داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

جایزه....

 

 روزهای اولی که به این فروشگاه امدم طبعا برای راه اندازی ان احتیاج به تبلیغات داشتیم برای همین یک سیستم جایزه و قرعه کشی راه انداختیم.....هر کسی بیست هزار تومان خرید می کرد یک کارت می گرفت و طبعا داخل کارت مشخصات خودش و محل سکونتش را یادداشت می کرد و از این مشخصات برای شناسایی مشتریان و اطلاعات بازاریابی استفاده می کردیم....وقتی  تعداد کارت ها به پنج عدد می رسید صندوقدار ان پنج کارت را منگنه می کرد و ان را داخل صندوق می انداخت و این می شد یک امتیاز......روی جوایز هم سرمایه گذاری زیادی شد یعنی از جوایز بزرگ مثل ال سی دی ماشین ظرفشویی ماشین لباس شویی پنکه جارو برقی تا لوازم خانگی کوچک مثل پلوپز چینی و بلور جات و.........

طبعا ما در این کار مبتدی بودیم و نمی دانستیم چگونه مراسم قرعه کشی را انجام دهیم که در عین منصفانه باور پذیر باشد اگر برای قرعه کشی اعلام عمومی می دادیم که تعداد زیادی ادم در فروشگاه و خیابان جمع می شدند که نمی توانستیم این حجم عظیم جمعیت را کنترل کنیم  می توانستیم ان را در یک سالن بزرگ ورزشی برگزار کنیم که بعلت هزینه سنگین پذیرایی از ان همه ادم و اجاره سالن مقدور نبود  نهایتا تصمیم گرفتیم که اعلام کنیم که مثلا در فلان روز قرعه کشی می کنیم هشت صبح درب فروشگاه باز می شود و فقط به بیست نفر اجازه می دهیم که بعنوان شاهد حضور داشته باشند و بعدا نتیجه را اعلام می کنیم ......خلاصه به همین طریق قرعه کشی را انجام می دادیم و از ان بیست نفر هم امضا می گرفتیم و اسم و ادرس و شماره موبایلشان را می نوشتیم و پشت درب فروشگاه می زدیم که هر کسی شک دارد به این بیست نفر زنگ بزند راه ایده الی نبود چون در هر حال نمی شد اطمینان صددرصدی مشتریها را جلب کرد ولی راه بهتری به نظرمان نیامد ولی با حداکثر امانت داری و درست کاری قرعه کشی را انجام دادیم.... .....منتها مشکلی که بوجود می امد این بود که اغلب جایزه های بزرگ نصیب کسانی می شد که فقط یک امتیاز و یا دو امتیاز داشتند و مشتریهایی بودند که بعضا بیست دسته کارت توی صندوق انداخته بودند و یا چیزی برنده نشده بودند و یا چیز کوچک و ناقابلی برنده می شدند که انها را راضی نمی کرد و ما هم که دیدیم نارضایتی زیاد است پشت شیشه فروشگاه اعلامیه ای نصب کردیم که کسانی که مثلا بیش از ده امتیاز دارند بیایند به انها یک هدیه کوچک دادیم و کمی دلجویی کردیم در هر حال نمی شود همه را راضی نگه داشت ....

اتفاقات جالبی در ان یک سالی که هر دوماه یکبار این کار را انجام دادیم افتاد که گفتنش بماند برای بعد ولی مثلا در یک نوبت یک ماشین ظرفشویی قرعه کشی کردیم که همه مشتریها چشمشان به ان بود و بعضی ها به طمع ان ماشین ظرفشویی کارت های زیادی داشتند ولی اخر سر یک دختر جوان  برنده شد که اصلا صندوقدارها او را ندیده بودند و فقط یک امتیاز داشت ما از برنده شدگان فقط انتظار یک عکس کنار کالای برنده شده را داشتیم  تا در تبلیغات از ان استفاده کنیم که در ان عکس حتی  زحمت یک لبخند را نکشیدند و بچه ها به طمع انعام یک ماشین گرفتند و ماشین ظرفشویی را برای خانم بار وانت کردند که ان خانم با همان چهره اخم الود حتی زحمت یک تشکر خشک و خالی را هم نکشیدند چه برسه به انعام خانمی دیگر یک ماشین لباس شویی خارجی برنده شد که انقدر وضع مالیش خوب بود که چند بار زنگ زدیم تا برای تحویلش امد اخر سر هم گفت پولش را بدهید به ان احتیاجی ندارم! ما هم ماشین را برایش فروختیم و پولش را به ایشان دادیم......البته یک مورد هم بود که ارزش همه این کارها را داشت....در یکی از قرعه کشی ها هدیه شاخص ما یک تلویزیون بزرگ بود که یک دختر بچه ان را برنده شد پدر و مادر ان بچه زوجی بودند که می گفتند تازه خانه خریده اند و  همه پول انها برای خرید خانه رفته بود و اصلا در خانه تلویزیون نداشتند انها دختر پنج ساله خیلی خوشگل و نازی هم داشتند و کارت قرعه کشی را به نام دخترشان توی صندوق انداختند...انها موقع تحویل گرفتن تلویزیون خیلی خوشحال بودند و عکس ان دخترک زیبا در حالیکه با دستش به تلویزیون اشاره می کرد  انقدر پشت شیشه ماند که رنگ عکس پرید و عکس ازبین رفت و این حسرت برایم باقی ماند که چرا یک نسخه از ان عکس را نگه نداشتم.....

نظرات 9 + ارسال نظر
مانیا شنبه 6 آبان 1396 ساعت 19:16

سلام آقا مهرداد خوبین؟
چه خبر؟ چکار کردین با پایان نامه؟؟! یه کانال تلگرام هست برای تحصیلات تکمیلی و چگونگی نگارش پایان نامه رو توضیح میده و اطلاعات مربوط ب همین حوزه! فک کنم بدردتون بخوره! البته اگه وقت خوندن داشته باشید
@PhdUP این آیدی کانال هست

درود به مانیا خانم
والا فعلا اندر خم یک کوچه ایم !....
ممنون از راهنماییت حتما سر می زنم....

مهسا پنج‌شنبه 4 آبان 1396 ساعت 17:43

از اونجاییکه به قول خودتون عدالتی در این روس قرعه کسی ها نیست، معمولا همه، بجز نفر اول ناراضی هستن...
ولی باز هم خوبه تو بک مورد خدا به ساز دل بندش رقصید و اون دختر بچه برنده شد.

درسته. ...
قرعه کشی ها فقط برای تبلیغاته و هیچ عدالتی در اون نیست مثلا در لاتاری ها گاهی میلیون ها نفر بلیط می خرند ولی یه کسی که محتاج نیست بعضا تا صد میلیون دلار برنده میشه برای همین هم من تا حالا در هیچ قرعه کشی شرکت نکرده ام و به طمع جایزه تا حالا کالایی نخریده ام....

معصومه سه‌شنبه 2 آبان 1396 ساعت 21:37

Baran سه‌شنبه 2 آبان 1396 ساعت 19:08

منم با خانم روشنک موافقم...
آخر قصه رو زیبا به تصویر کشیدین...

ممنون...

مانیا دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت 22:02

اوووو پس شما هم جایزه میدادید
اقا اگر قرار بر دادن آدرس بود برای منم بفرستین! شاید به این بهانه امدیم اصفهان رو دیدیم
هیچ نگران حریم خصوصی نباشید؛ من خودم ب شخصه اصلاً بروی همکاران به طور مثال بخش صندق، نمی آورم که یه زمانی در مورد دماغ آن ها داستان ها شنیدیم

والا دماغ فقط یک قسمت کوچیک بود بقیه داستانها مونده
شما به اصفهان تشریف بیارید اینجا به غیر فروشگاه محقر ما دیدنی زیاد داره...

لیلی دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت 15:54 http://leiligermany.blogsky.com

منم یکبار تو قرعه کشی فروشگاهی برنده شدم،خیلی هیجان داره

ما خودمان هم که جایزه برندگان را می دادیم از خوشحالی و هیجان انها حس خوبی پیدا می کردیم....
البته من خودم تا به حال در هیچ قرعه کشی شرکت نکردم یا به طمع جایزه کالا یا خدماتی نخریده ام!

عطیه یکشنبه 30 مهر 1396 ساعت 13:47

آخی،
یه سری چیزا خستگی از تن آدم ب در میبره. باور کن تا مدتها دعات کردن.
بی ام دبلیو نمیدید من بیام خرید؟ ترجیحا X3 خیلی خیلی لازم دارم. انواع عکسم میندازم(سلفی، با جایزه، بی جایزه، پانوراما، ...) کلی ام ذوق میکنم. قول میدم.

شما دیر رسیدی دیگه جایزه نداریم

Nahid یکشنبه 30 مهر 1396 ساعت 11:34 http://rooznegareman.blogsky.com

شیرینی توصیفتون از عکس اون دختر بچه، تلخی اون چندتا برنده قدرنشناس را برد.
آقا آدرس فروشگاهو بدین مام بیایم اونجا خرید

کلا توی این سیستم قرعه کشی عدالتی در کار نیست چون فقط برای تبلیغات و تحریک مصرف کننده برای خرید هست ولی گاهی اتفاقات خوبی می افته......والا مشکل من حریم خصوصی همکاران است چون حتی در مورد دماغ انها هم ما پست نوشته ایم! ولی اگر نگرانی از این جهت برطرف شد حتما به دوستان خاص از جمله شما آدرس فروشگاه را می دهیم.....ممنون ناهید خانم...

روشنک یکشنبه 30 مهر 1396 ساعت 01:25

اخر قصه خیلی قشنگ بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.