریدام میزنم و واسه اونا کنار میزارم.....یا یلیوان بزرگ دارم که صدقه میندازم توش وخیلی بابرکته ،،،،، میدم به کسایی که اشناییدارم......ولی پسر بچه خیلی تو فکرمه وباخودم درگیرم

درود به مرمری خانم
همانطور که گفتی بچه ها موضوعش با بقیه فرق داره انها اینده این مملکت هستند که اینگونه عمر و زندگیشان بیهوده تلف می شود و مسئولیت ان هم به عهده همه و البته در وهله اول به عهده حاکمیت است....

م سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 22:39

با خوندن اپیزود ۴ خیلی دلم گرفت . شخصیت اون آدم دگرگون شده

من هم یاد ندارم به گدا پول داده باشم ولی اگه خوراکی بخواد حتما براش میخرم. یک بار زمستون گوشه خیابون یه بچه ۵-۶ ساله دیدم که به طرز درد آوری توی سرما نشسته و گدایی میکرد حقیقتا دلم خواست بدزدمش و ببرمش خونه .متاسفانه اونا که از معلولین و بچه ها استفاده میکنند باند هستن و حتی اگه من و شما داوطلب کمک هم بشیم زورمون به اونا نخواهد رسید چون به منابع قدرت متصلند. بعضی از اون معلول ها واقعن به باندی ربط ندارن و چون بیکار هستن و نیازمند مجبور به گدایی میشن ولی خب ما که از ظاهر نمیتونیم تشخیص بدیم مجبوریم پولی ندیم .کمیته امداد هم پولی که میده واقعن کمه

همانطور که گفتی متاسفانه تشخیص محتاج واقعی از گدایان حرفه ای مشکل است ولی انچه مسلم است وظیفه رسیدگی به کودکان کار و بچه هایی که مجبور به گدایی می شوند به عهده دولت و نهاد های مسئول است که به نظر می رسد یا اولویت ندارد و یا تعدادشان انقدر زیاد است که جمع اوری و رسیدگی به انها از توان دولت خارج است....

ساناز سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 18:47 http://sanaz1359.persianblog.ir

از این مدل گداها که یک نسخه تو دستشونه و به بهانه پول دارو گدایی میکنن توی اصفهان نیست؟ مشهد که فراوونه به علاوه اون مدل گداهایی که شما گفتین. کمک فقط به خیریه یا افرادی که لباس طرح بهزیستی دارن.

بعلت کمبود وقت من این پست را همین امروز صبح و فقط در یک ساعت نوشتم!
مگر نه اگر فرصت کافی داشتم این پست به بیش از ده پست مفصل قابل بسط بود بخصوص در مورد مدل ها و تکنیک های مختلف گدایی و خاطراتی از انها که در ذهنم هست!...
در مورد موارد کمک و نیازمندان واقعی هم درست می فرمایید....

اسو سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 17:04

اقامهردادارزودارم یه روزی از نزدیک ببینمتون واقعاازنوشته هاتون یه شخصیت خیلی جالب ازتون توذهنم طراحی کردم.خوشابحالتون

ممنون اسو خانم بنده هم مشتاق دیدار دوستان هستم....
من یک ادم کاملا معمولی و عادی هستم مثل همه ادمهای معمولی و عادی که در اطرافتون می بینید....
سالم و شاد باشید...

Ramin سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 17:02

؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آسو سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 17:00

سلام اقا مهردادروزتون قشنگ.مرسی مث همیشه زیبانوشتین اقامهردادمن بچه بودم توخیابون راه می رفتم می گفتم کاشکی این قدپول داشتم به همه ی اینهاپول بدهم چون توشهرماواقعاازاین گداهازیادن ولی الان فهمیدم کسی که محتاج باشه واقعاگدایی نمی کنه ایناعادت کردن به راحت طلبی وگرنه به نظرمن کارزیاده جه واسه زن جه واسه مرد.این زنامن دیدم حتی حاضرنیستن برن توخونه دیکران کارکنندمیکن سخته.امون ازدرد جامعه یکی دوتانیس ادم بایدخودشوبه نفهمی بزنه وگرنه نمیتونه زندگی کنه به خدامن این بچه هارومیبینم چندروزی همش توفکرشونم جی بکم ازدست این پدرومادرهای بی مسولیت کاشکی هرکی ازدواج می کردازش تعهدمیگرفتن اگه نمیتونه بچشوپرورش بده بچه نیاره .

درود بر اسو خانم
همین که حتی در دوران کودکی ارزوی کمک به دیگران را داشته اید قابل ستایش است ....
مشکل بزرگ مملکت ما اینه که اولویت ها به هم ریخته شما اگه اخبار تلویزیون را تماشا کنید می بینید که از اولویت ها و نیازها و مشکلات اصلی جامعه در ان خبری نیست وقتی هم مشکلات دیده نشود طبعا راه حل هم برای ان پیدا نمی شود....

عطیه سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 16:10

ما خویشاوندی داریم که مقداری مردم آزاره. 1بار که باهاش بودم، 1گدایی که مشکل حرکتی داشت رو نشونم داد و گفت اینو میبینی؟ 1بار با ماشین دنبالش گذاشتم، پاشد دوید.
همیشه وقتی با مواردی مثل اپیزود 5 مواجه میشم، سوالاتم درباره عدالت خدا بیشتر بروز میکنه.

اتفاقا یکبار یه همچین موردی مواجه شدم!
تو مشهد کنار یه خیابان جوان قد بلندی پاهایش را دراز کرده بود! یعنی اینکه نمی تواند راه برود و گدایی می کرد و خودش را هم روی زمین می کشید یکبار اخر شب دیدم که نگاهی به این طرف و ان طرف خودش کرد و خیلی سریع بلند شد و به انطرف خیابان رفت و در پیاده رو انطرف خیابان نشست و پاهایش را دراز کرد! ظاهرا انطرف خیابان کاسبی بهتر بوده و لازم به نقل مکان احساس می شده!

فاطمه سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:03

جایی که من کار می کنم یه خانم همشهری شما هست که به شهر ما امده تا کار کند. می گوید شوهرش مرده و دو دختر دانشجو در اصفهان دارد. شرکت ما پروژه ای استخدامش کرده یعنی حداکثر 450 به او پول بدهد که حداقل ماهی 200 اجاره باید بدهد. می گوید خانواده شوهرش بد می دانند که عروسشان در شهر خودشان کار کند. کاری که اینجا می کند سخت و با مواد شیمیایی است و اپراتور بغلی اش که کار بمراتب راحتتری دارد پایه حقوق می گیرد. کاش کمی آدم بودیم

این مورد که شما اشاره کردید کمی مشکوک است! چون مثلا در فروشگاه ما اغلب کارگران خانم هستند و برخی از انها هم متاهلند و هیچ مشکلی هم نیست و هیچ کدامشان هم حاضر نیستند با ماهی 450 تومان کار کنند!
ولی اینکه فرمودید کاش کمی ادم بودیم با شما موافقم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.