داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

مراسم ختم یک دیوانه

 

 

مادر و پسری توی خیابان ما بودند که هر دو گدایی می کردند مادرش یک پیرزن فرتوت است و پسرش مرد تقریبا چهل ساله ای بود که به او علی دیوونه می گفتند....ولی ان پسر گرچه ارام بود ولی تعادل روانی نداشت مرتب توی خیابان راه می رفت و زیر لب اواز می خواند صدای بم جالبی هم داشت با کسی حرف نمی زد ولی گاهی بعضی کسبه توی مغازه هایشان او را به حرف می گرفتند و سربه سرش می گذاشتند و او با لکنت و خیلی به سختی حرف می زد گاهی  با همان لکنت زبان با صدای بلندتری شعرهای بندری می خواند و گاهی هم می رقصید کارش این بود که از اول خیابان تا اخر خیابان راه می رفت و بعد هم بر می گشت و وقتی هم خسته می شد گوشه ای می نشست و دستش را برای گدایی دراز می کرد و همانطور که توی پیاده رو راه می رفت وقتی چشمش به یک زن خوش برو رو می افتاد اول کمی خیره می شد و بعد با صدای بلندی صلوات می فرستاد! هر وقت هم مراسم ختمی توی مسجد بر پا بود با عجله وارد می شد دمپایی هایش را زیر بغلش می گذاشت و با صدای بلندی سلام می کرد گوشه ای می نشست و همانطور که مداح روضه می خواند سر درگریبان فرو می برد وصدای گریه از خودش در می اورد و محکم با دست توی پیشانی اش می کوبید و بعد هم یک شکم سیر حلوا می خورد و می رفت ...مادر و پسر هر دو گدایی می کردند ولی وضع مالیشان خوب بود و حتی سالها پیش خانه خریدند چون مردم به انها پول می دادند و بخصوص کسبه محل به انها می رسیدند  ....چند ماه پیش مادرش من را توی خیابان دید و گفت علی مریض است و او را دکتر برده ام و دکتر گفته چربی و قند او بشدت بالاست و بیماریهای دیگری هم دارد و مغازه دارها مرتب به او کیک و شیرینی و خوراکی های مختلف می دهند و او هم عقلش نمی رسد و می خورد  تورو خدا به او خوراکی ندهید چون حالش خوب نیست.....البته فایده ای نداشت او از کنار یک بقالی که رد می شد می رفت داخل یک کیک و نوشابه بر می داشت و بدون اینکه چیزی بگوید و یا پولی بدهد از مغازه خارج می شد سراغ میوه فروشی می رفت یک موز برمی داشت به کله پزی که می رفت صاحب مغازه به او غذا می داد بچه پررویی نبود فقط به اندازه شکمش برمی داشت و در عین دیوانگی بچه دوست داشتنی هم بود......



علی دیوونه هفته قبل مرد یعنی وقتی عکسش را روی شیشه مغازه دارها دیدم جا خوردم مراسم ختم او در مسجد برگزار شد روز ختم داخل مسجد نرفتم ولی برایم جالب بود مسجد شلوغ بود برایم عجیب بود که مراسم ختم یک گدای دیوانه انقدر شلوغ بود با خودم گفتم چه کسی دیوانه و چه کسی عاقل است!؟ با اینکه وقتی از کنارش رد می شدی لباس هایش بوی عرق می داد و همیشه لباس هایش کثیف و پاره بود ولی محبوب بود بی ازار بود و وقتی چشمت به او می افتاد که زیر لب اواز می خواند و سریع راه می رود ناخوداگاه خنده ات می گرفت و یک انرژی مثبتی داشت..شاید معیار دیوانگی و عاقلی در این جهان جابه جا شده باشد دلیل اینکه ما خودمان را عاقل می دانیم و یا احیانا افرادی را عاقل فرض می کنیم این است که ما در اکثریتیم! و انها چون در اقلیت هستند انها را دیوانه می خوانیم در حالیکه ادمهایی هستند که خیلی خوب حرف می زنند به نظر می رسد خیلی باهوشند بسیار موجه اند حتی خودشان و افکارشان را خیلی خوب می دانند انچنان که ممکن است پیروانی هم داشته باشند ولی آدم ها از دستشان در عذابند و مردمان زیادی را به خاک سیاه می نشانند  ....به راستی چه کسی دیووانه و چه کسی عاقل است!؟....

کانال تلگرام @mehrdad15301

نظرات 7 + ارسال نظر
عطیه شنبه 27 مرداد 1397 ساعت 08:20

سلام خوبین؟
اینجا هم بنویس دیگه آقا مهرداد عزیز. وبلاگ خوندن یه چیز دیگس

درود به عطیه خانم
احوال شما!؟ا
راستش این روزها نوشتنم فقط به تلخی می رود مگرنه انقدر حرف برای گفتن دارم که اگر بیرون بریزم بلاگ اسکای هنگ می کند! اگر هم توی کانال چیزهایی می نویسم فقط بخاطر اینه که گاهی موبایل دستمه مگرنه حوصله نوشتن نیست....
ولی حتما در وبلاگ هم خواهم نوشت ممنون از لطفت....

مریمی شنبه 20 مرداد 1397 ساعت 00:09

نمیدونی اخرش چی میشه؟
یکی از کشورای افریقایی که روی زمینی پر از ثروت دارن با فقر و بدبختی و قحطی زندگی میکنن رو به خاطرت بیار.

به اون جاها نمی رسیم!
به شما قول میدم!

مریمی جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 21:42

جهت اطلاع این غارت ها از اهم بدبختیامونه.

دقیقا!
و اینکه نمی دونیم اخرش چی میشه...

مریمی جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 19:33

نع نع این کارا رو قبلا با ٣هزارمیلیارد تومن انجام دادن.من برای این بنده خدا یه راهکار جدید میخام!
گناه داره خواهش میکنم بیا فکرامونو رو هم بذاریم.من مطمئنم اون الان خواب نداره از فکر و خیال این ثروت لعنتی!

من دیگه ایده دیگه ای ندارم!
یعنی عقلم بیشتر از این نمی رسه!
من بیشتر به بدبختی هامون فک می کنم!

مریمی جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 15:01

تو اگر ٩ میلیارد دلار داشتی باهاش چیکار میکردی؟
سوالم برا کمک به یه بنده خداییه.جوابتو سریع بفرست.راه دوری نمیره.
خدا اجرت بده.

من اگه 9 میلیارد دلار داشتم اینجا نبودم!....
می رفتم کانادا پیش خاوری یه ویلای بزرگ می خریدم صبح ها می رفتم ماهیگیری بعد از ظهر ها هم می رفتم کلاس آموزش تیر اندازی با تیرو کمان آخر هفته ها هم می رفتم شنا با دلفین ها را تماشا می کردم و شبها هم تا صبح برای بدبختی ملتم تا صبح گریه می کردم

سید آشنا شنبه 13 مرداد 1397 ساعت 16:00

تا عاقل فرزانه پی پل می گشت
دیوانه پابرهنه از آب گذشت
صافی و سادگی در دنیای ما نماد دیوانگیه در حالی که نزد خدا نماد عقله.
و خدا عاقبت همه ما را ختم بخیر کناد که نمی دانیم عاقلانه زندگی کنیم و ریالمان را به تومان و یا حتی دولار! تبدیل کنیم و یا دیوانه باشیم و در دم خوش!

درود به سید بزرگوار
والا فعلا همه بلاتکلیفند! حتی بزرگان هم نمی دانند چه کنند چه برسه به ادمها عادی مثل من و شما!

حامد جمعه 12 مرداد 1397 ساعت 01:53

با درود
مدتهاست ذهن من هم درگیر اینه که آیا ما عاقل هستیم یا تظاهر به عاقلی میکنیم. از قدیم میگفتن اگه زیاد به خدا فکر کنی که چیه و چطور بوجود اومده دیوونه میشی. نمیدونم شاید واقعا این انسانها که ما دیوانه میپنداریمشون در واقع عاقلان واقعی هستن که به چیزهایی پی بردن که ما بیخبریم

درود به حامد خان
قطعا ما عاقلیم
ولی وقتی ادمها اسیر تعصب خرافات فساد و تاریکی باشند این از دیوانگی بسیار بدتره....اغلب فجایع تاریخ توسط ادمهای بسیار باهوشی به وجود اومده که فکرشون خرابه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.