داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

پیرمرد....

 

 پیرمرد دوست داشتنی بود و عجیب به من علاقه داشت در حالیکه نه همسایه بودیم نه فامیل بودیم نه او را زیادمی دیدم هر وقت می امد به اسم سراغم را می گرفت مرا بغل می کرد و می بوسید  کمی از احوالش می پرسیدم فقط از بیماریش شکایت داشت می گفت که 50 درصد قلبش سالم است  بعد از شکایت از بیماری می گفت: خدا را شکر برای همین مثل ادم اهنی ها ارام و با احتیاط قدم بر می داشت و ارام هم صحبت می کرد خریدش را به من می گفت خودم برایش می اوردم  دو قلم بیشتر نمی خرید چون نمی توانست حمل کند....با اینکه بشدت بیمار بود ولی پیرمرد تمییزی بود هر وقت او را می دیدم صورتش اصلاح شده لباس هایش تمییز و ظاهری مرتب داشت یک بار چند روزی او را ندیدم احوالش را پرسیدم  که ناگهان گریه اش گرفت ....گفت که می خواستم کربلا بروم دکترم گفت نمی توانی انقدر اصرار  کردم که بچه هایم قبول کردند سوار هواپیما شدم توی هتل حالم بد شد بدون اینکه زیارت کنم مرا برگرداندند با خودم گفتم خدایا اخه چرا......هفته بعد پسرش اعلامیه اش را اورد و گفت که پشت شیشه فروشگاه بزنیم ....راستش بغضی در گلویم نشست که تا مدتها باز نمی شد چون ان مسجدی هم که مراسم ترحیم بود فوق العاده از  ما دور بود یعنی باید  یک نصف روز از کار بیکار می شدم و ما هم همیشه کار داریم.....دنیا است دیگر همیشه کار داریم وقت نداریم که کمی به ادمیت خودمان برسیم .....

نظرات 6 + ارسال نظر
حبابها دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت 22:33

هر چند شاید برای یه مدتی نتونم بیام وبلاگتون .این آخرین نظر باشه .حداقل برای بقیه دوستان نظرات رو نبندید

موفق باشید

شما حتما سر بزنید منتظر کامنت های خوب شما هستم

حبابها دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت 15:17

این که بهانه است که ما کار داریم .من خودم برای فرار کردن از موضوعی همیشه میگم کار دارم!!!!
(معذرت میخوام من همیشه نظرم رو میگم )
در ضمن وب دوم شما چرا نظرات بسته هست؟

والا بعضی وقتا بهانه نیست واقعا کار داریم!
دوستان خوبی مثل شما هستند که معمولا برای همه پست ها کامنت می زارند چون اون وبلاگ هر روز در حد چند جمله هم که شده به روز می شود نمی خواهم دوستان وفادارم را به زحمت بیندازم

سمیرا شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 18:49

تسلیت میگم خدا قرین رحمتشون کنه

ممنون سمیرا خانم

مرمری شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 16:22

آخی ، خدا بیامرزه

درود به مرمری خانم

مدادرنگى شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 13:47

در مورد گل مریم؛
هیییییییییچ گلى تو دنیا خوشبوتر از مریم نیست
اصن مریم ها همممممه شون خوبن

دقیقا!

مدادرنگى شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 11:20

کار و مشغله همیشه هست،بنابراین بهانه ى موجهى نیست.کافیه اولویت هاتون رو مشخص کنین و طبق اولویت بهشون بپردازین.
روحش شاد

بعضی وقتها اولویت ها به هم میریزه. ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.