داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عدم تناسب ....

 

 

مشتری داریم که راننده کامیون است یعنی در واقع راننده کامیون بوده ولی بازنشسته شده بیشتر از شصت سال سن دارد و قد کوتاهی هم دارد شکسته و فرسوده است رانندگی بخصوص راننده کامیون کاری سخت و مشکل است و رانندگان سابقه دار را که می بینی مثل ادمی می مانند که انها را مچاله کرده اند گرچه بسیاری از انها با وجود سختی عشق این کار را دارند .....او یک پژو داغون دارد و هر وقت برای خرید می اید سه  زن دنبالش هستند و هر سه زن هم تقریبا هم سن و سال هستند ولی یکی از انها ظاهر متفاوتی دارد یعنی ان دونفر مثل پدرشان قد کوتاه هستند ولی سومی قد بلندی دارد و چهره اش هم متفاوت است و این نفر سوم همسر ایشان است! و ان دو نفر دخترش هستند من فکر می کنم ان مرد و همسرش حداقل سی تا سی و پنج سال تفاوت سنی داشته باشند .....

خودش وقتی می اید خیلی دوست دارد حرف بزند و در کار خودش هم مدعی است مثلا هر جنسی را که در فروشگاه می بیند می گوید مثلا کارخانه اش در فلان جاست و من چندین بار از کارخانه برای حاج فلانی بار اورده ام و ......یکبار جریان همسرش را هم گفت....گفت که زنم اهل شهر...است  زنم که فوت کرد به انجا رفتم و پولی به خانواده اش دادم و او را به عقد خودم در اوردم و او را به اینجا اوردم ولی دردسر زیاد دارم زنم با دو دخترم نمی سازند اپارتمان ما هم کوچک است و مرتب دعوا مرافعه داریم از او پرسیدم خانواده اش بخاطر پول او را به تو شوهر دادندکه گفت اگه بدانی که انها در چه محیطی زندگی می کنند و چقدر محرومند باورت نمی شود و زنم حتی شش ماه یکبار هم دلش نمی خواهد به خانه شان برود و خانواده اش را ببیند......

گاهی برخی  که این جریانات را می شنوند و این عدم تناسب را می بینند افسوس می خورند ولی من می گویم قضاوت ما مهم نیست اگر زن و مردی با فاصله سنی زیاد با هم ازدواج کنند اگرزور و اجباری در کار نباشد و از روی رضایت باشد فاجعه نیست گرچه همیشه این سوال باقی می ماند که اگر ان دختر در جغرافیای  بهتری متولد می شد ایا باز هم به یک چنین ازدواجی رضایت می داد!؟.....در هرحال عبور از جغرافیای تولد گرچه امکان پذیر است ولی در توان هر کسی نیست....

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سارای دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 11:01

شاید انتخاب اون خانم بین بد و بدتر باشه . متاسفانه جغرافیا بسیار تعیین کننده است . گاهی به زندگی خانمهای اروپایی غبطه میخورم اما بلافاصله یادم میاد که ممکن بود تو افریقا یا افغانستان به دنیا می او مدم و همین ازادی که الان دارم حق تحصیل و حق کار رو هم ندشتم خدارو شکر میکنم

درسته.....اگه کسی به کل دنیا نگاه کنه من فک می کنم باز هم ما خوش شانسیم!

عطیه پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 10:08

قبلانم یادمه از این خانواده نوشته بودی برامون، و امان از جغرافیای معروف و مهم تولدددددددددد ک هر چی میکشیم از دست اونه. حرفهای جنیفر لوپز رو یک بار شنیدم ک میگفت چرا یک زنی همسن من و با استعداد مشابه باید تو یک کشور دیگه درگیر جنگ و بدبختی باشه و من اینطور؟

خدا پدر و مادر خانم لوپز را رحمت کنه که شجاعت داره اعتراف کنه چقدر شانس آورده و چقدر داره بهش خوش میگذره!

سونا پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 04:28

درود اقا مهرداد
خوبه شما تند تند مینویسید و من هم استفاده میکنم
با قضیه اختلاف سن براى از سنى به بعد موافقم مثلا دختر ٢٠ ساله اگر با مرد ٣٥ ساله ازدواج کنه فکر نمیکنم زندگى بدون مشکلى داشته باشن چون توى اون سن و سال سلیقه و فکر ادم حتى ٦ ماه یه بار هم تغییر میکنه ولى یه خانم ٤٠ ساله که با اقاى ٦٠ ساله ازدواج کنه مشکلى به خاطر اختلاف سن پیدا نمیکنن
من با همسرم ١٤ سال اختلاف سن دارم چندین سال هست که ازدواج کردیم و چند سال هم دوره ى نامزدى داشتیم هیچوقت حس نکردم سنش برام مساله ساز شده یا همدیگه رو نمیفهمیم ولى به کسى توصیه اى در مورد سن نمى کنم نه بیشتر نه کمتر
پارتنر هرکسى باید غذا براى خود اون فرد باشه غذا و نسخه ى من به درد کس دیگه اى نمیخوره همونطور که نسخه ى دیگران هم واسه من قابل اجرا نبود

درود به سونا خانم
من جایی خواندم که بهترین تفاوت سنی برای مرد و زن برای ازدواج بین 10 تا 15 سال است!
ولی حرف شما درسته نمیشه یک نسخه واحد برای همه پیچید و کلا دوران فتوا دادن و نسخه واحد پیچیدن برای همه به سر امده چون ادمها مثل قبل ساده نیستند پیچیده تر شده اند و ترجیحاتشان هم فرق کرده....

نادیا پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 01:30

وای حس فروختته شدن خیلی حس بدیه . حس اجبار در زندگی زناشویی خیلی حس بدیه ، حس اینکه دخترای شوهرت که هم سن خودتن دنبال جه کیس های ازدواجی هستن ولی تو ... خیلی حس افتضاحیه . حس اینکه حتی پدر و مادرت هم تو رو نخوان خیلی حس بدیه ، اینکه با غرور له بری خونه شوهر حس بدیه

شما به عنوان یک زن بیشتر از من که یک مرد هستم این زخم ها رو می فهمی....

سمانه چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت 22:20

چه‌بد

دقیقا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.