آهو...

من یک  آهوم!....یک آهو سرگشته در بیابانی  برهوت....یک آهو پریشان ....یک آهوی رمیده....یک آهو خسته از تیر صیاد....پاهایم اسیر دام است...  نه راه گریز دارم و نه نای نفس کشیدن نه امید به رهایی... صیاد از پشت سر می تازد و چشمان خسته ام را دوخته ام به ان گنبد طلایی ....شاید که ضامن آهو دستم بگیرد...

گاهی اوقات در جدال عقل و دل باید جانب دل را گرفت...شاید راهی که "دل" جلوی پایت می گذارد چندان معقول نباشد....ولی صفایش بیشتر است...