داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

توصیف جهان....

 

 

تقریبا دوهفته قبل یکی از مشتریها که اشنا بود یک النگو و یک انگشتر  زنانه اورد گفت که مادر زنش فوت کرده و طلاهایش را قسمت کرده اند و این به ما رسیده و چون فاکتور خرید نداریم یکی دو جا رفته ایم از ما نخریده اند اگر می شود شما انها برایمان بفروشید....ما هم ان دو را برداشته و به طلافروشی ان طرف فروشگاه بردم النگو سنگین وزنی بود و انگشتر هم نگین بسیار زیبایی داشت که تا به حال ندیده بودم طلا فروش گفت نگین این انگشتر حیف است چون ما اگر بخواهیم بخریم نگینش را حساب نمی کنیم منم گفتم این ها می خواهند بفروشند چون صاحبش مرده انها فقط پولش را می خواهند....او هم با انبری نگین انگشتر را با خشونت هر چه تمام از جایش در اورد و با النگو با هم وزن کرد که تقریبا سه تومن پولش شد بعد گفت حواسم نبود این ها کمی جرم دارد! باید انها را حرارت دهم تا جرم هایش از بین برود برای همین انها را برداشت انها را با اتش حرارت داده و سوزاند و دوباره وزن کرد که گفت: عه! چند سوت از وزنش کم شد!....خلاصه شماره کارت طرف را دادم که پول را به حسابشان بریزد.....با خودم گفتم ان مرحوم با چه ارزویی ان انگشتر با ان نگین استثنایی را خریده و حالا ورثه اصلا برایشان زیبایی ان مهم نیست فقط پولش را می خواهند با انبر ان نگین زیبا را کندند و انگشتر را سوزاندند.....

امروز چهلم مادر بزرگ بود یک قبر سفید و زیبا و یک عکس ....یادم هست پارسال او زنده بود و با اینکه حالش خوب نبود با شور و شوق می گفت به پدرت گفته ام اپارتمانم را بفروشد و برایم یک خانه بخرد جایی که یک حیاط و باغچه داشته باشد باورش نمی شد که سال بعد خانه اش یک قبر خواهد بود....

اشتباه نکنید! این حرف ها را بعنوان یک پست ناامید کننده تلقی نکنید اتفاقا این مطلبی که گفتم نه تنها از ان ناامیدی نمی اید بلکه منشا عبرت است عبرتش هم این است که بهتر است مواظب باشیم! دنیا بسیار تخمی تر از ان چیزی است که فکرش می کنیم! شاید بگویید که این جمله بی ادبانه مستهجن و غیر اخلاقی است که بنده هم با شما موافقم و به این خاطر از شما معذرت می خواهم ولی راستش جمله ای که بتواند این چنین گویا جامع و کامل!سرنوشت انسان در این دنیا توصیف کند سراغ ندارم!.....

پی نوشت: مصاحبه اخیر ابراهیم گلستان را دیدم....برایم جالب بود البته خود مصاحبه نکته های جالبی داشت بالاخره این ادمها و خاطراتشان جزئی از تاریخ ما هستند ولی چیزی که برایم از همه جالب تر بود خود گلستان بود....پیرمردی فرتوت که خیلی هم نامفهوم حرف می زد او احتمالا  الهام بخش مجموعه ای از لطیف ترین  زیباترین و بی پرواترین اشعار عاشقانه معاصر فارسی بوده است!

نظرات 7 + ارسال نظر
ایریس جمعه 6 اسفند 1395 ساعت 00:21

جواب زیبایی بود
یکی دیگه از پارادوکسهایی که هنوز هم نتونستم هضمش کنم زندگی خسرو سینایی با همسرانش هست
که بهشون لقب هووهای هر دو عاشق لقب دادن
هر دو هنرمند و نقاش (گیزلا و فرح اصولی) و همگی در یک خونه زندگی میکنن و نمایشگاههای مشترک برگزار میکنند
واقعا هنرمندان روحیه خاصی دارن

ببینید خیلی از عادات غریزه ها و رفتارهای ما ناشی از تربیت است این مثالی که شما زدید منحصر به فرد نیست مثلا در بسیاری از کشورهای عربی یک چنین روابطی عادی است گرچه شاید نمونه اقای سینایی کمی متفاوت باشد....

ایریس چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 15:17

کاملا موافق توصیفتون از جهان هستم
رابطه فروغ و گلستان از نظر اخلاقی درست نبود ولی عشقی بود که بوجود اومده بود و بقول شما حاصلشم مجموعه ای از لطیف ترین و زیباترین اشعار ادبیات ما رو بوجود اورد
این پیچیدگی إنسانها و روابطشون همیشه منو بفکر مینداره
خود منم تو زندگی بارها سر دوراهی عقل و دل موندم
ولی هنوز نمیتونم بگم که بهترین انتخاب کدومه
شاید بازم به سالهای بیشتری احتیاج دارم

دل بدون عقل اشتباهه. ...عقل بدون دل صفا نداره....معمولا این دو هم با هم نمی سازند....انسان بی نوا هم گرفتار بین این دو....

سمانه دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 18:31 http://sdra.persianblog.ir

همچنان زندگی فروغ رو با اشتیاق دنبال میکنی .کاش دلیل این اشتیاق رو می گفتین !
اینکه میگن دنیا دو روزه واقعا بحق و درسته

میگن مردهای ایرانی شیفته فروغ فرخزادند!
البته بنده اینگونه نیستم!

حبابها شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 12:53

خدا رحمت کنه تمام اموات رو و خدا بیامرزد ما رو

عطیه شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 09:22

مرگ 2نفر منو ب شدت تحت تاثیر قرار؛ ب شددددت
1- صدام حسین، 2- آقای رفسنجانی
فیلم دستگیری و مرگ اولی رو ک دیدم، گفتم آخر اینهمه جنگ، کشتار و... این شد؟ مخصوصا اونجای فیلم ک حتی از خودش دفاع نکرد خیلی برام جالب بود.
تو ماجرای فوت دومی هم ب خودم گفتم ایشونم با این همه جلال و جبروت و ... فوت کرد و چند وقت بعد حتی کسی یادشم نمیفته همچین کسی بوده، وای ب حال ما ... .

درسته....
این ها که گفتی خیام به زیبایی در اشعارش توصیف کرده...

مرمری جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 20:39

دنیاست دیگه،،،،،،،،،،،،

درود به مرمری خانم....
شاد باشید. ...

مریمی جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 18:29

عجب دنیایی...
خدا رحمت کنه مادر بزرگ شما و همه ی مادربزرگ و پدربزرگایی رو که دیگه توی این دنیا نیستن...

ممنون مریمی جان...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.