داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

بیم و امید....

 

 

چند هفته  پیش که دلار به حدود دوازده هزار تومن و سکه به حدود چهار و نیم  رسید کمی ترسیدم چون یاد چند فیلم افتادم.....فیلم اول یک گزارش خبری از دمشق بود که اگر اشتباه نکنم حدود سه سال پیش از همین تلویزیون ایران دیدم زمانی که داعش پشت دروازه های شهر بود یعنی انقدر نزدیک بود که حتی با خمپاره می توانستند قسمت هایی از شهر را هدف قرار دهند ولی فیلم نشان می داد که مردم سروحالند البته فیلم تبلیغاتی به نظرمی رسید و شاید در خوب نشان دادن اوضاع مبالغه می شد ولی بازار شلوغ بود وبا اینکه دشمنی پشت دروازه های شهر بود که اگر شهر را تصرف می کرد مثل مهاجمین قرون گذشته مردان را سر می برید زنان را به کنیزی می برد و همه جا را غارت می کرد  ولی ترسی در چهره مردم مشاهده نمی شد شاید دلیلش این بود که گرچه داعش نزدیک دروازه های شهر بود ولی هواپیماهای روسی بشدت انها را می کوبیدند و ارتش سوریه دست بالا را داشت و مردم امیدوار بودند که داعش از شهر دور می شود نانوایی ها پر از نان بود یک گاری مملو از شیرینی بود و مردم شیرینی می خریدند و مغازه ها مملو از اجناس مورد نیاز مردم بود....

فیلم دوم مستندی  در مورد کرانه باختری رود اردن  بود که قسمتی از فلسطین است همانطور که می دانید فلسطین یک کشور اشغالی است در فیلم ان منطقه خیلی اباد و در حال رشد به نظر نمی رسید ولی زندگی در جریان بود فیلمی از یک میدان میوه و تره بارنشان داده شد که فروشندگان گوجه فرنگی های قرمز کلم های درشت و موزهای زرد و تازه می فروختند و بازار هم بشدت شلوغ بود و مردم خرید می کردند تصویر بعدی از قهوه خانه های این منطقه بود که مثل همه قهوه خانه های کشورهای عربی شلوغ و پرجنب و جوش بود و مردم انجا قلیان می کشیدند و معاشرت می کردندحتی سری به یک قهوه خانه لاکچری زد که قیمت ها بسیار بالا بود ولی جوانان به همراه دوست دخترها و دوست پسرهایشان انجا قهوه و کیک می خوردند و قلیان می کشیدند و این نشان می داد که در ان منطقه اشغالی حتی افراد ثروتمند هم وجود دارد.....و اما فیلم سوم....

فیلم مستند سوم در مورد ونزوئلا بود....ونزوئلا نه یک کشور اشغالی است و نه کشوری در حال جنگ است بلکه یکی از بزرگترین منابع نفتی جهان را در اختیار دارد که بر اثر حکومت ناکارامد و فساد جانشینان چاوز و همچنان تحریم های امریکا با تورم 88 هزار درصدی مواجه است..فیلم زنی را نشان می داد که در یک روستا با دو فرزندش زندگی می کرد بچه ها لاغر و رنگ پریده بودند زن از همان ابتدای گریه اش سرازیر شد و گفت ما اینجا فقط روزی یک وعده غذا داریم و همیشه گرسنه ایم و هر وقت بچه هاپیشم می ایند و می گویند گرسنه مان است نمی دانم جوابشان را چه بدهم  غذای انها مقدارکمی ماکارونی صدفی بود که در اب جوش می پختند که فقط روزی یکبار می توانستند بخورند در شهر دارو کمیاب بود و دولت احمق انها به انها بذرهایی داده بود که در باغچه بکارند که می گفتند جوشانده ان گیاه می تواند مثل قرص مسکن باشد وضعیت بیمارستان ها انقدر وحشتناک بود که اجازه تهیه گزارش از انجا داده نمی شد در کاراکاس صف های چند کیلومتری بر سر در فروشگاهها برای خرید یک بطری شیر و چند کیلو شکر تشکیل شده بود مردم با پای پیاده به برزیل  فرار می کردند و انجا مثل جنگ زده ها کمپ هایی تشکیل شده بود و برخی زنان هم برای سیر کردن شکم فرزندانشان به کلمبیا می رفتند و در بارها و کلوپ های شبانه انجا.......

سقوط ارزش پول ملی در یک کشور می تواند از جنگ و حتی اشغال بدتر باشد سقوط اقتصاد و ارزش پول می تواند مثل یک بمب اتمی خاموش عمل کند و همه چیز را نابود کند و مشکل از انجا شروع می شود که امید در مردم رو به زوال باشد یکی از دوستان می گفت پسرم وارد دبیرستان دوره دوم شد چند ماهی از تحصیل او گذشته بود که دیدم مرتب می گوید من می خواهم به خارج بروم من توی این مملکت نمی مانم و مرتب غر می زد که من را به خارج بفرستید...این حرفها برایمان جدید بود و برای اولین بار بود که یک چنین حرفهایی از او می شنیدیم ارام ارام اززیر زبانش کشیدیم که یکی از معلمین  توی مدرسه مرتب می گوید این جا فایده ای ندارد شما اینجا اینده ای ندارید و من دارم پول هایم را جمع می کنم که به فلان کشور بروم.....ایشان می گفت من هم به مدرسه رفتم و به مدیر گفتم ما هم ناراضی هستیم ولی نمی خواهیم بچه هایمان امیدشان را از دست بدهند من همین یک پسر را دارم ما به غیر از این بچه ها امید دیگری نداریم اگر شما بخواهید انها را ناامید کنید چه چیزی برای ما می ماند.....

احمد محمود یکی از نویسندگان مورد علاقه من است بخصوص رمان همسایه ها که یکی از بهترین رمان های فارسی است که خوانده ام....او چند ماه قبل از مرگش در حالیکه بشدت بیمار بود مصاحبه ای در خانه اش انجام داد که در غالب یک فیلم مستند کوتاه تهیه شده بود و همیشه این افسوس با من هست که چرا نتوانستم ان فیلم کوتاه را ضبط کنم.....ظاهرا بخاطر  کشیدن سیگار سرطان ریه گرفته بود و با لوله اکسیژن نفس می کشید البته می توانست با عصا راه برود ولی تنگی نفس شدیدی داشت و در عین حال روحیه خیلی خوبی داشت و سرو حال  به نظر می رسید جالب اینجاست که با اینکه از لوله اکسیژن نفس می کشید باز هم سیگار می کشید!......در ان مصاحبه این نکته برایم ثابت شد که اگر انسانی به مفهوم واقعی باسواد  بزرگ و عمیق باشد حتی یکساعت مصاحبت با او می تواند ارزش یک زندگی را داشته باشد از مشکلات و دربه دری هایش می گفت از اینکه در جوانی در جنوب کارگری کرده زندان رفته و اینکه در یک کتاب فروشی در جنوب چشمش به یکی از کتاب هایش می افتد می خواهد کتابش را قیمت کند که کتاب فروش می پرسد چند کیلو می خواهی!؟ ظاهرا در ان کتابفروشی کتاب ها صرفا برای کاغذ باطله فروخته می شد و نه برای خواندن...سوالی از او پرسیده شد جوابی داد که انچنان بغضی در گلویم نشست که تا اخر فیلم با من بود از او پرسیده شد اگر مجددا متولد می شدی باز هم نویسنده می شدی که در جواب گفت: نه! اگر باز به این دنیا می امدم می رفتم به دنبال یک شغل ابرومند!!شاید دلش می خواست یک بقال یک سبزی فروش و یک قصاب باشد ولی یکی از بزرگترین رمان نویسان معاصر این مملکت نباشد.....او شش ماه بعد از این مصاحبه فوت کرد ولی جمله اخرش را هیچگاه فراموش نمی کنم از او پرسیده شد: ایا تو ادم امیدواری هستی!؟....کمی مکث کرد و ناگهان نفسش بند امد با عجله لوله اکسیژن را نزدیک بینی اش اورد نفس عمیقی کشید و گفت: گاهی ناامیدی با قدرت به انسان می تازد ولی باید راهشو سد کرد چون چاره ای جز این نیست....

نظرات 13 + ارسال نظر
مه آیین شنبه 10 شهریور 1397 ساعت 20:39

خواهش می کنم . برای خودم هم توفیقی شد که دوباره ببینم .....

مه آیین جمعه 9 شهریور 1397 ساعت 18:52

سلام . خوب هستین ؟
منظور شما این مستنده ؟
https://www.aparat.com/v/zYt2C/احمد_محمود_،_نویسنده_ی_انسان_گرا

درود به شما....
ممنون که لینک دادید که بتونم یه بار دیگه این مستند به یادماندنی را ببینم. ...

نل شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 13:05

مدتیه خاموش میخونمت..خیلی سبک جالبی داری. در عین حال پیچیده بودن موضوع سبک و سیال مینویسی.
دوست دارم بیشتر و بیشتر و بیشتر بخونمت...

ممنون از لطفت. ..
من توی تلگرام فعال ترم می تونید مطالب کانال تلگرام را دنبال کنید....@mehrdad15301

سونا شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 00:02

سلام و درود به شما آقا مهرداد نازنین و دوستان دیگه اى که این وبلاگ رو میخونن
امیدوارم حالتون خوب باشه
اگه از احوال من جویا باشید دلتنگ و نگرانم و هر روز اخبار ایران رو پیگیرى میکنم
این مطلب رو خیلى وقته خوندم ولى نمیدونستم چى باید بگم
یکى از هموطناى عزیز چند وقت پیش به من گفتن چون رفتى حق اظهار نظر ندارى چون نموندى تحمل کنى
ولى من نگاهم همیشه به پشت سرم هست البته نمیشه گفت پشت سر چون کشورم و اوضاع و احوالش همیشه با منه و پیش روى منه
و کاش با تحمل کردن و موندن چیزى درست میشد و کارى ازمون برمیومد امروز که مطلب جدیدتون توى کانال خوندم چقدر احساس تنهایى کردم و دلم خواست بیام اینجا و لااقل احوالپرسى دوستانه کنم
امیدوارم مشکلات حل بشه و یه روز برسه که جاى نگاه کردنو دلشوره ، فرصتى براى ساختن داشته باشیم

درود به سونا خانم
تقصیر شما نیست که اینجا زندگی نمی کنید و می دونم که گرچه اینجا نیستی ولی با نگرانی های مردم شریکی .....وطن جایی نیست که در آن زندگی می کنی سنگ و خاک در همه عالم یکی است وطن آنجایی است که در تو زندگی می کند....

مانیا پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 21:54

سلام
خوبین اقا مهرداد؟!
به نکته‌ی جالبی اشاره کردین در مورد حواس پرتی! متشکر از حسن توجه‌ شما و جالب اینکه انگار تمام اصفهانی ها موقع‌ای ک میخواهند حواس پرت شوند و در مورد موضوعی فکر نکنند بیشتر میخوابند! در این مورد مشترک هستین پس جای نگرانی نیست ک چه بر سر شما امده است!
برعکس امثال من ک بیشتر بیخواب میشوند و شب زنده‌داری میکنن!

درود به مانیا خانم
احوال شما؟
راستش منم اگه مشکلی داشته باشم که ذهنمو مشغول کنه ممکنه بی خواب بشم ولی کلا یکی از شانس های بزرگ من اینه که ذاتا خوابالو هستم و این خیلی خوبه....گاهی آدم سعی می کنه خودش را مشغول و خسته کنه که توجهش از محیط منحرف بشه و ورزش بهترین گزینه است...

Zari پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 00:22

از متن برداشت می‌شد که کنار اومدن با جنگ با خمپاره بمراتب از بی ارزش شدن پول راحت‌تره ، خب حقیقتش من خیلی پیش اومده که خواب دیدم جنگ شده و بچه هام را برداشتم و دارم دنبال یه پناهگاهی میگردم. حقیقتا خواب خیلی بدی هست اما در مورد گرانی و‌نبودن کالاهای اساسی و ضروری اینطور دغدغه نداشته ام، نمیخوام بگم‌ موضوع کم اهمیتی است بلکه منظورم اینه سختی اش شاید تا وقتیکه در بطن آن‌گیر نکرده باشیم برامون محسوس نیست

قطعا جنگ بدتره. ....
هیچ چیز وحشتناک تر از جنگ نیست ولی مشکل اینجاست که وحشتناک بودن جنگ را اغلب می دانند ولی از بسیاری از تهدیدهای دیگه بی خبرند....

مهسا سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 17:08

امیدوار بودن زمانی خوبه که امید واهی نباشه....
هرچند من به این هم معتقدم که آدمی به امید زنده است.

درسته...
دیگه به این مردم نمیشه امید کاذب داد....

مبینا سه‌شنبه 30 مرداد 1397 ساعت 16:25

سلام. چه خوب که مجدد مینویسین. ممنونم. واقعا چاره ای جز امیدواری نداریم. من و همسر و دخترم یکسالی از ایران رفتیم ولی بنا به دلایلی مجبور به برگشتن شدیم و دقیقا سه ساله که دخترم ناراحت و پشیمون از برگشتنمون و دائم افسوس میخوره و از من و پدرش خواهش میکنه ازینجا ببریمش.ایشون فقط یازده سالشه! همسرم مهندس عمرانه یه روزی جزو پیمانکارای بزرگ تهران بودن ! خسته ایم خیلی زیاد و داغونم از دیدن مردمیکه حتی نون شب ندارن . نمیدونم چی میشه ولی ما دیگه اون آدمای سابق نمیشیم و هیچوقت غم این سالا فراموشمون نمیشه.

درود به شما
تازگی ها جوانان و حتی بچه های زیادی را می بینم که به نوعی به فکر مهاجرتند از طرفی حکایت یکی از اقوام را که 30 سال فرانسه زندگی کرده و چند روزی اینجا آمده بود و فکر می کرد مهاجرتش اشتباه بوده توی کانال گذاشته ام .....آدم دلش میگیره برای خودش برای بچه ها برای سرزمینش...

لیلا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 18:08

درست میشه
روزای سختمون میگذره
خود ما مردم باید به هم رحم کنیم

امیدوارم ولی......

عطیه دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 14:32

من احساس میکنم از این جا ب بعد باید درست بشه. یعنی چاره ای نداریم جز درست کردن. امیدوارم مسئولین هم با من هم عقیده بشن.
شاید همین بل بشو بشه نقطه عطف. خدارو چه دیدی. اینجا ایرانه، همه چی ممکنه... .

مشکل اینجاست که ما در غیرقابل پیش بینی ترین شرایط به سر می بریم....ولی باید امیدوار بود چون راهی جز این نیست.....

سارا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 13:12

نا امیدی جزی از وجودمون شده . هر کی بیشتر میفهمه زودتر عمق فاجعه رو درک می کنه و میفهمه هنوز تازه دور اول تار عنکبوته.
حداقل ونزوئلا نگرانی خشکسالی و محیط زیست نداشتن که ما اونم داریم و اینکه حتی همسایه ای درستیم ندارم که به اونجا فرار کنیم.
من نه دلار خریدم نه سکه ولی روزی چند بار قیمتشونو چک میکنم نگرانی همه وجودمو گرفته

اگاهی گنجینه گرانبهایی است که برای پیدا کردن راه درستی که یک ملت را به ازادی و خوشبختی می رساند لازم است و گاهی باید از راههای سخت عبور کرد تا اگاهی بوجود بیاد.....گاهی همان اگاهی بوجود امده تا ابد یک ملت را بیمه میکنه....

اسب دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 09:57

واقعا نویسنده بی نظیری بود متاسفانه مردم خوبی نداریم و تمام بدبختی ما زیر سر این عدم فرهنگ و آگاهی هست .دور نمی بینم که ما هم ونزوئلا بشیم ما دچار بدترین نوع ناامیدی هستیم دیگه برای ما آینده ای نیست افتادیم تو رختخواب مرگ منتظر یم یه سیل بیاد همه ما رو ببره

چندان با شما موافق نیستم....

تیلوتیلو دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 09:50

چقدر نیاز به خوندن همچین متنی داشتم
ناامیدی این روزها خیلی پررنگ تر از چیزی هست که بشه نادیده گرفتنش...

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.