-
قومیت!
چهارشنبه 20 آبان 1394 13:37
می خواستم در مورد ان جنجالی که در مورد برنامه کودک فیتیله! برپا شد پستی مفصل بنویسم که متاسفانه وقتش را ندارم ولی حیفم امد از ان بگذرم برای همین ترجیح می دهم چند جمله بگویم... تاریخ جنگهای اروپا را که بخوانید نکته بارز و مشخص ان قرنها جنگ و جدال و قربانی شدن دهها میلیون انسان بر سر مرزها است بعد از جنگ دوم جهانی...
-
حق دولت حق مردم.....
شنبه 16 آبان 1394 23:52
همین چند روز پیش به همراه پدرم و با ماشین ایشان جایی می رفتیم که نزدیک بود در اثر برخورد با یک نیسان که مشغول حمل تیر اهن بود به بهشت بروم! جریان از این قرار بود که نیسان چند تیراهن بلند حمل می کرد که طبعا چند متر از شاخه تیر اهن بیرون از فضای ماشین قرار گرفته بود گرچه این مدل حمل بار بسیار خطرناک و غیر قانونی است ولی...
-
زیر گنبد کبود(قسمت اخر)
شنبه 9 آبان 1394 08:08
زن در خانه تنهاست شوهرش در اداره شیفت شب است! و پسرش سپهر را هم خانه مادرش گذاشته همه چیز تمیز و مرتب است میزشام خیلی زیبا چیده شده و بوی عطر یک غذای خوشمزه همه خانه را پر کرده یک رومیزی ترمه روی میز کشیده شده یک کیک خوشگل و چند شمع روشن هم روی میز گذاشته شده یک دسته غنچه گل رز هم داخل گلدان است دو بشقاب روی میز...
-
زیر گنبد کبود(قسمت دوم)
پنجشنبه 7 آبان 1394 18:07
مرد گوشی را بر می دارد صدای زنی از پشت خط می اید....مرد جواب می دهد:سلااااااااااام! سلام خانوووووم! سلام خوشگلم! سلام ماهم! دلم براتون یه ذره شده بود هیچ می دونی چند روزه صداتو نشنیدم!؟چه خبر؟ چرا زنگ نزدی و گوشیت هم که خاموش بود زن:می بخشی شهرستان بودم پیش پدرو مادرم نمی تونستم برادرام هم بودند نمی شد تماس بگیرم درست...
-
زیر گنبد کبود(قسمت اول)
شنبه 2 آبان 1394 21:00
این داستان برای نوشتن در وبلاگ کوتاه شده است به همین علت شاید کیفیت مورد انتظار نویسنده را نداشته باشد.... مرد در دفترش نشسته و مشغول کار است که تلفنش زنگ می خورد نگاهی به گوشی اش می اندازد خمیازه ای می کشد و با بی میلی گوشی را بر می دارد زنش پشت خط است زن: سلام مرد: سلام خوبی؟ مرد:لطفا اگه کاری داری زودبگو که خیلی...
-
گدایی در چند اپیزود!
سهشنبه 28 مهر 1394 07:19
من به گداها پولی نمی دهم! نمی خواهم بالای منبر بروم و سخنرانی کنم ولی به نظر من این عمل بیشتر از اینکه از نیاز سرچشمه بگیرد از تنبلی اعتیاد بی مسئولیتی و بی غیرتی می اید کسی که گلی می فروشد ممکن است یک شاخه گل 500 تومانی را 2000 بفروشد و برای فروشش هم مثل گداها التماس و خواهش و تمنا کند ولی این کار گدایی نیست چون در...
-
دو داستان مینی مال!
چهارشنبه 22 مهر 1394 20:41
دوستی دارم که او را علی جون خطاب می کنم یعنی وقتی به من زنگ می زند به جای سلام می گوید :مهرداد! من هم در جواب سلام می گویم:علی جون! و در مورد ایشان داستان بحث انگیز و جالب "انگشتر" را در وبلاگ قبلی نوشته ام من او را به ندرت می بینم شاید سالی چند بار چون هم بنده و هم ایشان مشغله زیادی داریم ولی مرتب با او در...
-
یک پست در شش اپیزود!
جمعه 17 مهر 1394 01:20
اپیزود اول!:همین چند روز پیش راننده یکی از ماشین های پخش بستنی که جوان خوب و ارامی هم هست به فروشگاه امد(در وبلاگ قبلی پستی به اسم "قناری" در مورد ایشان نوشته بودم) و مشغول چیدمان و مرتب کردن فریزر بستنی بود که ناگهان دو مامور پلیس ناغافل با عجله وارد فروشگاه شده و به دستانش دستبند زده و او را بردند! چهره...
-
تربیت مبتنی بر اسکناس!
سهشنبه 14 مهر 1394 00:44
همین یک هفته پیش پست دفترچه اعزام به خدمت را برای یکی از کارگران جوان فروشگاه اورد و متوجه شد که برای اموزش به یکی از پادگان های اموزشی در یک استان دیگر که به سختگیری هم معروف است فرا خوانده شده ...از ان زمان بشدت ناراحت و و افسرده شده چون ظاهرا پدرش به او قول داده که سعی می کند با روابطی در یکی از پادگان های اصفهان...
-
شاهین!
سهشنبه 7 مهر 1394 00:03
در یک کوهستان بزرگ در بین کوههای برفی و بلند دشتی پهناور بود دشتی پر از اهو پر از خرگوش و یک پیرمرد و یک شاهین ....پیرمرد تنها بود و کسی را نداشت و در ان کوهستان زیبا و وحشی تک و تنها با پرنده شکاریش زندگی می کرد شاهین نه تنها همدم و تنها رفیق او بود بلکه یار سفر و همکار شکار پیرمرد هم بود چون شکار تنها راه زندگی و...
-
سفرنامه(قسمت سوم)
جمعه 3 مهر 1394 13:55
دو روز قبل از سفر به شمال به تهران رفتم و دو روزی مهمان یکی از اقوام بودم و بعد از دو روز دوستان ملحق شده و به شمال رفتیم و در برگشت هم یک روز تهران بودم....قضاوت من در مورد تهران همانی است که در سفر نامه پارسال گفتم که البته شاید این قضاوت درست نباشد من همچنان معتقدم تهران بهترین شهر ایران برای زندگی است و دلیل اینکه...
-
سفر نامه(قسمت دوم)
سهشنبه 31 شهریور 1394 08:55
فردا صبح از ان ویلا کهنه فرار کردیم و بعد از مدتی کوتاه به متل قو و یا همان سلمان شهر رسیدیم و در یک ویلای زیبا و تمیز مستقر شدیم هوا عالی و بارانی شهر زیبا و دریا نا ارام متل قو شهر زیبا و خوبی در شمال است که من فضا و اب و هوایش را دوست دارم و جالب است که به نظر من خرید از فروشگاههای پوشاک این شهر از خرید از دی تو دی...
-
سفرنامه!...
دوشنبه 30 شهریور 1394 01:49
سفر به شمال یعنی افتخار همنشینی با "دریا" و "باران"... برای سفری یک هفته ای به شمال ابتدا راهی تهران شدیم و دو روزی خانه یکی از اقوام بودیم که در مورد تهران در قسمتهای بعدی خواهم نوشت و بعد از دو روز اقامت در تهران راهی شمال شدیم....شب به یکی از شهرهای شمالی رسیدیم و خیلی هم خسته بودیم و یک بچه ده...
-
پست در سفر!
دوشنبه 23 شهریور 1394 23:53
الان در سفرم شبه و همه خوابن ولی من از ترس بیدارم آغا اینجا پر سوسکه! و توی این نیم ساعت که توی این اتاقم چهارتا سوسک کشتم! با دمپایی! اون هم چه سوسکهای زشت وگنده ای! و از آنجایی که خبر مرگم تو سفر از جای خواب شانس ندارم! از ترس اینکه در خواب یه سوسک از پاچه شلوارم بره توخشتکم! احتمالا تا صبح بیدارم! خدایا امشب به خیر...
-
دستفروش!
شنبه 21 شهریور 1394 02:23
در نزدیکی فروشگاه پاتوق یک دستفروش است که سالهاست که انجا بساط می کند میزی توری جلویش گذاشته که انرا به تابلو کنار ان زنجیر کرده که مجبور به نقل و انقالش نباشد و از دست سارقین هم در امان باشد و چند جفت جوراب روی ان ریخته و مردم هم می ایند جورابها را بر می دارند و پولش را داخل جیبش می گذارند و می روند او جوانی تقریبا...
-
یک پست در هفت اپیزود!
دوشنبه 16 شهریور 1394 07:28
اپیزود اول!:دیروز یکی از خانمهای صندوقدار با یک جعبه شیرینی به دفتر امد مناسبتش را جویا شدیم که گفتند در رشته کینگ بوکسینگ قهرمان شده اندپرسیدم کینگ بوکسینگ دیگه چیه!؟ ایشان هم گفتند ترکیبی از بوکس و کاراته! با دهانی نسبتا باز! نگاهی متفاوتی به ایشان انداختم ایشان دختری جوان و قد بلند و چهار شانه هستند که دستشان را هم...
-
سوراخ نامه!
پنجشنبه 12 شهریور 1394 03:05
راستش از شما چه پنهان یکبار اتفاقی برایم افتاد که بنده را کمی دچار تاملات فلسفی کرد! و از انجا که نمی دانم این ذهن ما چه مرگش است که از برخی پدیده ها راحت نمی گذرد و خفت ما را می گیرد برای همین یک پنچری تایر دوچرخه بشدت بنده را بفکر فرو برد....چندی قبل مشغول دوچرخه سواری در پارک جنگلی ناژوان بودم که به اخر جاده که...
-
عروسی!
دوشنبه 9 شهریور 1394 18:15
یکی از دوستانم مسئول خرید یکی از باغ تالارهای معروف اصفهان است که در منطقه اتشگاه واقع شده که یکی مناطق خوش اب و هوای شهر ماست که باغهای زیادی انجا واقع شده و عروسیها و مجالس سنگینی در ان برگزار می شود داستانهای جالبی از عروسیها و مراسم های انجا می گوید از فلان خواننده می گوید که برای یک ساعت خواندن در فلان عروسی ده...
-
مژگان خانم!(قسمت دوم)
پنجشنبه 5 شهریور 1394 06:09
یک روز مژگان خانم با چشمانی اشکبار به همراه شوهرش که بشدت عصبانی بود داخل دفتر امد....ظاهرا قضیه از این قرار بوده که یکی از کارمندان دیگر طاقت نیاورده و در مورد کارهایش به او هشدار داده و به او گفته که از کارهایش دست بردارد چون ممکن است شوهرش خبر دار شود او هم بشدت از این هشدار ترسیده بود و شاید برای پیشگیری از طبعات...
-
مژگان خانم!
چهارشنبه 4 شهریور 1394 00:46
در وبلاگ قبلی گفتم که چندی قبل یک تعاونی بعلت سوء مدیریت و کسری شدید کالا و ....ورشکست شده بود و بنده برای کمک به سازماندهی مجدد انجا برای مدتی به انجا می رفتم که خاطره جالب و اموزنده "خاله" را از ان دوران نوشتم داستان جالب دیگری هم از ان دوران دارم که اینجا می اورم.... بعد از انحلال تعاونی بسیاری از...
-
آهو...
یکشنبه 1 شهریور 1394 22:21
من یک آهوم!....یک آهو سرگشته در بیابانی برهوت....یک آهو پریشان ....یک آهوی رمیده....یک آهو خسته از تیر صیاد....پاهایم اسیر دام است... نه راه گریز دارم و نه نای نفس کشیدن نه امید به رهایی... صیاد از پشت سر می تازد و چشمان خسته ام را دوخته ام به ان گنبد طلایی ....شاید که ضامن آهو دستم بگیرد... گاهی اوقات در جدال عقل و...
-
پیش از طلوع....
پنجشنبه 29 مرداد 1394 18:51
یکی از زیباترین ,و روشنفکرانه ترین عاشقانه های سینما فیلم "پیش از طلوع" است...داستان از انجا شروع می شود که پسر و دختری بطور اتفاقی در یک قطار با هم اشنا می شوند در حالیکه مسیر هر دو هم با هم متفاوت است ولی تصمیم می گیرند در شهر وین از قطار پیاده شده و یک روز را با هم بگذرانند... انها یک روز را در شهر زیبای...
-
طبقه متوسط!
یکشنبه 25 مرداد 1394 01:51
در پست"بالا و پایین" در مورد طبقات بالا و پایین جامعه صحبت کردم و انها را توصیف کردم ...یکی از دوستان در کامنتی پرسیدند من که مثلا ساعت 8 صبح سرکار می روم و ممکن است ماشین و منزل شخصی هم داشته باشم جزء کدام طبقه هستم....در این پست می خواهم به سوال این دوست عزیز جواب بدهم!.... مارکس می گوید تمامی حکومتهای با...
-
یک پست در چند اپیزود!
پنجشنبه 22 مرداد 1394 01:47
اپیزود اول!:حسن اقا یکی از مشتریان خوب و دوست داشتنی ماست از ان جهت که هم خوب خرید می کند و هم خودش و خانواده اش خوش اخلاق و خوش مشرب هستند وقتی به فروشگاه می اید خودش و زنش با همه کارگران فروشگاه سلام و علیکی گرم می کند و حتی برای همسر یکی دو تا از همکاران ما هم که بیکار بودند کار پیدا کرد او ریخته گر است و هیکلی...
-
یک سفرنامه کوچولو!
یکشنبه 18 مرداد 1394 01:38
من معمولا سالی یکبار به شهرک توریستی چادگان می روم منطقه ای در اطراف اصفهان و در مجاورت شهری به همین نام در کنار دریاچه سد زاینده رود هوایی فوق العاده لطیف خنک و منطقه ای بسیار زیبا و البته با امکاناتی خوب و بسیار منظم و تمییز که من در کمتر جایی در ایران شهرک تفریحی به این تمییزی و منظمی دیده ام.... پارسال هم بنده دو...
-
کفش!
یکشنبه 11 مرداد 1394 01:32
دوستی دارم که در یکی از محلات فقیر نشین اصفهان فروشگاه کفاشی دارد و کسب و کارش هم رونق خوبی دارد یعنی همانطور که در پستهای قبلی گفتم قدرت خرید مردم در این محلات پایین است ولی چون تراکم جمعیت زیاد است مراجعه کننده زیاد دارد برای همین کسب و کارش خوب است و درضمن کفش هم استفاده خوبی دارد خودش می گوید اگر زرنگ باشی یک جفت...
-
اقا وحید!
پنجشنبه 8 مرداد 1394 01:46
با خوش شانسی پست"وحید جان می ترسم" در وبلاگ قبلی من در بلاگفا هنوز موجود است برای خواندن ان پست اینجا کلیک کنید مدتی گذشت شاید ان اوایل بیشتر پز خانمش را می داد! که دانشجوی شاگرد اول روانشناسی از یک دانشگاه خوب که مستقیم از لیسانس به فوق لیسانس رفته و بزودی بعد از گرفتن مدرکش استاد دانشگاه می شود....بیشتر به...
-
بالا و پایین!
یکشنبه 4 مرداد 1394 08:19
ماهیت فروشگاههای بالای شهر و پایین شهر متفاوت است معمولا هایپرها در بالاشهر تعدادشان کم و محدود است چون افراد ترجیح می دهند مثلا یک بوتیک بزنند و یک لباس زنانه را دویست تومان بخرند و پانصد تومان بفروشند! و بندرت دیوانه ای پیدا می شود که یک مغازه اجاره کند و ماهی ده میلیون تومان اجاره بدهد و یک هایپر بزند که یک شیر را...
-
عید بزرگ!
پنجشنبه 1 مرداد 1394 01:40
گاهی اوقات برخی کالاها که حجم و وزن کمی دارند را تلفنی از بازار می خریم و با پیک موتوری برایمان ارسال می کنند چندی قبل ما مقداری جوراب سفارش دادیم که توسط یک پیک موتوری برایمان ارسال شد توی دفتر نشسته بودم که دیدم جوانی تقریبا سی ساله خونین و مالین! در حالیکه تمام دست و صورتش پر از زخم بود یک کارتن بزرگ که جوراب داخل...
-
دلنوشته...
جمعه 26 تیر 1394 01:58
بعضی اوقات دلت گرفته ادمیم دیگه گاهی اوقات دلمون میگیره زندگی یه خط صاف نیست حتما اینو شنیدید که میگن مردها هم پریود روحی دارند نمی دونم شاید عیب از گرما باشه دلم یک هوای خنک کنار دریا میخواد در یکجای دور با ادمهایی غریبه و نا اشنا ...می خوای تو خودت بری یه کم با خودت خلوت کنی نمیزارن! نمیشه! می پرسند چته! چرا ساکتی؟...