داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عید امید....

 

 

هوا سرد است حیوانات در لانه های خودشان خزیده اند و جرات بیرون امدن از اعماق زمین و یا تنه درختان را ندارند غذا کمیاب است خرگوشها و سنجابها با اندامی نحیف و لاغر سرگردان و بهت زده بر روی زمین یخ زده به دنبال غذایی می گردند بلکه گرسنه نمانند و روباه ها هم بر روی زمین برفی به دنبال شکار سنجابها و خرگوشها و پلنگ ها هم به دنبال شکار روباه ....درختان مرده اند برگهایشان ریخته ساقه هایشان خشکیده و ریشه هایشان منجمد شده زمستان و سرما همه طبیعت را از حیات تهی کرده و به جای ان مرگ و انجماد را حاکم کرده.....

ادمها در خانه هایشان حبس شده اند و جرات بیرون امدن ندارند که سرما و تاریکی در کمین انها و کودکانشان است همه عالم یخ زده نفس ها به هنگام برون امدن از سینه منجمد می شود روزها کوتاه خورشید رنگ پریده افتاب بی رمق شبها بلند و سرد و رعب اور است....زمین انچنان سخت منجمد و سیاه هست که هیچ جوانه ای جرات جوانه زدن ندارد به قول اخوان ثالث: "هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان کس سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران"...

شب اخر پاییز است تازه این اول کار است و دیو سرما و تاریکی خودش را برای انجماد و سیاهکاری بیشتر اماده می کند ترسناکترین شب سال شبی که روزش کوتاهترین و گرمایش بی رمق ترین و شبش بلندترین و تاریک ترین شب سال است

ادمها ترسیده اند! از سرمایی که قرار است مخوف تر و سوزنده ترشود و  شبهایی که تاریکتر است ....ان شب می گوید که تازه زمستان در راه است....سرمایی سخت تر شب هایی سیاه و آسمانی گرفته تر.....

ادمها نمی خواهند ناامید شوند انها نمی خواهند در مقابل دیو سیاهی و تاریکی تسلیم شوند انها نمی خواهند امیدشان را از دست بدهند انها امید دارند که سرما و تاریکی تمام شود تا فرزندانشان بتوانند دوباره بهار را ببینند و بدانند که زندگی فقط انجماد اسارت و تاریکی نیست  بهار بیاید و انها ببینند دنیا رنگ هم دارد گرما هم هست و خورشید می تواند درخشان تر و گرم تر هم باشد و ادمها می توانند آزادتر و شادتر باشند انها نگرانند که فرزندانشان سبزی برگ درختان  قرمزی گل لاله و بوی عطر یاس  را فراموش کنند....

ادمها دور هم جمع شدند کنار هم نشستند اتشی برافروختند تا گرم شوند و بعد از قصه های گذشته برای فرزندانشان گفتند خندیدند شادی کردند ان شب طولانی را تا نیمه بیدار ماندند تا عمق ان به چشم نیاید اگر رنگها در زمستان رنگ باخته ولی هنوز میوه هایی با رنگهای قرمز و شورانگیز موجود است هندوانه هایی که یادگار فصل گرماست خرمالو چغندر یا همان لبو و از همه شگفت انگیزتر انار...شاید رنگ قرمز شورانگیزترین رنگ باشد و در بین همه قرمزی هایی که در طبیعت هست هیچ کدام اصالت قرمزی دانه های انار را ندارد......

پیام یلدا این است که  بالاخره زمستان و سرما خواهد رفت و دیو سرما و تاریکی رفته و بهار می اید بهار بزرگترین معجزه است این که چگونه گیاهی کوچک و ضعیف با گلبرگهایی نحیف و نازک زمین سخت و سیاه را با قدرتی فولادین می شکافت و زمین را به فرش نگارین تبدیل می کند و شاخه ای خشکیده مرده و منجمد چگونه غرق  گلهای رنگارنگ می شود....یلدا "عید امید" است ....اینکه شاید در زمستان روزگار سیاه و گرفته باشد ولی بهاری هم در راه است.....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سوسن همون سوگل سردرگم سابق دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 15:22

بسیارزیبامدیرعالی نوشتی

ممنون سوسن بانو....

سمانه دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 14:52 http://sdra.persianblog.ir

خدایش از بس هوا سرده نه پرنده مشاهد میکنی نه چرنده نه حشره هیچی.سوژه برای عکاسی نیست ...اتفاقا دیروز رفتیم طبیعت .هوا یخ بود و درختان لخت و سکوت مرگ اوری همجا برقرار بود.
توصیفاتت خوب بود.

از ادمها عکاسی کن.....ادمها دنیای بزرگتری دارند....

مرمری یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 14:19

★★☆☆

عطیه یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 09:01

توصیفش خیلی ملموس بود. دست مریزاده یا دست مریضاد؟شایدم مریذاد و مریظاد؟ مریزاد بیشتر میاد. فکر کنم همون بابا ای وَلا بهتر باشه

منم فک کنم مریزاد درست تر باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.