داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

این دو زن.....


 

 

 

 

داستان اول:با شکم بزرگ! و لباس های خاکی سرو کله اش پیدا شد رنگش پریده و بشدت ترسیده کلاسور ویزیتش که مشخصات کالاها و عکس انها داخل ان است روی میزمی گذارد و روی صندلی می نشیند یکی از همکاران یک لیوان اب قند برایش درست می کند و به دستش می دهد دست هایش زخم های سطحی برداشته اب قند را می خورد و بعد از مدتی حالش بهتر می شود می گوید می خواستم به این طرف خیابان بیایم  که یک پراید بهم زد و فرار کرد البته خوشبختنانه سرعتش کم بود از ترس اینکه به بچه داخل شکمم اسیبی نرسد دست هایم را روی زمین گرفتم که با شکم روی زمین نیفتم ولی همه دست و کتفم بشدت درد می کند از اینکه حس می کند بچه داخل شکمش سالم است خوشحال است ....

او زنی تقریبا چهل ساله است که شوهرش را هم می شناسم شوهرش مدتی مدیر بازاریابی شرکتی بود که چون کارایی نداشت عذرش را خواستند ولی خودش داستان متفاوتی دارد او یک بازاریاب واقعا حرفه ایست انقدر که حتی با اینکه باردار است و از شرکتش مرخصی خواسته با مرخصیش موافقت نکرده اند و حتی گفته اند که یک ماشین با راننده به او می دهند که تا وقتی می تواند به کارش ادامه دهد برای همین حتی در ماههای پایان بارداری تا 10 شب مشغول ویزیت و مطالبات بود شرکتش می داند که هیچ کس نمی تواند جای او را بگیرد چون چند بار امتحان کرده اند و هر دفعه فوری پشیمان شده و او را به مسیر خودش بازگردانده اند خیلی از مشتریها گفته اند اگر از این مسیربرود دیگر از ان شرکت خرید نمی کنند چون مثلا قانون شرکتشان چک با مدت 45 روز است ولی او تا دوماه هم می گیرد وقتی کالا سفارش داده می شود می دانی که حداکثر تا 48 ساعت کالا به دستت می رسد هر ویزیتوری می اید می گوید باید چک بعد تخلیه به راننده داده شود ولی او می گوید شما رسید کنید من خودم چند روز بعد می ایم و چک را می گیرم و بعد از چند روز مثلا چکی باید 45 روزه بدهیم را دوماهه و یا حتی بیشتر می گیرد و بعد خودش با حسابدار شرکت کنار می اید حتی برای مشتریانش تخفیفات بیشتری از شرکت می گیرد.....

به غیر از این روابط عمومی عالی دارد و با مشتریانش صمیمی است من معتقدم روابط عمومی خوب و صمیمیت و استعداد جذب دیگران تا حدی ذاتی است یعنی باید انرژی مثبت و اهنربا در وجودت باشد البته تاکید می کنم 30درصد ان ذاتی است و طبعا بقیه به اموزش و رفتار ادمها بستگی دارد شاید دلیلش این باشد که عاشق کارش است خودش می گوید من دختر شهیدم و 10 ساله بوده که پدرش در جنگ شهید شده و برای همین استخدام در یک کار بی دردسر و در یک شرکت دولتی برایش ممکن بوده ولی می گوید من ادم اکتیوی هستم و می خواهم صبح تا شب توی مغازه ها باشم و از کارمندی و پشت میز نشینی خوشم نمیاد و با شوهرم تصمیم گرفته ایم که من بیرون کار کنم و شوهرم از دو بچه ام در خانه مراقبت کند تا بعد از زایمان سر صبر کاری برای خودش پیدا کند در شرکت ما برایش کار هست ولی اجازه نمی دهند زن و شوهر با هم در بخش فروش کار کنند.....

داستان دوم: بیرون فروشگاه ایستاده بودم که دیدم وانت اقای رفیعی جلوی فروشگاه پارک شد البته او معمولا خیلی به سرعت و خیلی حرفه ای سریع ماشینش را پارک می کرد و حتی از دوبله پارک کردن و بند اوردن خیابان هم ابایی نداشت او برای ما خرما می اورد و بسرعت بارش را خالی می کرد و به بوق زدن های ماشین ها و فحش های احتمالی انها هم توجهی نمی کرد! ولی این دفعه ماشین به ارامی و به سختی پارک شد و انقدر عقب و جلو شد که مطابق با قوانین و  اصول ر اهنمایی و رانندگی باشد! با خودم گفتم یا این رفیعی نیست و یا اگر هم هست سرش به سنگ خورده که حدسم درست بود....به جای رفیعی با ان هیکل درشت و تپول یک زن لاغر اندام از ماشین پیاده شد زن جوان با ظاهری اراسته  ولی مانتو خاکی یک بچه چهار پنج ساله هم  داخل ماشین بود درب پشت وانت را با سختی باز کرد و بالا رفت و یک کارتن رطب برداشت و پایین امد و وارد فروشگاه شد و کارتن را درب ورودی گذاشت و دوباره برگشت کارتن دوم و سوم.....به کارتن چهارم که رسید سلامی کرده خودم را معرفی کردم و سراغ رفیعی را گرفتم که  گفت  شوهرش کمر درد گرفته و توی خانه افتاده و مشتریها هم زنگ می زنند و بار می خواهند بار ما هم داخل سردخانه است هم چک هایش نزدیک شده و هم باید کرایه سرد خانه بدهیم چند روز برادرم از کارش مرخصی گرفت و برای تحویل سفارشات امد ولی بالاخره او هم زندگی خودش را دارد و نمی توانم انتظار بیشتری داشت به غریبه ها هم اعتماد ندارم برای همین تصمیم گرفتم خودم دست بکار شوم بچه ام را برداشتم و چند روزی است که خودم بارهای مشتریها را می برم رانندگی با وانت سخت است جای پارک هم دردسر است و راننده ها هم اذیت می کنند ولی در این چند روز کلی بارها را فروخته امروز  این وانت دوم است که صبح تا به حال خودم فروخته ام .....

بچه ها کمک کردند و بقیه بارها را داخل اوردند حتی فاکتور نوشتن را هم درست نمی دانست ولی حس کردم چشمانش برق می زند و از حرفهایش معلوم بود که به کار علاقمند شده است  او یک کار سخت ولی جذاب را یافته بود که شک دارم حتی بعد از بهبودی شوهرش  بتواند در خانه بماند....


نظرات 8 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 26 آذر 1395 ساعت 15:43

خیلی قشنگ بود

ممنون سمیرا خانم

حبابها سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 16:21

درود بر این خانمها و تمام مادران زحمت کش

درسته....

سهی یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 07:51

کار من تقریبا مردانه است و حتی چینی هایی که باهاشون سر و کار دارم هم گاهی از زن بودنم تعجب می کنند کارم را دوست دارم ولی تحمل حاشیه هاش گاهی برام سخت می شود. تحمل مردهایی که برتری ندارن و فقط یه مردن و فکر می کنن می تونن هر حرفی بزنن و هر طور دوست دارن دستور بدن و رفتار کنن. حالا از اینکه می تونستم معلم باشم و نخواستم پشیمونم چون الان روحم خسته شده

هر کاری مشکلات و سختی هایی داره که لزوما ربطی به جنسیت نداره ولی نمیشه منکر شد که زنان حساستر ند. ...
اگه کار بزرگی انجام میدی که کار هر کسی نیست تحمل مشکلات اون هم باید باعث افتخار باشه چون کار بزرگ بدون دردسر وجود نداره....

اسی... جمعه 5 آذر 1395 ساعت 19:24 http://tolooeman.blog.ir

سلام
هر کسی اگه به کاری که انجام میده علاقه داشته باشه موفق میشه و حس میکنه خوشبخته

درود به شما
دقیقا...

زیبا پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 23:02 http://khanoomekarmand.persianblog.ir/

سلام
میدونی آقا مهرداد
دیروز زیر یه پستی که راجع به کار کردن خانم ها و بود یه کامنت جالب دیدم:
"چرا همیشه زن ها باید به رویاها و آرامششون فکر کنن؟ مگه یه مرد دوس نداره وسط روز بشینه توی خونه فیلم ببینه و چایی بخوره؟ چرا مردها باید برن سرکار و زندگی یه زن رو تامین کنن؟"
راستش من خودم وسط این مباحث گیج شدم. کار بیرون از نظر من زن و مرد نداره. و انسان باید توی جامعه باشه تا رشد کنه. ولی خب زندگی زن هایی که زندگی شون تامینه و می تونن صبح ها دیر وقت بیدار شن و سر حوصله آشپزی کنن و .. هم اقلا برای من که تا بحال نداشتمش جالب به نظر میاد.
کلا پارادوکس عجیبیه این قضیه برای من..

درود به زیبا خانم
ببینید بحث ما اصولا یک بحث شخصی یا سلیقه ای نیست بحث ما بر سر"حق" است یعنی اینکه ادمها حق دارند زندگی اجتماعی داشته باشند اینکه خودشان بخواهند چه سبک زندگی را انتخاب کنند به خودشان مربوط است ......

زری پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 15:52

درود بر زنانی که زحمت کار را بر خودشون هموار میکنند و هنر زن را دراین نمیبینند که شوهرکنه تا تامین باشه....

درسته.....

اعظم46 پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 00:09

سلام خانم ها توانمند شدن شکی نیست

اما از روزی می ترسم نقش زن ومرذ تغییرکنه

درود به اعظم خانم
من فک می کنم جای نگرانی نیست گاهی این ترسهای بی مورده که مانع پیشرفت میشه. ....

مریم چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 22:25 http://marmaraneh.blogfa.com

الهی که نون این خانمها و البته هر زحمتکشی پر برکت باشه

امیییییییییین.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.