داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عصر تنهایی....

 

 

در گذشته...اینکه می گویم در گذشته نه اینکه خیلی قدیم در حقیقت یک نسل قبل تر از ما یعنی دوران پدر و مادرهای ما و البته به شکل اصیلش دوران پدر بزرگ و مادر بزرگ های ما ادمها وقتی می خواستند غذا بخورند دور یک سفره  می نشستند و غذا می خوردند خانواده ها هم پر جمعیت و پر تعداد شاید در حالت عادی 10 نفر سر یک سفر بودند چیز چندانی هم در سفره نبود یعنی در مقایسه با سفره های امروزی فقط یک لقمه نان بود....وقتی می خواستند تفریح کنند دور هم می نشستند می گفتند و می خندیدند و معاشرت می کردند در حالیکه بچه ها از سرو کولشان بالا می رفتند خانه ها هم بزرگ بود  هر کدام حیاطی داشت و یا لااقل کوچه ای امن و بدون رفت و امد ماشین ها که بچه ها در ان بازی کنند باز هم چیز قابل توجهی برای خوردن نبود شاید در حالت عادی یک استکان چای قند پهلو و یا در تابستان هندوانه و یا خریزه ای که به هر کسی یک قاچ باریک می رسید....وقتی می خواستند گرم شوند همگی دور کرسی می نشستند و پاهایشان را به منقل ذغالی کرسی می چسباندند و در حالیکه گرمای رخوتناک و مست کننده کرسی انها را مدهوش می کرد با هم حرف می زدند و شاید بزرگ ترها از قصه ها و خاطرات تلخ و شیرین گذشته برای بچه ها می گفتند اگر کرسی هم نبود چون هنوز گاز کشی نشده بود و یک بخاری معمولی و ساده در خانه ها بود همه مجبور بودند برای اینکه گرم شوند دور هم در یک اتاق و نزدیک بخاری بنشینند.....حمام  فقط حمام عمومی! در حمام های عمومی هدف فقط  شستن و پاکیزگی نبود بلکه حمام رفتن برای خودش ادابی داشت  گاهی اوقات مردها صبح جمعه و بعد از ماجراهای شب جمعه که مردم مقید می دانستند که لااقل بخاطر ثوابش شب جمعه ها را از دست  ندهند!  گاهی اوقات صبح جمعه که به حمام می رفتند تا ظهر انجا بودند حرف می زدند اواز می خواندند داستان تعریف می کردند حتی چرت می زدند زنها هم به همین ترتیب گاهی برخی حمام رفتن های زنانه از صبح تا عصر طول می کشید اغذیه و اشربه با خودشان می بردند در حمام می زدند و می رقصیدند و البته من خودم صحنه هایی محو از یک حمام زنانه در ذهنم هست بچه بودم و دست در دست مادرم چند باری به حمام عمومی رفتم و ان زن حمامی حق داشت که دیگر مرا راه نداد چون هنوز تصاویر عجیبی از ان حمام در ذهنم باقی مانده.....

خانواده ها پر جمعیت بود من خودم پنج خاله و پنج عمه دارم که هر کدام از انها هم چهار پنج بچه داشتند و طبعا انبوهی از پسر خاله و دختر خاله و پسر عمه و دختر عمه برای بازی بودند در هر طرف که می رفتی پسری هم سن و سالت برای بازی و دختری که از گوشه چادر نگاهت کند وجود داشت......ادمها با هم زندگی می کردند اصلا فردیت معنی نداشت......

اما حالا....خانواده ها کم جمعیت شده همان پسر خاله ها و دختر عمه ها اگر ازدواج کردند یا بچه ندارند یا یه دونه و بندرت یکی از انها دو بچه دارد وقتی به مهمانی های دوره ای می رویم برعکس ان دوران  تعداد بزرگترها از تعداد بچه ها بیشتر است اگر ادمها حوصله شان سر برود و بخواهند تفریح کنند به صفحه موبایلشان نگاه می کنند جوکی می خوانند به صفحه ایستاگرام فلانی نگاه می کنند عکس پروفایل فلان کس را تعقیب می کنند و خودشان را سرگرم می کنند وقتی بخواهند ناهار بخورند زن در اداره غذای مانده از شب قبل را با خودش برده و گرم کرده می خورد مرد هم یک همبرگر یا چلوکباب در تنهایی ....بخواهند خستگی در کنند یک فنجان قهوه و شاید یک نخ سیگار در کافی شاپ و یا یک قلیان دوسیب در محیط الوده قهوه خانه در حالیکه همه ساکت کنار هم نشسته اند و دود به هوا می فرستند...بخواهند حمام کنند چشمانشان را می بندند و تک و تنها در وان حمام دراز می کشند در میهمانی ها شاید برادر خواهرش را چند هفته ندیده باشد ولی با این حال به جای اینکه با او حرف بزند حواسش به موبایلش است اصلا شاید اینقدر که دلواپس صفحه مجازیش باشد حواسش به ادمهای حقیقی که اطرافش نشسته اند نیست....ادمها در دنیای مجازی عاشق می شوند چت می کنند عکس و فیلم های اتو کشیده و ساختگی مبادله می کنند حتی تا ان حد پیش می روند که ........و بعد هم از یکدیگر می برند یعنی راه طولانی یک رابطه را می روند و بر می گردند شاید حتی بدون اینکه بتوانند همدیگر را لمس کنند!  و یا در اولین ملاقات حقیقی می بینند که ان کسی که در چت دیده اند با این چیزی که در عالم واقع می بینند فرق داشته و تمام....چه بسا زنان و مردانی که در بستر کنار جفت و همسرشان خوابیده اند حتی او را در اغوش دارند در حالیکه دل و حواسشان پیش ادمی صدها کیلومتر ان طرف تر است.... 

ادمها یک دایره قطور دور خودشان کشیده اند و حتی ازدواج هم که می کنند دیگر حوصله همدیگر را ندارند گویا به تنهایی خو گرفته اند و حوصله زندگی جمعی را ندارند برای همین جدا می شوند تا به فردیت خودشان باز گردند...ادمها مرفه شده اند ولی آیا شادتر هم هستند؟.....و اما جمله اخر....بدترین نوع تنهایی ان تنهایی است که دلت جایی باشد و خودت جایی دیگر گاهی دورت خیلی شلوغ است ادمهای زیادی اطرافت هستند که خوب و دوست داشتنی به نظر می رسند ولی چون دلت جای دیگریست تنها ترین موجود عالمی.....

نظرات 6 + ارسال نظر
فریبا یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 07:38

من از نسل قدیم هستم همه این شلوغی ها رو دیدم و همه این خاطرات شما رو لمس کردم ولی از همون بچگی از این همه شلوغی بدم می اومد همیشه دنبال جایی بودم بتونم یه کم آرامش داشته باشم..آدم تو شلوغی همه عمرش هدر می شه .من اون موقع اصلا راضی وشاد نبودم ولی الان که گاهی برای خودم وقت دارم خیلی شادترم.بچه هام هم الان شادتر از جوونی های من هستن.به نظرم آدمها باید حق انتخاب داشته باشن نه اینکه اینقدر دورشون شلوغ باشه که حتی فرصت فکر کردن نداشته باشن.

راستش من فقط یک بعد از زندگی ادمها را دیدم و از طرف دیگه شلوغی دورو اطراف ادمها برای بعضی خوب و برای بعضی دیگه که درونگراتر هستند غیر قابل تحمله......نمیشه قضاوت یکسانی برای همه داشت روحیات ادمها با هم فرق داره ولی اصولا با نظر شما موافقم....

زیبا شنبه 13 آذر 1395 ساعت 21:32 http://khanoomekarmand.persianblog.ir/

سلام آقا مهرداد.
مطلب جالبی نوشتید ،
به هر حال به عقیده منم این ها سلکشنی از اونچیزیه که توی گذشته ها اتفاق می افتاده، زندگی به این شدت جمعی واقعا فرصت خلوت کردن و کلنجار رفتن با درون رو از انسان میگیره، در دراز مدت این زندگی های شلوغ بیشتر شبیه وقت گذرونیه و از توش اتفاق تازه ای بیرون نمیاد. خصوصن اینکه در زندگی جمعی سنت ها و رسوم قبیله نقش بسزایی در تعیین مسیر زندگی فرد دارن و برای هر فکر نو، یا تصمیم متفاوت سدی از باورها پیش روی افراده. کما اینکه مثال های زیادی چه در قالب فیلم چه در قالب رمان در این رابطه وجود دارد.
فرصتی اگر بود شازده حمام پاپلی یزدی را نگاهی کنید (اگر شروع کنید گمان نکنم اصلا بتوانید زمین بگذاریدش). ایشون هم خاطرات محوی از حمام زنانه بخاطر داشتم که نوشتن البته چیزهای دیگه هم نوشتن و هر سه جلد راجع به حمام نیست! از یزد حرف می زنن و گاهی هم گریزی به زادگاه شما زدن.

درود به زیبا خانم
ببینید معمولا نمیشه برای کل یک دوران و یک سبک از زندگی قضاوت واحدی داشت هر چیزی و هر موقعیتی یک سری معایب داره و یک سری محاسن معیار من اینجا شادی و رضایت از زندگی بود ادمهای تنها هر چقدر هم که بتوانند کارهای بزرگی انجام دهند هر چقدر هم در زندگیشان معجزه باشد احتمالا شادی کمی در زندگیشان است یه سوال....چرا اغلب اثار روشنفکرانه اغلب منفی بافی است یعنی میل به انتقاد دارد تا تایید دلیلش این است که ادمهای باهوش درونگرا تر هستند و شادی کمتری در زندگیشان است و این در اثارشان کاملا ملموس است البته این یکی از دلایل است دلیل دیگر ان این است که انها از ادمهای زمانه خودشان جلوترند و چیزهایی می بینند که ادمهای معمولی قادر به درک ان نیستند....
حتما این کتاب را گیر می اورم و می خوانم و البته اگه همش درباره حمام زنانه بود خیلی بهتر بود

آنا سنندجی جمعه 12 آذر 1395 ساعت 20:51

دقیقا چه تصاویر عجیبی در ذهنتون مونده! لطفا توضیح دهبد

از گفتنش معذورم!

مرمری چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 02:02

داداش مهرداد گلم مطلبت خیلی منو ذوق زده کرد یاد ی خاطره با پسرعموهای شرم افتادم، مامانم منو فرستاده بود گوشت چرخکرده بخرم منم خریدم واومدم خونه که تو راهروی خونه دوتا پسر عموهام که باهم داداش بودن منو دیدن ، یکیشون که دو سه سالی ازم بزرگ میشد بهم گفت از گوشتت یکمی بهم بده منم دادم بهش نمیدونستم میخواد چیکار گوشت خامو.....گوشتو انداخت بالا رفت چسبید سقف راهرومنم خوشم اومد ی کوچولو منم انداختم چسبید سقف دیگه خیلی خوشمون اومده بود وازاین کارمون کیف میکردیم بخاطر سروصدامون وخنده هامون بچه های دیگه هم اومدن وهر کس شروع کرد ی تیکه برمیداشت مینداخت بالا ،،،،،،، اگه مامانم نرسیده بود تمام گوشتهارو میزدیم به سقف ، این وسط نگاهای چپ چپ مامانم وگوش پیچونده شدم وچقد از مامانم حرف شنیدن،،،،،، چن وقت پیشا همینو واسه زن عموم تعریف میکردم وخیلی خندیدیم،

پس شما هم شیطون بودی!
فک کنم هنوز هم هستی !

مرمری چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 01:43

آاااااااای گفتی ،،،،،،، درحالی که مطلبتونو میخوندم رفتم خیلی دورها........وای دلم ا غنج رفت ، حاااالم عوض شدنکه گریه کنم ولی ی حس خوب توام با حسرت یا غم نمیدونم هر حسی بود خوشایند بود.......ما حموم بیرونی میگفتیم ، با مامانم ، خواهرم زن عموهام دختر عموهام که خیلیم زیاد بودیم وتو ی خونه دو طبقه 4 خانواده زندگی میکردیم ، واااای پسر عموهای شر وشلوغ........اگه بخوام بنویسم طولانی میشه ، داداش گلم ممنون که منو بردی به روزهای کودکی وخوشم ،

درود به مرمری خانم
رفتن به حمام عمومی واقعا خاطره شادی بود من هم توی بچگی چند باری تجربه اش را داشته ام هم حمام عمومی مردانه و هم زنانه!

سارا... سه‌شنبه 9 آذر 1395 ساعت 12:57

سلام...

فکر کنم همیشه و در همه دوران ها ... یکسری ادم ها هستند که ... فکر کنند دوران های قبلی خیلی بهتر بوده ...... و خودشان نسل سوخته هستند ... و گذشته بهتر از حال است ....
این تصویری که شما از گذشته رسم کرده اید ... گرچه درست است اما همه ی حقیقت نیست ... سختی های بسیار زیادی در زندگی گذشتگان بوده که ... ما فعلا انها را نمی بینیم یا به گوشمان نخورده ... و فقط بعضی قسمتها را پررنگ کرده ایم......
خاطرات زیادی از زندگی پدر و مادرم و پدر و مادرهایشان ...شنیده ام که باعث شده ..اصلا دلم نخواهد در دوران انها زندگی کنم....
راستش من زندگی در این زمان را به زندگی در گذشته ترجیح میدهم ... و حتی زندگی در اینده را (که متاسفانه نیستم!!)... به زندگی در زمان فعلی ...
وخب .... تفاوت نگرش ادم ها... امری است کاملاطبیعی

درود به سارا خانم.....
حرف شما درسته من فقط یک جنبه از زندگی را تحلیل کردم ولی می دانم شما هم تا حدی همشهری من هستید اخیرا فیلمی مربوط به 60 سال پیش از یکی از خیابان های اصفهان در صفحات مجازی منتشر شده ....در این فیلم مردها اغلب کت و شلوار تمیز و کروات دارند و زنان هم چادرهایی گلدار با رنگ های شاد و تمییز ......از این فیلم من حس کردم آنها زندگی بهتری نسبت به ما داشته اند....شاید مادر بزرگ های ما فقط از سختی هایشان گفته اند و از عشق و حال هایشان برای ما حرفی نزده اند!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.