داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

از آدم بودن خسته شده ام....

 

این روزها احتیاج داریم که ذهنمان را منحرف کنیم از خبرها از حرف های مردم و نگرانی هایشان که به وضوح می شود در چشمهایشان خواند از تلویزیون از رادیو از روزنامه ها....

خبرهای خوب کمیابند چیز امیدوار کننده بندرت شنیده یا دیده می شود تنها چیز قشنگی که این روزها می بینم اردیبهشت است....

اردیبهشت فقط یک ماه نیست حتی یک فصل هم نیست بلکه شان یک سال را دارد....در اردیبهشت هم گرما هست و هم سرما هم باد هست هم باران هم افتاب هست هم ابر هم رویش هست و هم زوال همه زیبایی های طبیعت یکجا و به تمامی در اردیبهشت متجلی است....

من خوشحالم که در یک چنین ماه شگفت انگیزی به دنیا امده ام البته شخصا به این باور رایج که مثلا اسفندی ها فلان هستند ابانی ها فلان و یا فروردینی ها به فلان خصلت معروفند اعتقادی ندارم یعنی برایم باور پذیر نیست که تولد در یک ماه خاص بر ریزترین و جزیی ترین ویژگی های اخلاقی ما اثر داشته باشد و البته مهم نیست چیزهای زیادی هست که ادمهای اطراف من به ان اعتقاد دارند که نه تنها اعتقادی به انها ندارم که پیش چشمم مسخره می اید....

 برای اینکه ذهنم را از واقعیاتی که در اطرافم می گذرد منحرف کنم  صبح جمعه با دوچرخه از خانه بیرون امدم....فقط می توانم بگویم  بهشت را به چشمانم دیدم  بوی عطر پارک ها را پر کرده بود باغچه ها غرق گل های براق و شاداب بودند هوا ساعتی ابر بود و ساعتی دیگر افتابی و ساعتی بعد بارانی گاهی سرد می شد و گاهی گرم .....کمی که از پا زدن به پدال خسته شدم گوشه ای روی یک نیمکت نشستم که کتاب بخوانم روی یک نیمکت در سایه نشستم که سردم شد بلند شدم و یک نیمکت افتاب رو پیدا کردم که گرممم شد! در اردیبهشت ادم تکلیف خودش را نمی داند.....

همشهری داستان این ماه هم خوب بود همه قصه استامبول و ادمهایش بود بخصوص قصه ای از اورهان پاموک که مثل همیشه در توصیف استامبول است رمان زیبای دیگری از این نویسنده به اسم " نام من سرخ"خوانده بودم که استامبول دوران عثمانی بسیار اسرار امیز تصویر شده بود و  رمان بیشتر توصیف مینیاتور بود که یک هنر ایرانی است! و هیچ بعید نیست ترکها هنر مینیاتور را هم مانند مولوی از آن خود کنند....

روی نیمکت دراز کشیده بودم و کوله ام را زیر سر گذاشته و چشمم به کتاب بود که با خودم فکر کردم ایکاش یک درخت بودم مدتی است از ادم بودن خسته شده ام از اینکه مرتب یک نفر از درب دفتر وارد شود و با نگرانی بپرسد امروز دلار چند بود!؟ طلا چند بود! ؟حالا میخواد چی میشه؟ ...خسته شده ام مثل این است که در این جغرافیا ارامش معنی ندارد....

روی نیمکت دراز کشیده بودم و به برگهای درخت چنار بلندی که زیر ان خوابیده بودم خیره شده بودم با خودم گفتم اگه یک درخت گیلاس بودم چقدر خوب بود بهار شکوفه های سفید مایل به قرمز گیلاس این درخت را به زیباترین موجود جهان تبدیل می کند بعد هم ارام ارام شگوفه ها تبدیل به گیلاس های قرمز و خوشرنگ می شود بچه ها از درخت بالا می روند گیلاس ها را می چینند و دختر بچه ها گیلاس ها را مثل گوشواره از گوشهایشان اویزان می کنند در زمستان برف شاخه درختان را می پوشاند و درخت زیر برف و یخ به خواب عمیقی فرو می رود شاعرانه ترین و رمانتیک ترین خوابی که می شود تصور کرد و در باغ می شود هم صحبت درخت البالو همنشین درخت بادام همسایه انار و مصاحب قناری ها و گنجشک ها و پروانه بود......

همانوقت یک گربه دیدم...یک گربه پلنگی که توی باغچه به حالت گارد به من خیره شده بود با خودم گفتم اگه گربه هم بودم زیاد بد نبود! البته گربه بودن وضعیت رمانتیک و قابل ستایشی نیست ولی برای کسی که از آدم بودن خسته شده می تواند وضعیت نسبتا مناسبی باشد!.....در بین حیوانات شهری گربه ها و کلاغ ها و ضعیت بهتری دارند گنجشکها که توسط تیرو کمان و تفنگ ساچمه شکار می شوند سگها هم که احمقند! چون هر چقدر هم که برای ادمهای اینجا دم تکان بدهند و ابراز وفاداری کنند باز هم ادمهای اینجا انها را نجس می دانند در برخی فیلم های امریکایی و کانادایی می بینم که مثلا گوزن ها و اهوها خیلی راحت در خیابان ها و معابر شهرهای این کشورها برای خودشان می گردند و کسی هم کاری به کارشان ندارد با خودم فکر می کنم اگر اینجا بودند همگی به کباب کوبیده تبدیل شده بودند! از کلاغ ها هم خوشم نمی اید زیاد از حد سیاه و موذی اند!....نمی دانم صحت دارد یا نه ولی شنیده ام هیچ تصویری از صحنه جفت گیری کلاغ ها در طبیعت  وجود ندارد! یعنی اینکه بشر توانسته ادم به فضا بفرستد ولی هنوز نتوانسته صحنه جفت گیری کلاغ را در طبیعت با چشمانش ببیند یعنی مشخص نیست کلاغ نر خانم محترمشان را به پشت کدام شمشاد بالای کدام سپیدار پشت کدام کوه یا تپه و روی کدام پشت بام می برد که بشر هنوز نتوانسته صحنه جفتگیری او را نه به جهت فضولی بلکه صرفا بخاطر پژوهش های پیچیده علمی و زیست شناسی مشاهده کند من نمی دانم چرا باید یک پرنده اینقدر بدجنس و موذی باشد!؟

اگر یک گربه پلنگی بودم ازادانه به روی پشت بام ها و درخت ها جست و خیز می کردم و مخ یک گربه ملوس سفید را می زدم و انوقت چند بچه گربه سفید پلنگی داشتم و شاید هم یک گربه ماده قهوه ای که انوقت پدر چند بچه گربه قهوه ای پلنگی بودم و یا یک ماده گربه طوسی که انوقت شاهد چند بچه گربه خوشگل طوسی پلنگی بودم و اصلا شاید دلم می خواست پدر همه بچه گربه های شهر باشم!....

نمی دانم ....شاید دیوانه شده و هذیان می گویم ! فقط می دانم از ادم بودن خسته شده ام.....

نظرات 8 + ارسال نظر
اسو سه‌شنبه 1 خرداد 1397 ساعت 23:35

سلام اردیبهشتی جان با تاخیر تولدت مبارک .منم خیلی وقته از ادم بودن خسته شده ام به تمام معنا.کاش حق انتخاب داشتم من یه اهوی ماد ه میشدم تو جنگل دوردست به دور از همه ادمای دنیا.

درود به آسو خانم
آهو بودن هم خوبه به شرط اینکه شکارنشی.....

لیلی سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1397 ساعت 13:46 http://leiligermany.blogsky.com

جامعه ما دائم نگرانی و استرس تولید میکنه و ادامه میده،اصلا گاهی برای چیزی که ارزش نداره هیاهو ایجاد میشه،ماها یاد نگرفتیم آرامش برای خودمون و اطرافیانمون ایجاد کنیم،دنبال یهونه ای برای نشر استرس هستیم،البته قبول دارم اوضاع متغیر امروزه فکر همه رو درگیر کرده ولی با مرور هر لحظه اون فرقی در اطرافمون حاصل نمیشه

بستگی به موقعیت داره. ...هر چقدر شما اگاهتر باشی و صد البته دغدغه ادمهای اطرافت را داشتی باشی فشار را بیشتر حس می کنی...میشه راحت زندگی کرد اگر دغدغه ها رو حس نکرد....
من شخصا نگرانم! نه لزوما برای خودم بلکه برای جامعه ای که داره درد میکشه...

سید آشنا دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 09:21

سلام
آقا فکر نمی کنی بجای درخت و گربه، انسانی در سرزمین دیگر شدن بهتر باشه؟
راستی جسارتاً همه گربه های این شهر اول فکر شکم هستند تا زنده بمونند و بتونند از دست و دمپایی آدمها و بچه هاشون فرار کنند، شما همش بفکر پدر شدنی!

درود به سید اشنا دوست عزیز
چرا نباید ادم توی خانه خودش آرامش داشته باشه!؟

عطیه یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 09:54

چقد خوشحالم نوشتید. چندین بار امدم سر زد و خبری نبود.
دقیقا اوضاع خیلی بده، البته برای کشاورزان هم خیلی بد بود امسال. از یک طرف سم و کود خیلی گرون شد، از یک طرف چندین بار تگرگ، رمقی برای درختاشون نذاشته. اگر درخت گیلاس میشدی هم خیلی بار نمیدادی مگر اینکه جون سالم ب در میبردی و البته سم مرغوب سوئیسی و ژاپنی و ایتالیایی ب شرط پولداری صاحب باغ بهت میخورد یا اینکه اینقد خوش شانس و البته قوی بودی ک بصورت خودجوش ، گیلاس ارگانیک از خودت در میکردی
اگر گربه هم شدی، امیدوارم گربه یه آدم پولدار مثل همون مشتری مذکور خودتون بشی.
از همه اینا گذشته، وابستگی خیلی بد دردیه. اگر وابستگی نبود، زودتر از اینا تلاشم رو میکردم و از این مملکت میرفتم. جای دیگه شاید کار درست و درمون نداشتم اما حداقل آدم و آدمیت ارزش داشت.

درود به عطیه خانم
احوال شما!؟
با در کردن گیلاس ارگانیک کاملا موافقم!
از گربه خونگی خوشم نمیاد میخوام یه گربه باشم که لااقل اینجا کمی آزاد باشم نه اینکه تو بغل یه ادم لوس و ننر بیفتم!

hashem یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 09:21 http://daramad-sabet.blogsky.com/

سلام ، عالی بود
خوش حال میشم به وبلاگ بنده هم سر بزنید

ریحانه یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 04:00

سلام. احوال شما؟ من برای فرصت مطالعاتی اومدم آمریکا. نزدیک خونمون یه فروشگاه شبیه سیتی سنتر هست با اسم walmart.

یه چیز جالبی توش دیدم گفتم شاید به درد شما هم بخوره. اینجا موقع حساب کردن اجناس، هم میتونی بری تو صف وایسی و متصدی صندوق اجناست را با بارکد خوان میزنه و خلاصه حساب میکنی (مثل فروشگاه های ایران). راه دومش اینه که یه دستگاه بارکدخوان گذاشتن. خودت دستگاه رو میگیری روی اجناست. اجناسی هم که بارکد ندارن، یه کد دارن که وارد میکنی. خوبیش اینه که مثلا به ازای هر ۳ تا دستگاه فقط یک متصدی داره که در صورت نیاز کمک کنه به حساب کردن (مثلا کد رو پیدا نمیکنیم یا ... )

خلاصه گفتم اینطوری هم صف حساب کتاب کم میشه و هم اینکه نیروی انسانی کمتری مورد نیازتون خواهد بود.

درود به ریحانه خانم
اگه حالم را می پرسید فعلا مایلم یه گربه باشم!
البته یک سیستم پیشرفته تر هم هست...
یک دستگاه بارکد خوان به گاری خرید متصل است مشتری کالا را که بر می دارد خودش بارکدش را با بارکد خوان می زند و بعد هم کالا ها را داخل نایلون گذشته و از درب خروج خارج می شود و موقع خروج سیستم فروشگاه بطور خودکار مبلغ را از طریق موبایل مشتری از حساب او کسر می کند! یعنی عملا هیچ کارمندی لازم نیست اگر هم مشتری سرقت کند اژیر به صدا در می آید. ...
ما با این سیستم ها هنوز فاصله داریم ما اینجا فعلا بحث داریم که آیا یک پیام رسان را فیلتر کنیم یا نه!
خوش بگذره

سونا یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 01:07


حق دارید
فشار و استرس و احساس ناامنى …

متاسفانه فضا پر از انرژی منفی شده....منشا اون هم همان احساس ناامنی است که گفتید...

Qadiri.s یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 ساعت 00:52 http://www.blogsky.com

کاش می شد برای چند روز از جلد آدم بودن بیرون بیام. یا حداقل از هر قید و بندی ازاد می شدم

دقیقا!
مثلا هفته ای یک روز گربه بود و یک روز هم درخت گیلاس!
منم معتقدم این یک سبک زندگی ایده‌آل هست!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.