داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عقل و احساس

 

 

بعضی وقتها ما فکر می کنیم که باید با دیگران حرف بزنیم صحبت کنیم و یا احیانا انها را به راه راست هدایت کنیم! ولی راستش من فکر می کنم بهترین و ارجح ترین کسی که باید با ان صحبت کرد و او را به راه راست هدایت کرد خودمان هستیم! گاهی باید با خودمان حرف بزنیم خیلی صریح و جدی....ادمها در معرض نیروهای مختلفی هستند عشق و نفرت حسادت و خشم.....که این نیروها مجموعا احساس را تشکیل می دهند که البته در برخی ادمها این نیروها بسیارقوی است انچنان که عقل را از کار می اندازند....من فکر می کنم باید گاهی با خودمان حرف بزنیم وخیلی منطقی و محکم به خودمان بگویم که اگر بخواهیم ارامش داشته باشیم باید پیرو و تابع همان عقل باشیم شاید بگویی زندگی بدون احساس صفا نداره من هم موافقم ولی من می گویم همان احساس را هم باید عاقلانه خرج کرد که اسیر تبعات منفی ان نشویم.....شاید این مقتضیات سن باشد هر چه ادم سنش بالاتر می رود  هورمون هایش ارام گرفته و در عوض تجربه اش فزونی می یابد بیشتر به این نتیجه می رسد که مواظب باشد گاهی احساس چراغ عقلش را خاموش نکند که گاها تبعات سنگینی در پی خواهد داشت(البته بنده هنوزبشدت احساس جوانی می کنم! )....اگر کمی کلان تر نگاه کنیم و از حوزه خصوصی ادمها بیرون بیاییم می بینم در فرهنگ هایی که احساس قویتر از عقل است معمولا این کشورها و فرهنگ ها عقب مانده ترند به طور واضح و مشخص چراغ عقل در مغرب زمین روشن تر از شرق است و شاید به همین علت است که انها مسلطند شما یک فیلم انگلیسی یا آلمانی را با یک فیلم هندی مقایسه کنید انوقت منظور مرا بهتر متوجه می شوید!.. البته همانطور که گفتم شاید بگویید عقل بدون احساس صفا ندارد من می گویم به جای قویتر کردن احساس بیاییم عقلمان را تیزتر کنیم! و به تصمیماتمان جسارت ببخشیم انگاه یک عقل تیز با تصمیمات جسورانه اش  می تواند جای احساس را هم پر کند....دوستان اگر نظر متفاوتی دارند ساکت نمانند واقعاعلاقه دارم یاد بگیرم چون موضوع مهمی است در ضمن این رابطه جالبی نیست که ما بنویسیم و شما هم در سکوت بخوانید گاهی یک صدایی هم از خودتان در کنید که بفهمیم آدمیزاد از اینجا رد می شود!

نظرات 23 + ارسال نظر
نفس سین سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 16:10

سلام آقا مهرداد
کجایین؟ چرا نیستین؟
خدای نکرده اتفاقی افتاده؟؟

درود به دوست عزیز....
مسافرت بودم ممنون از لطفت. ..

مانیا سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 00:46

سلام
ای بابا
چرا پس نمینویسید دیگه؟؟ مگه واژه های ناآرام هر روز بروز نمیشد؟ پس؟؟.... حالتون ک خوبه؟

درود به مانیا خانم
هم مسافرت بودم و هم شلوغی شب عید....
ممنون از لطفت. .

ساکت دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 16:45

درود بر آقا مهرداد
چند روز بود که وبلاگتون رو باز کرده بودم اما وقت نمیکردم مطلبتون رو بخونم...صفحه رو نمیبستم تا اولین فرصت بخونمش...دیروز که خوندم و رسیدم به آخر حرفاتون گفتم حتما براتون نظرمو میزارم که رسید به امروز...یعنی فرایندی داشت این نظر دادن من
در روانشناسی تقسیم بندی های مختلفی از آدمها هست....طبق یکی از این تقسیم بندیها آدمها تقسیم میشن به آدمهای احساسی و آدمهای منطقی...که کاملا هم مشخص هست ویژگی بارز هر گروه چی هست...
همونجوری که آدمهای منطقی اصلا نمیتونن بدون فکر و منطق تصمیم بگیرن آدمهای احساسی هم نمیتونن بدون اینکه احساس خودشون رو نادیده بگیرن تصمیم بگیرن...آدمها اگه شناخت خوبی از خودشون نداشته باشن حتی شاید متوجه نوع تصمیم گیریهاشون هم نشن...البته خیلی چیزها رو این شخصیت ها تاثیر میزاره و اونا رو پررنگ و کمرنگ میکنه...
به نظرم بهتر هست که ما احساساتمون رو بپذیریم و قبول کنیم خیلی وقتها تصمیماتمون رو با احساساتمون میگیریم...
من خیلی افراد با تجربه رو میشناسم که هنوز با احساسشون تصمیم میگیرن و با اینکه بارها بخاطر این موضوع ضرر کردند ..چه مالی و چه روحی...اما هنوز نمیتونن احساسشون رو کنترل کنن...
به نظرم بیشتر از هر چیزی آدم باید خودشو بشناسه...تا بتونه بهترین رفتار و بهترین واکنش و بهترین تصمیم گیری رو داشته باشه...
فعلا اینا به ذهنم رسید
امیدوارم روزهای پایانی سال پر از خیر و برکت و سلامتی و شادی باشه براتون

درود به ساکت سخنگو!
به نکته جالبی اشاره کردی....آدم اگه خودشو بشناسه تصمیم گیری براش اسون تر میشه

مدادرنگى دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 12:38

من وقتى احساسم رو در تصمیمى دخالت نمیدم،از نتیجه اى که حاصل میشه احساس رضایت نمیکنم.حتى اگه اون نتیجه مطلوب باشه

همانطور که گفتی بعضی ها احساساتی اند و نمیشه انتظار داشت فقط از عقل و منطق پیروی کنند..

ایریس یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 23:44

سلام اقا مهرداد بازم رسیدیم به جدال عقل و احساس
کاملا با نوشته شما موافقم اینکه اگه راه عقل رو پیش بگیریم مطمئنا پشیمون نخواهیم شد، در مورد مقایسه کشورهای توسعه یافته و نیافته بنظر میرسه که اونا از راه عقل احساسات رو پیش میبرن چون با نگاه به قانونهاشون میبینیم که انسانیت و توجه به کرامت انسانها حرف اول رو میزنه که متاسفانه تو کشورهای توسعه نیافته چیزی که اهمیت نداره انسانها و شان اونهاست
فقط چیزی که منو همیشه در مورد گذشته م به فکر میندازه اینه که چرا مثلا تو سن بیست سالگی بیشتر به احساساتم توجه نکردم و چیزی که عقلم میگفت و البته بیشتر میشه گفت عرف جامعه ازم میخواست رو انجام میدادم وأین الان یکی از مشغولیات ذهنی منه که ایکاش کارهای احمقانه بیشتری انجام داده بودم

شاید همون کارهای احمقانه عاقلانه بوده ولی چون سن شما کم بوده متوجه نبوده اید!

عطیه یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 07:59

داریم نگرانت میشیم. کجایی دادا؟
میگی نظر بزارید بعد تایید نمیکنی؟

درود به عطیه خانم دوست وفادار....
مسافرت بودم....ممنون آبجی!

مریم یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 01:47

موافقم جوامع پیشرفته اکثرا ازعقل ومنطق پیروی میکنن تااحساس....
همیشه ازنظر اطرافیان ادم منطقی بودم وزیاددرگیراحساسات نمیشم ازاین بابت خوشحالم گرچه آدمهای منطقی زیادی خشک وجدی بنظرمیان امامن که راضی ام

یادتان باشه گاهی احساسی رفتار کردن و احساس را برای دیگران خرج کردن عین عقل و منطق است!

سعیده شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 23:31

من باهاتون موافقم

ممنون

بهروز شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 15:25

سلام مهرداد خان
اینکه لایک میزنم و نظر نمیدم به خاطر اینه که مثل شما نویسنده خوبی نیستم . گاهی هم مطالب جذابیتی برام نداره که طبیعتا لایک هم نمیزنم مثل همین پست

درود به بهروز خان...
اقا نظر دادن و لایک زدن اجباری نیست و البته ما هم برای نظر و لایک نمی نویسیم ...
ممنون از لطفت بهروز جان...

بیوتکنولوژیست جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 20:47

سلام مهرداد

کجایی؟ پیدات نیست

درود به اقای دکتر
مسافرت بودم....ممنون دکتر جان

نفس سین جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 08:53

اینم بگم که حتما همه بچه ها مشغول خونه تکونی هستن

خسته نباشید

نفس سین جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 08:52

سلام
خوب هستین؟
یه چندوقت مرورگرای لبتاب من بالا نمیومد
همه رو خوندم منتها وقت نشد بنویسم
به شدت موافقم که آدم باید همیشه خودش رو قضاوت کنه..
حتی با شدیدترین لحن
هیشکی اندازه خودم خودم رو نمیشناسه
هیشکی همیشه نمیدونه من فلان کار رو میدونستم نباید بکنم و کردم
هیشکی بهتر از خودم نمیدونه من فلان کار رو میتونستم بهتر انجام بدم و دست دست کردم...
هیشکی بهتر از خودم نمیدونه...
من میشه گفت هر روز با خودم حرف میزنم
گاهی خودم خدوم رو دعوا و بازخواست میکنم...
آخرشم یه قولایی به خودم میدم...
البته گاهی هم زیرقولم میزنم
تعریف از خود نباشه از اون آدمایی هستم که حرفام رو بقیه تاثیر داره...
درمورد عقل و احساس هم باید بگم اصلا موافق نیستم که غربی ها چون عقلشون خیلی بیشتر از احساسشون هست جلوتر هستن
کافیه مدت زمان صنعتی شدن غربی ها و شرقی ها رو باهم مقایسه کنین
احساس بیشتر از عقل باشه هم کار رو خراب میکنه
یه قاضی خانم احساساتی رو تصور کنین که تمام قوانین رو میدونه اما چون متهم ها همه گریه زاری راه میندازن کمترین مجازات ها رو میده و هی فرت و فرت عفو میکنه....
هیچ کار خدا بی حکمت نیست
و هر چیزی رو که آفریده حتما تو این دنیا باید به کار بیاد
موفق ترین آدم ها آدمای متعادل هستن که خوب میدونن چطور از همه دارایی هاشون (عقل و احساس و منطق و استعداد و شهوت و...) بهترین استفاده رو بکنن
اگه کفه ترازوی یکی از این دارایی ها خیلی سنگین بشه میشه دردسر...
شاید بشه اینا رو به ویتامین ها تشبیه کرد که هیچ کدوم جای دیگری رو نیمگیره....

به نکته خوبی اشاره کردی....
تعادل ازهمه چیز بهتره....

R پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 20:32

میو

هاپ! هاپ!

لیلی پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 09:33 http://leiligermany.blogsky.com

به نظر من مردمی که بتونن موقع تصمیم گیری اول از عقل استفاده کنند موفق ترند و ای چیزی بود که من در آلمان دیدم.آموزشی که از کودکی به بچه ها میدادند

شما چون خودتون اونجا زندگی کرده اید مطلب برایتان ملموستره....

محمدرضا چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 18:51

بوم بوم بوم

البته گفتم حاضری بزنید ولی نه به این شدت!

اعظم 46 چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 18:03

سلام قوانین منطقی هستند ا ما در موقع اجرا احساسی عمل می کنیم

دقیقا!

حبابها چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 10:40

ممنون از این پست شما.خیلی برای من آموزنده بود
دو ماه پیش یه اتفاقی افتاد(برای اولین بار در زندگیم) که من با اون موضوع احساسی برخورد کردم که تاوان زیادی هم دادم .به گفته شما احساس چراغ عقلم رو خاموش کرد.احساس رو باید به جا و کنترل شده خرج کرد.و این شد یه تجربه بزرگ در زندگی من
تا اینکه دو روز پیش دوباره موضوعی به همین شکل پیش آمد سعی کردم عاقلانه برخورد کنم تا دوباره ماهها درگیر نباشم

احساسی رفتار کردن گاهی بهای سنگینی داره....

عطیه چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 09:24

إإإإإهٍن.
والا نظر بنده به نظر شما نزدیکتر است.
کلا ک احساسات ب نظر من کار دله و بخشی از اون دست خود آدم نیست. مثلا اگر من کسی رو دوست دارم، دلم دوسش داره، اما فکر میکنم ک با منطق، همونطور ک شما گفتید میشه مدیریتش کرد و درست خرجش کرد. ادم با منطق خیلی راحتتر زندگی میکنه. با مقایسه یک مراسم تشییع ساده ایرانی و اروپایی با هم ب این نتیجه میرسیم. ایرانیا: گریه، زاری، خننننج. اونوریا: اشک ساده، اتمام مراسم، ادامه زندگی.
همه جای دنیا، زن و شوهر 1جور همو دوست دارن. فوت همسر شدیدترین ضربه روحیه برا هر کس. شرقی و غربی هم نداره؛ اما ما فکر میکنیم همسر یکی رفت، دیگه زندگی تموم شده، در حالیکه زندگی ادامه داره و درگیریهای احساسی شدید، فقط خودمون رو از زندگی ساقط(فکر کنم درست نوش) میکنه و غربیها این مسئله رو ب درستی درک کردن و پذیرفتن.

دقیقا
شما کاملا جامع توضیح دادی....
تعقل انسان را بیشتر به زندگی امیدوار میکنه تا احساس چون تاوان اشتباهات احتمالی اون کمتره....
اون اهن هم کاملا گویا بود

ریحانه چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 01:12

آدمی زاد از اینجا رد شد و لذت برد.

ممنون....

مرمری چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 01:10

واقعا جسارت میخواهد.......به قول مادرم خدا از عمر آدم کم کنه روی عقلش بزاره

چه حرف ارزشمندی بود....

مریمی چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 00:56

چقدر رمانتیک و خشن شدی این روزا!! اره دقیقا این دوتا باهم!!

والا رمانتیک شاید ولی خشن نه!

بیوتکنولوژیست سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 23:17

سلام

صرفا برای درکردن صدا!

زن بگیر! داری پیر میشیا

درود به اقای دکتر...
اقا شما چرا دست به کار نمیشی؟

معصومه سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 22:41

سلام با نظر شما موافقم . مهارت تفکر ، حل مساله و تصمیم گیری را به ما یاد ندادن ولی در کشورهای پیشرفته آموزش داده میشه

دقیقا....
سیستم اموزشی بسیار موثره...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.