داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

کار اداری.....

 

 

بنده برای یک کار پیش پاافتاده و کاملا ساده  به یکی از ادارات مراجعه کردم ...باجه کارمند مربوطه بشدت شلوغ بود پرونده را توی نوبت گذاشتم و یه نیم ساعتی طول کشید که نوبتم شد.....پرونده را روبروی کارمند مربوطه گذاشتم که مردی  تقریبا پنجاه ساله  اخمو سیبیلو و شکم گنده بود همانطور که اخم هایش در هم بود پرونده را ورق می زد و تن من هم می لرزید که اگر یه گیر دو پیچ بدهد چه خاکی تو سرم بریزم ....بعد از مدتی تورق فرمودند برو بده به اقای فلانی این پرونده را شماره بزند ....پرونده را پیش اقای فلانی بردم خوشبختانه سر ایشان خلوت بود و بدون دردسر ان را شماره زد....دوباره برگشتم باجه کارمند مربوطه شلوغتر شده بود دوباره ته صف ایستادم ....بعد از نیم ساعت دیگه که نوبتم شد کارمند پرسید: پس شماره کو؟! منم گوشه پرونده شماره ریزی که درج شده بود را نشانش دادم نگاهی به شماره انداخت و گفت این شماره 2 هست یا 3!؟ نگاهی کردم خیلی  معلوم نبود او هم گفت برو بپرس این شماره 2 هست یا سه گفتم نمیشه یه زنگ بهش بزنید چون اگه برم و دوباره برگردم باید دوباره کلی توی صف بایستم که با عصبانیتی مودبانه گفت نخیر نمیشه .....دوباره به کارمند مربوطه مراجعه کردم گفتم اقای فلانی گفتند این عدد ناخواناست او هم عدد را اصلاح کرد و در حقیقت ان عدد 2 بود! دوباره برگشته ایم و از حاضرین در صف معذرت خواسته  و بدون صف پرونده را به کارمند دادیم او هم یک کاغذ برداشت چیزی روی ان نوشت و گفت :برو پیش خانم فلانی بگو این متن را تایپ کند....رفته ام پیش خانم فلانی در حالیکه داشتند با همکار مردشان در مورد اینکه با هواپیما مشهد رفته اند و نزدیک بوده هواپیما بیفتد و همشان بمیرند! با اب و تاب صحبت می کرد و همانطور که حرف می زد با صبر و حوصله فراوان کاغذ ما را تایپ کرد پشت سرش هم یک تابلو بزرگ بود" که اگر کسی به کارمندان دولت توهین کند 76 ضربه شلاق خورده و شش ماه زندانی می شود( تعداد شلاق ها دقیق یادم نیست ولی فک کنم همان 76 درست باشد! )....کاغذ که تایپ شد گفت: برو طبقه بالا پیش اقای فلانی تا این کاغذ را سوراخ کند و به پرونده بچسباند طبقه بالا رفتم اقای فلانی که مسئول سوراخ کردن بود پشت میزش نبود دوباره برگشتم گفتم اقای فلانی نیستند او هم جوابی نداد و همچنان مشغول تعریف سفر پرماجرای خودشان بودند من هم گفتم خانم نمیشه خودتان زحمت بکشید و این کاغذ را سوراخ کنید و به این پرونده بچسبانید که او هم با جدیتی مودبانه گفت: نخیر! ایشان باید این کار را انجام دهد گفتم: شما یه پانچ به من بدهید من خودم سوراخ می کنم که ایشان دوباره گفتند نمیشه .....خلاصه رفته ام بالا و اقایی که مسئول سوراخ کردن و ضمیمه کردن بود امده بود و ظاهرا از مبال برگشته بودند و ظاهرا قضای حاجت پر ماجرایی هم داشته چون کمی خشتکش خیس بود!....کاغذ را سوراخ کرد ضمیمه شد و پرونده را مجددا داد که سراغ اقای فلانی بروم.....این یکی اتاق خصوصی داشت ولی درب اتاق باز بود مودبانه وارد شده ایم و پرونده را به ایشان داده ایم ایشان هم دوباره شروع به ورق زدن پرونده کردند و ناگهان گفتند: این که هنوز یک زمینه!؟ من گفتم: نخیر قربان این پرونده مال یک مغازه است که ایشان با تعجب پرسید: اشتباه نمی کنید!؟ گفتم: والا بنده سند شش دانگ دارم سند را نشانش داده ام دوباره سند را از بالا تا پایین نگاه کرده و گفت: شما بالکن دارید؟ گفتم نخیر! دوبار پرسید: اشتباه نمی کنید!؟ من هم گفتم والا ما بالکن نداریم تشریف بیاورید و ببینید......خلاصه با اکراه و تردید فراوان یک امضایی روی کاغذ انداخت و گفت: برو پیش اقای فلانی که البته دیگر ظهر شده بود و موقع نماز و ناهار و کار ما هم حل نشد......

یاد یکی از دوستان افتادم که در یکی از شهرهای صنعتی مشغول تاسیس یک کارخانه تولید پولک و نبات است که رسما اشکش را در اورده اند توی شهرک صنعتی زمین به او فروخته اند ولی برق به او نمی دهند من نمی دانم کجای دنیا یک شهرک صنعتی باید بدون برق باشد و اخر با رفتن به فرمانداری و کلی دردسر و پرداخت پول فراوان توانسته برق بگیرد و جالب اینجاست که برای تقاضای گاز مدارکی از او خواسته اند که یکی از این مدارک کپی مدرک تحصیلی است و من نفهمیدم مدرک تحصیلی چه ربطی به گاز دارد......فقط شعار اشتغال زایی و رونق می دهیم ولی اگر کسی بخواهد کاری انجام دهد انقدر سنگ جلوی پایش می اندازند که پشیمان شود  تا وقتی سیستم اداری اصلاح نشود پیشرفتی نخواهد بود.....

نظرات 24 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت 17:43

سلام.
پس کجایی آقا مهرداد؟ اینه رسمش؟!
جماعتی رو در بز خبری بزاری(بذاری)؟!

درود به مهسا خانم
کمی گرفتار بودم بزودی در خدمت دوستان خواهم بود....ممنون از لطفت

مانیا شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 01:57

الان کامنت من امد؟... هعییی اخه بگو کسی هست جواب بده..‌.
بقول یه دوستی اگه هستید یه صدایی از خودتون ایجاد کنید؛
با تشکر

والا بلاگ اسکای ابزاری برای در کردن صدا نداره!
ممنون مانیا خانم از لطف و محبتت

نفس سین جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 12:39

ای بابا
اینجا که باز تعطیله
کجایین پس؟
هرجا هستین سلامت و دلشاد باشین

ممنون از لطفت دوست عزیز....

خواننده خاموش جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 11:20

سلام
چند وقته نمی نویسید . حالتون خوبه؟

درود به خواننده خاموش!
فعلا خوبم ممنون از لطفت. ...

ساکت پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 17:27

درود بر آقا مهرداد...
خوبید آقا؟؟؟کجایید؟؟؟

درود به ساکت سخنگو!
یه کم گرفتار بودم ممنون از لطفت.....

بهروز چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 11:12

مهرداد خان کجایی؟ حالت خوبه ؟

درود به بهروز خان
ممنون از لطفت بزودی در خدمت دوستان خواهم بود....

مریم سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 23:56

واى از کار ادارى نگید که تمام بدنم میلرزه

مانیا سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 21:22

میگم داعش ک به اصفهان حمله نکرده بود! اخه پس چی شده ک نیستین؟؟! فکرهای عجیب غریب ب ذهن آدم میاد اخه از ۴ خرداد!!!

لعنت به این داعش که تازگیها هر کی غیبش میزنه همه میگن داعش ترتیبشو داده

مرمری سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 03:09

داداش گلم ، ان شالله سرت گمه امتحاناته که نیستی ، دلمون واست تنگیده آااااخه

درود به مرمری خانم
ممنون از لطفت ایشالله بزودی در خدمت خواهم بود....

مانیا دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 12:27

سلام آقا مهرداد
خوبین؟ اتفاقی افتاده؟! چرا نیستین اصلاً؟
بخاطر فصل امتحانات ک قاعدتاً نباید باشه این غیبت طولانی؟!
امیدوارم اتفاقاتی خوبی افتاده باشه براتون

درود به مانیا خانم....
هم امتحانات و هم اینکه گرفتار بودم.....

افق چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت 00:30 http://ofogh1395.blogsky.com

کار اداری؟(چرا بلاگ اسکای ایکون کوبیدن به دیوار نداره؟؟؟)
از روزی که میفهمم باید برای یه کار اداری برم تا وقتی تموم میشه و از اداره ی مذکور میزنم بیرون عین جهنم برام میگذره.
ولی خوبیش اینه که وقتی تموم میشه فک میکنم وارد بهشت شدم.

کار اداری برای کسی که مهارت کار با ادارات را نداشته باشه می تونه پر از استرس باشه....

حدیث سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 06:14

سلام عرض میکنم
کاملا درکتون میکنم چون بارها بارها همین بلا سر من هم اومده
کارمند مسوول سوراخ کردن و شماره زدن و ...
صبر عیوب میخواد
آدم حرصش میگیره با این اوضاع نابسامان

درود به حدیث خانم....

اعظم46 جمعه 12 خرداد 1396 ساعت 13:07

چی بگم
گاهی وقتها گذر زمان خودش درستش می کنه میگی چطور می خواستم سوابق کاریم رو از یه اداره به اداره دیگه منتقل کنم که حدود یکسالش دچار مشکل بود وبعد پیگیری 2 و3 سال به نتیجه نرسید تا امسال گفتند بخشنامه آمده که سوابق بررسی بشه ومحاسبه بشه تویه صبح تا ظهر با دوبار رفت وآمد بین سازمان باز نشستگی واداره مربرطه حل شد خدا رو شکر البته بماند فاصله ی اون پیگیری اول ودوم حدود 8 سال بود وکارمند کارگزینی هم فوت کرد ویکی دیگه جاش بود اینم روند ا داری کشور ما

متاسفانه سیستم اداری دست و پاگیر هم جلوی پیشرفت و میگیره و هم با اعصاب مردم بازی میکنه متاسفانه کسی هم تا به حال نبوده که همت کنه و این سیستم را اصلاح کنه....

فری پنج‌شنبه 11 خرداد 1396 ساعت 12:59

درود بر شما ، اداره فقط اداره ثبت و بیمه تامین اجتماعی ، تمام اجداد ارباب رجوع ها احضار میشن و معنی کامل جزع و فزع رو میفهمید

درود به شما
من حرف زیاد دارم این چیزی که خواندید خلاصه بود

عشق پنج‌شنبه 11 خرداد 1396 ساعت 12:56

الهییییییییییی بگردم صبر ایوب داشتینا از این اتاق به اون اتاق
یه بانک ساده میری پدر ادمو درمیارن چه برسه ........
دمتون گرم

مهران پنج‌شنبه 11 خرداد 1396 ساعت 02:22

به قول قدیمیا

خودکرده را تدبیر نیست

شما که طرفدار وضع موجود بودید و ملت رو از لولوخورخوره میترساندید

دیگه نق زدنتون واسه چیه؟

همیشه انتخاب لزوما بین بزرگراه و بیراهه نیست بلکه گاهی انتخاب بین راه خاکی و صعب العبور از یک طرف و چاه از طرف دیگر است!

نفی سین چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 10:22

منظورم درواقع اینه که کار دیگه غیر از صبر از دستمون برنمیاد وگرنه باید قید اون کار اداری رو بزنیم

دقیقا!
ما محکوم به صبر و استقامت هستیم!

نفس سین چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 04:52

سیستم های اداری خیلی هم خوبن
مشکل از سایز گردن ماست




من نمیدونم این میز لامصب چی داره که هرکی پشتش میشینه خودش رو ارباب و همه رو زیردست خودش میبینه



و خداوند صابران را دوس دارد...
صبوری میکنیم...

البته صبوری خوبه ولی در اینصورت پیشرفتی در کار نخواهد بود....

مرمری چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 00:02

عطیه سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 18:33

یعنی مسئول پانج هم داریم؟
1بار ک بانک رفتم، 1آقایی بود ، فقط مهر همایونی رو پای برگه ها میزد، خیلی تعجب کردم اما مسئول پانچ دیگه آخرشه.
همونطور ک فرمودید، سیستم از بیخ مشکل داره.

البته هم پانچ کرد و هم دوباره پرونده را تورق فرمودند!....ظاهرا فضیلتی در این کار هست که ما بی خبریم!

مانیا سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 17:03

دقیقاً حرفتون درسته، این متن ک برای من امده بود در ادامه این نکته هم گفته شده بود ک:
یا زیاد کتاب بخوانید یا اصلا نخوانید.
کسانی که چند کتاب محدود خوانده‌اند به متوهم‌ترین و خطرناک‌ترین انسان‌ تبدیل می‌شوند...
زیرا تعصب شدید روی دانش اندکشان پیدا می‌کنند...
ببخشید؛منم استفاده میکنم اینطوری کامنت میذارم اما خب حیفم میاد بقیه دوستان استفاده نکنن

این مصداق همون مطلب هست که گاهی افرادی با خواندن چند کتاب فک می کنند همه چیز دان هستند که این عین حماقته....

مانیا سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 05:31

آها راستی قرار نبود در مورد پست نظر بدم اما خب دلم نیومد چیزی ننویسم، امروز داخل یکی از کانال تلگرامم مطلب جالبی خوندم؛ البته نمیدونم شاید تکراری باشه اما خب ارزش دوباره خواندنش رو بنظرم داره
چرا #کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد؟

چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آن‌چه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.
نکته وحشتناک ماجرا این‌جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند. بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آن‌چه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.
آن‌ها می‌توانند بدون این‌که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند. تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه‌طور بدون این‌که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.
کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید. آن‌ها یاد گرفته‌اند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیده‌اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ اثبات کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود. تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند. کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند. آن‌ها در نامه‌ها یا پیامک‌هایشان انگار برای‌تان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالات‌تان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌های‌شان مسحور خواهند کرد.
بهترین کاری که خواندن داستان‌ها با آدم‌ها می‌کنند این است که کامل نبودن شخصیت‌ها باعث می‌شود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سر دربیاورد. این‌جور آدم‌ها توانایی همدلی پیدا می‌کنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی می‌کنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند. آن‌ها نه‌تنها باهوش‌اند که عاقل هم هستند. باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدم‌ها را تحریک می‌کند. همیشه مقاومت در برابر آدم‌هایی که می‌شود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتاب‌خوان شدن نه‌تنها کیفیت گفت‌وگو را بالا می‌برد، بلکه باعث می‌شود سطح گفت‌وگو بالا برود.
بر اساس تحقیقات، کتاب‌خوان‌ها به دلیل دایره وسیع واژگان‌شان و مهارت‌های حافظه، آدم‌های باهوش‌تری هستند. ذهن آن‌ها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمی‌خواند توانایی درک بالاتری دارد و راحت‌تر و به‌شکل موثرتری می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند. قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر می‌ماند. انگار که تجربه‌ای را که او با خواندن زندگی همه این آدم‌ها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشید.
اگر با کسی دوست باشید که کتاب می‌خواند، یعنی می‌توانید هزاران بار زندگی کنید.
ببخشید اگه طولانی شد

ممنون مانیا خانم کامنت خیلی خوبی بود....
خوشا به حال کسی که کتابخوان است یعنی از مطالعه لذت می برد و در حقیقت مطالعه برای او تفریح است کسی که کتابخوان است هیچ وقت تنها نیست ولی متاسفانه نسل جدید که معتاد شبکه های مجازی است فرصت کمی برای کتاب خواندن دارد.....
البته کتابخوانی افت هایی هم دارد! که گرچه در مقابل محاسنش بسیار ناچیز است ولی وجود دارد کتابخوانی ممکن است ادمها را محتاط و درونگرا کند یعنی نباید کتاب خوانی را به فعالیت های اجتماعی ترجیح داد کتاب خواندن فقط باید در اوقات فراغت و یا وقتهای اضافی روز انجام شود....

مانیا سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 05:27

سلام
خوبین اقا مهرداد؟
شاید اگه هر کسی جای خودش بود این همه پیچ و تاب نه برای شما اتفاق میافتاد نه برای بقیه دوستان؛ انگار همه اشتباهین (اگه اشتباه نکنم این جمله رو تو سریال مرد هزار چهره میگفت؛ من کاری نکردم، فقط اشتباهی بودم)

درود به مانیا خانم
ممنون اگر حالم را پرسیده باشید فعلا معمولیم! یعنی نه خوب و نه بد کاملا متوسطم!
مشکل اینجاست که گاهی طول میکشه که بفهمی یک نفر اشتباهیه. ....

iluvatar دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت 16:25 http://iluvatar.blogsky.com

چی بگم.. همه جای ایران اینجوریه..
از دانشگاش بگیر تا کارای ثبت سندو اینجوریش..
خدا بهمون صبر بده..
حالا اون هفتادو شیش شلاق جهنم.. آدم میترسه چیزی بگه کارشو راه نندازن..

البته اشکال اغلب از کارمندان نیست بلکه متاسفانه مشکل از سیستم غلط و ناکارامده. ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.