داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عید.....

 

 

چند روز پیش دست فروشها امده بودند ولی ظاهرا یک روز زودتر از موعد مقرر.....معمولا چند روز قبل از عید شهرداری اجازه می دهد دستفروشها بساطشان را پهن کرده و اجناسشان را بفروشند ولی ان بعد از ظهر ظاهرا  کمی زودتر امده بودند.....چندین ماشین شهرداری با چراغ های گردان ایستاده بودند و مامورین یونیفرم پوش زنی جوراب فروش را محاصره کرده بودند ...ماموران سد معبرسعی می کردند صرفا با بحث و صحبت جلوی کارش را بگیرند  البته پلیس هم با فاصله شاهد ماجرا بود من هم گوشه ای ایستاده بودم.....نهایتا زن به گریه افتاد و همانطور که گریه می کرد گفت پانصد هزارتومان قرض کرده ام و جوراب خریده ام می خواهم این دو سه روز بفروشم چرا جلوی من را می گیرید بروید جلوی کسانی را بگیرید که.....

ماموران در حال بحث و صحبت با زن بودند  که بقیه دستفروشها هم سروکله شان پیدا شد  انقدر زیاد شدند که کنترل از دست ماموران در رفت و تدریجا زن و مرد پیر و جوان  بساط به دست از کوچه ها به پیاده رو  هجوم آوردند  و بساطشان را پهن کردند....در این گیر و دارناگهان  دیدم روی پله  بانک چند جوان با هم گلاویز شده و کتک کاری می کنند و صدای داد و فریاد  هم بلند است و نهایتا یکی از انها گونی گردو دیگری را پخش پیاده رو کرد و ان یکی هم یک قمه بلند ازداخل یک گونی در  اورد که به او حمله ور شود ولی مردم جلوی او را گرفتند........

ارام ارام تا اخر خیابان رفتم کسبه هم ناراضی بودند یک نفرشان می گفت من برای یک مغازه 20 متری ماهی سه میلیون و نیم  اجاره می دهم چند ماه است که  ضرر می دهم امیدم به همین چند روز اخر سال است که این را هم دستفروشها نمی گذارند....اخر خیابان دور می زنم و بر می گردم....مامورین شهرداری را می بینم که با ماشین هایشان گوشه ای ایستاده  و به لشکر دست فروشان نگاه می کنند پیاده رو بسرعت رنگارنگ می شوداکواریوم های پر از  ماهی ها قرمز با تنگ های متنوع کوزه های شب بو و سنبل ظرفهای سفالی مملو از سبزه و بشقاب هایی که هر هفت  سین را در خودش جا داده از هندوانه گرفته تا ادکلان از گوجه فرنگی گرفته تا پسته و گردو از شیرینی های نخودچی تا روسری های رنگارنگ  از زیرپوش و دمپایی تا توت فرنگی و پرتقال....چهارعدد روسری بیست هزارتومان! گوجه هر کیلو پانصد! ادکلان فقط پنج هزار تومان! سه عدد تیشرت فقط پانزده! کفش مردانه هر جفت بیست هزار!... صدای جار زدن دستفروشها بسرعت فضا را پر می کند  بوی عود همه جا را فرا گرفته  و نهایتا بو و شور عید خیابان را پر می کند.....

در برگشت ان چند جوان را دیدم که با اعصابی خراب کنار هم بساط کرده اند انها سر "جا"دعوایشان شده بود ولی به نظر می رسید با هم توافق کرده اند که کنار هم نشسته و کاسبی کنند یکی از انها گردو می فروخت و دیگری روسری انها سن و سالی نداشتند یعنی قطعا سنشان از بیست سال کمتر بود....خیلی از این دستفروشها از شهرهای دیگر می ایند و شبها کنار بساطشان می خوابند  پارسال اواخر سال باد و باران گرفت و بساطشان را به هم ریخت و اغلب زیر همین باران  و کنار بساطشان خوابیدند برخی هم خانوادگی امده اند مرد کفش می فروشد کنار او زنش شیرینی می فروشد و دختر بچه اش هم ماهی و جوجه....چشمم به ان زن افتاد دیگر گریه نمی کرد می خندید جوراب هایش را پهن کرده بود "سه جفت ده هزار تومان!"......

من به رستوران گردی و کافی شاپ گردی علاقه زیادی دارم ولی چون فرصتش را ندارم ان را بشکل مجازی انجام می دهم! و در اینستا گرام معمولا صفحاتی را دنبال می کنم که صاحبانش عکس های کافی شاپ گردی و رستوران گردی خودشان را می گذارند صفحه یک پسر جوان  تهرانی در اینستا را دنبال می کنم که به رستوران های باحالی می رود....این دفعه او به یک رستوران در فرمانیه رفته بود او به همراه دوستش دو پرس استیک از دو نوع مختلف دو بشقاب سالاد که در یکی از انها کمی خاویار مشاهده می شد به همراه دو نوشیدنی و البته یک بشقاب" پاستاپنه الفردو!" سفارش داده بودند....(لطفا زیاد به مغزتان فشار نیاورید!  این اخری همان ماکارونی است که کمی به ان پنیر و قارچ اضافه شده  این اسم قلمبه ایتالیایی هم برای این است که در رستوران های گرانقیمت بالای شهر بشود برای یک بشقاب کوچک ان چهل هزار تومان پول گرفت!)

خلاصه که ان دو گل پسر تصویر فاکتور ناهارشان را هم گذاشته بودند که چهارصدو هشتاد هزار تومان شده بود یعنی به اندازه کل جوراب های ان زن که قرار است در مدت چند شبانه روز زیر باد و باران بفروشد پول ناهارشان شده بود  و من مطمئنم بخش اعظم ان غذاها را نخورده روی میز جاگذاشتند و فقط به منظور عکس گرفتن و گذاشتن انها در اینستا ان حجم از غذا را سفارش داده بودند...

به فروشگاه برگشتم....چند ماهی است که یکی از همکاران بچه دار شده همسرش برای خرید امده بود و بچه را هم با خودش اوردبود اییییییی جان!....فقط خدا می داند  چقدر این پسر چند ماهه خوشگل دوست داشتنی و خوردنی بود چون بنده از توصیفش عاجزم!همکاران بچه را دوره کرده بودند وبه نوبت بغل می کردند و  قربان صدقه اش می رفتند او هم  با چشمان درشت و سیاهش  هاج و واج به ادمها و دنیایی که به ان پاگذاشته بود خیره شده بود....


عیدتان مبارک.....ارزوی می کنم سال اینده برای همه ما سال بهتر و شادتری باشد....

التماس دعا

 

نظرات 14 + ارسال نظر
مانیا دوشنبه 6 فروردین 1397 ساعت 21:57

سلام و درود بر آقا مهرداد
احوال شما؟ مایم خوبیم
عیدتون مبارک؛ امیدوارم در سال جدید لبتون پر خنده باشه و جیبتون پر پول
جمله ای خوانده بودم گفتنش خالی از لطف نیست
نوشته بود همه برای شما سال خوب را آرزو میکنند اما من برای شما چگونگی ساختن یک روز خوب را آرزو میکنم!
امیدوارم در سال جدید معمار خوبی برای لحظه‌هایتان باشید

درود به مانیا خانم
چه دعای قشنگ و زیبایی!
من هم آرزو می کنم امسال به همه آرزوهایت برسی

ساکت یکشنبه 5 فروردین 1397 ساعت 15:50

درود بر آقا مهرداد
سال نو مبااااارک
امیدوارم سالی پر از سلامتی، برکت، رحمت و شادی برای همه باشه

درود به ساکت سخنگو!
عید شما هم مبارک
همیشه شاد و سلامت باشید

سید آشنا یکشنبه 5 فروردین 1397 ساعت 08:30

سلام.
برایت زندگی آرام، در کنار خانواده ای قدردان و باز هم آرام، در پناه خداوند قدرتمند دانا آرزومندم

درود به سید آشنا
عید شما هم مبارک
آرزو می کنم سال جدید مملو از موفقیت برایتان باشد

مرتضی شنبه 4 فروردین 1397 ساعت 20:58

سلام اقا مهرداد
سال نو مبارک . ایشاالله امسال سال پرخیر و برکتی برای شما و فروشگاهتان باشه.

درود به اقا مرتضی گل
عید شما هم مبارک همیشه شاد و موفق باشید

rahnama جمعه 3 فروردین 1397 ساعت 13:32

سلام
تصمیم دارم فروشگاه مجازی راه اندازی کنم برای کسب موفقیت در این زمینه ممکن است راهنمایی کنید .

سال نیکو و فرخنده ای برای شما بزرگوار آرزومندم. امید که سالی باشد آمیخته در تندرستی و سربلندی .
پیروز باشید .

درود به شما
این کار پیچیده است و بخصوص به تبلیغات گسترده احتیاج داره که توصیه می کنم با مشورت و تامل فراوان وارد این کار بشوید....
عید شما هم مبارک همیشه شاد باشید ....

مریم پنج‌شنبه 2 فروردین 1397 ساعت 11:07 http://marmaraneh.blogsky.com

روزهای قشنگ‌بهاری برای شما هم‌ مبارک باشه.
مدتها قبل پستی داشتید با عنوانی شبیه جغرافیای تولد یا چیزی شبیه این. بسیار بسیار زیبا بالا و پایین بودنهای اجباری را بیان‌ میکنه.
آرزو میکنم رنگ و بوی بهار را همه مردم کشورمون حس کرده بلشند و لذت برده باشند

درود به مریم خانم....
ممنون از لطفت...
ارزو می کنم در سال جدید به همه ارزوهات برسی

ژری پنج‌شنبه 2 فروردین 1397 ساعت 00:45

من برعکس شما تقریبا پستهای رستوران و ....را رد میکنم، سال نو مبارک

رستوران گردی و کافی شاپ گردی منو یاد سفر میندازه چیزی که زیاد فرصتشو ندارم....
عیدتان مبارک....همیشه شاد باشید

نادیا چهارشنبه 1 فروردین 1397 ساعت 23:24

چی بگم ! ساز نو مبارک

همین سال نو مبارک کافیه
همیشه شاد باشید

یک دوست چهارشنبه 1 فروردین 1397 ساعت 01:26

سلام ،عرض ادب و شادباش این ایام نیک منظر و نیکو خصال،
سالی قرین آرامش و نیکبختی،حالی خوش،تنی سالم،روحی سرشار از متانت و
انسانیت،چشمانی درخشان از نور امید،لب هایی خندان ، دلی قرص و استوار،
استطاعتی وافر ،روزی ای فراخ و سخاوتی مثال زدنی برای شما عزیز ،
خانواده ی محترم و کلیه ی بندگان خدای مهربانم از درگاه کریمانه اش،مسئلت
می نمایم.
توفیق،رفیق راهتان و سایه ی سبز مادر و پدر ،همسایه ی سرفرازیتان.
با احترام

درود بر "یک دوست" خوب با کامنت های فاخر....
عیدتان مبارک همیشه شاد و سلامت باشید

سونا چهارشنبه 1 فروردین 1397 ساعت 00:29

سال نو مبارک سال خوبى داشته باشید دل خوش تن سالم و در کنار عزیزانتون

ممنون سونا خانم
عید شما هم مبارک
شاد و سربلند باشید

آرزو سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 23:40

تشریف بیارید در خدمتتون هستیم

ممنون از لطف شما دوست عزیز.....

مهرگان سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 22:42

سال نو مبارک،با آرزوی بهترین ها

عید شما هم مبارک
همیشه شاد باشید

آرزو سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 17:46

سال نو مبارک آقا مهرداد.به قول ما شمالی ها .همه سال و ماه دوی

عید شما هم مبارک
خوش به حال شما که این موقع شمال هستید

ساقی سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 02:23

مثل همیشه زیبا عیدتون مبارک آقا مهرداد

ممنون دوست عزیز....
عید شما هم مبارک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.