داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

ادمهای مهم.....

 

 

بعضی ادمها مهمند یعنی انقدر مهم که اگر 5 درصد از تاثیر گذارترین افراد کره زمین را از این دنیا حذف کنی ان 95 درصد دیگر شاید نتوانند دیگر به زندگی خودشون ادامه دهند و تمدن بشریت از بین برود! البته برخی از این ادمهای خیلی خیلی مهمند یعنی گاهی ارزش انها از یک ملت هم بیشتر است  کشور تاجیکستان برای اولین بار در طول تاریخ خودش توانست امسال  یک مدال المپیک کسب کند که یک اتفاق تاریخی برای این کشور بود در حالیکه مایکل فلیپس شناگر معروف امریکایی تاکنون 28 مدال المپیک گرفته است! ....

 این ادمهای خیلی مهم هم می توانند بسیار خوب باشند و هم بسیار خبیث ولی همان ادمهای خیلی بد هم در شکل گیری جهان ما موثربوده اند هیتلر مرد فوق العاده بزرگی بود ولی از نوع خبیث ان ولی با این حال جهان ما را بعد از جنگ دوم جهانی شکل داد یعنی اگر هیتلر یا چنگیز خان نبودند قطعا جهان ما این شکلی نبود مطلبی در جایی خواندم که جالب بود انجا گفته شده بود که بین 5 تا 10 درصد ادمهایی که در جایی زندگی می کنند که چنگیز خان به ان جا حمله کرد نیاکانی از مغولها دارند چون مغولان به شهرها یورش می بردند به زنان تجاوز می کردند و یا همانجا مقیم می شدند و با زنان محلی ازدواج می کرند و طبعا زنان از ان تجاوزها و ازدواج ها باردار می شدند و بین 5 تا 10 درصد ادمهای آن سرزمین ها ژنی از مغول ها در بین ژنهایشان هست!....

در عوض گاندی و نلسون ماندلا مردان بسیار بزرگی از نوع خوب ان بودند تبعیض نژادی در افریقای جنوبی بالاخره پایان می یافت مثل هر اندیشه و تفکری که چون متعلق به زمانه خودش نیست بالاخره از بین می رود ولی کاری که ماندلا کرد این بود که تبعیض نژادی را از بین برد بدون اینکه خونی از دماغ کسی بریزد اگر ماندلا نبود ممکن بود نابودی اپارتاید با یک جنگ بزرگ که صدها هزار نفر را به کام مرگ می کشید و افریقای جنوبی را از بین می برد پایان یابد ولی او بیست و هفت سال از بهترین دوران زندگیش را بشکل رقت باری صرفا بخاطر رنگ پوستش در زندان بود ولی با این حال  شکنجه گران و زندانبانهای خودش را بخشید تا دیگران هم بگذرند تا سرزمینش در اتش کینه و خشونت از بین نرود و خونی به زمین نریزد.....

ادمهای مهم فقط ان بالاها نیستند در مقیاس کوچکتر هم ادمهای خوب و مهم هستند که گاهی ستون یک فامیلند که اگر ان ادم بزرگ نباشد ان خانواده از هم می پاشد و یا اینکه دردهایشان تشدید می شود....

من یکی از این مردان خوب و بزرگ را می شناسم هیچ نشانی از بزرگی در ظاهر و در کارنامه اش نیست نه ادم تحصیل کرده ایست نه دکتر است نه فرهیخته است نه چندان مذهبی است ولی مرد بزرگی است او یک تراشکار است با دستانی خشن و پینه بسته لباسهای ساده ای می پوشد کم حرف و ارام است و کاملا بی ادعاست با من رفیق است و هروقت می اید درد و دل می کند ساعت شش صبح از خواب بیدار می شود از خیابان بزرگمهر کلی ترافیک را طی می کند و به خیابان فروغی می اید پدر پیری دارد که در خانه تنهاست و دچار فراموشی است البته فقط او را می شناسد و بقیه بچه ها و نوه هایش را گاها به یاد نمی اورد پدر چندان خوبی هم نبوده انقدر که دو برادر دیگرش حتی به پدرشان نگاه هم نمی کنند به این بهانه که پدرمان به مادرمان ظلم کرد و او را کشت! ولی اینها بهانه است انها  می خواهند از مسئولیت شانه خالی کنند و بهانه می اورند او تا هشت صبح پیش   پدر است او را حمام می برد چون وضعیتش طوری است که هر روز باید حمام کند چون گاهی خودش را خیس می کند صورتش را اصلاح می کند لباس های تمیز به او می پوشاند صبحانه اش را می دهد و او را شیک و معطر روبروی تلویزیون می نشاند بعد سر کار می رود تا ساعت 12 سر کار است ظهر خانه می اید و ناهار می خورد هیچ فرصت استراحتی ندارد دوباره سر کار می رود تا 10 شب ...موقع ظهر دخترها برای پدر ناهار می برند و به او رسیدگی می کنند که البته خیلی وقت ها مجبور است ناهار را هم خودش برای پدر ببرد چون بالاخره خواهرهایش شوهر و بچه دارند و گرفتارند و نمی توانند یا نمی خواهند مرتب به پدرشان سر بزنند....

این حرفها شنیدنش ساده است اگر کسی بخواهد هر روز این کارها را انجام دهد جدا فرساینده است ....

او سه خواهر دارد اوضاع خانوادگی خواهرها زیاد جالب نیست شوهر یکی از انها ورشکست شده و فعلا صد میلیون داده تا اوضاعش کمی بهتر شود ان یکی خواهرش بیمار است و هزینه های پزشکیش هم  زیاد است  او سر می زند و پول داروها را می دهد بین عمه ها و عموهایش هم محتاج هست که به انها هم کمک می کند مثلا مرتب از ما برنج می خرد شاید هفته ای دو بار به ما سر می زند هر بار می اید یک گونی برنج می خرد مگر یک خانواده چهارنفره چقدر برنج می خورند!؟ من می دانم که این برنج ها را به افراد مختلف می دهد.....مسافرت هم که می رود یکی از پیرزن های فامیل را با خودش می برد مادربزرگ خاله عمه....تا انجاییکه همسرش شاکی شده که نتوانسته اند یک مسافرت خانوادگی که کس دیگری نباشد با هم بروند او یک دختر19 ساله و یک پسر 22 ساله دارد از دخترش راضی است ولی مرتب از پسرش شکایت می کند پسرش دانشجوست او می گوید درس که نمی خواند اخرین مدل ایفون را هم می خواهد در خانه هم بداخلاقی می کند و با خواهر و مادرش نمی سازد حریفش هم نمی شوم برای همین او را به حال خودش گذاشته ام او می گوید تازه از سربازی امده بودم پدرم یک کلمه از من نپرسید که پول توجیبی داری؟ می خواهی چه کار کنی؟ نه تنها کمکی نکرد که حتی سراغ ما را هم نمی گرفت! من هم مجبور شدم برای کار مدتی به ژاپن بروم یکبار که می خواستم بروم یک جفت کفش نو خریده بودم صبح که می خواستم از خانه خارج شوم و کفشهایم را بپوشم دیدم کفشهای پدرم کهنه است من هم کفشهای کهنه پدرم را پوشیدم و کفشهای نو خودم را برای پدرم گذاشتم و رفتم ولی بچه های امروز درک نمی کنند به پسرم می گویم یا درس بخوان یا بیا کارگاه و کاری یادبگیر که به درد اینده ات بخورد ولی نه درس می خواند نه کار می کند حتی نان خانه را هم من باید بخرم و شبها حتی سطل زباله را هم من بیرون می گذارم! ....

من هم به او گفتم تو نسل خودت را با نسل امروز مقایسه نکن انها ادمهای زمانه خودشان هستند و تو هم ادم زمانه خودت هستی که گاها دنیایتان با هم فرق دارد بچه‌های امروز بد نیستند فقط باید کمی صبر داشته باشی چون بلوغ فکری انها دیرتر از نسل شماست....

 لباس های معمولی می پوشد دستانش پینه بسته و زخمی و روغنی است تحصیلات بالایی ندارد ادعایی هم در هیچ موردی ندارد حتی من می دانم در میهمانی ها تا با او حرف نزنی صدایش در نمی اید و تا حدی درونگراست وقتی با همسرش برای خرید می اید انها تنقلات و غذاهای اماده زیاد می خرند چون همسرش خارج از کشور بزرگ شده ولی زنش می گوید او بسیار ساده غذا می خورد ظهر غذای کمی می خورد شامش هم اغلب نان و پنیر است رستوران هم که می رویم یک تکه نان و مقداری غذا می خورد و کنار می رود....او هیچ چیز شاخصی در ظاهرش ندارد ولی مرد مهمی برای اطرافیانش است برای مهم و بزرگ بودن لازم نیست بین غرب و شرق صلح ایجاد کنی و به جنگهای بزرگ پایان دهی و به فکر میلیون ها نفر از گرسنگان افریقا باشی همین که کسی بتواند از دردها و رنجهای اطرافیانش اندکی بکاهد بدون اینکه مدعی باشد او ادم مهمی است.....یعنی وقتی نباشد و خلاء ان حس شود همگان می فهمند چقدر برای دنیای اطرافش موثر بوده است.....

نظرات 17 + ارسال نظر
بهروز یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 10:40

درود مهرداد . اینجا پسر خیلی خوب و فهمیده ای هستی . امیدوارم در زندگی واقعی هم همینطور باشی

درود به بهروز خان
من اینجا از خوبی های دیگران می گویم از خودم خبر ندارم!.....

مرمری یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:51

مرتضی شنبه 3 مهر 1395 ساعت 21:36

از خواندنش خیلی لذت بردیم. سپاسگزاریم

ممنون اقا مرتضی.....

ساکت شنبه 3 مهر 1395 ساعت 21:34

درود بر آقا مهرداد
من آدمی رو میشناسم که سال ها فرار کرد از اینکه یه وقت آدم مهمه زندگی خانواده اش نشه...شاید یه سری بگن هنوز به اون بلوغ فکری نرسیده بود اما تا جایی که من شناختمش، اون فرار می کرد...
یه روزی شنیدم تصمیمشو گرفت...اینکه چی باعث شد رو نمیدونم...اما حالا آدم مهمه زندگی خانواده اش شده...نتونست یه چیزهایی رو درست کنه اما خیلی تلاش کرد...
بار آخری که دیدمش تو دلم گفتم خودتو حروم کردی...نه بخاطر اینکه شده آدم مهمه زندگی خودش و خانواده اش...چون دیر شد آدم مهمه...اگه زودتر تصمیمشو گرفته بود زندگی شخصی خودش، اونجوری میشد که دوست داشت...
به نظرم همه اتفاق ها، اگه به موقع بیفتند خوبه...دیر و زود که میشه، اونی نیست که باید بشه...
یه چیز دیگه هم هست...بعضی ها مجبورن بشن آدم مهمه...میبینن کاریش نمیتونن بکنن...میبینن کسی نیست که بشه آدم مهمه...و فقط اونه...تنها...و یه خانواده که احتیاج داره به آدم مهمه...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو....
به مطلب جالب و خوبی اشاره کردی.....
بعضی اوقات برخی ادمها اجبارا تبدیل می شوند به ادم مهمه زندگی خیلیها مثل ان بچه ای که به یتیمی بزرگ می شود و بار خانواده اش را به دوش می کشد.....گاهی اوقات ادمها نمی خواهند مهم باشند ولی جبر زمانه انها را برای زندگی اطرافیانشان لازم و حیاتی می کند.....

مدادرنگى شنبه 3 مهر 1395 ساعت 17:08

کاراکتره ایشون به شدت شبیهِ منِ واقعىِ!نمیخوام خودستایى کرده باشم اما این مدل آدما اگر نسبت به درد کسى بى تفاوت باشن،زندگیشون زهرمار میشه!وجدانشون سرزنششون میکنه و توى قلبشون یه حفره ى عمیق بوجود میاد که آرامششون رو میبلعه!
من خودم حتى نمیتونم به یک نفر از اعضاى خونواده و فامیلم و محیط بى تفاوت باشم!معنیش این نیست که یه گونى پر از پول دارم که مشکلات مالى اطرافیان رو حل میکنم،نه!شاید نمودهاى بزرگى نداشته باشه اما کوچک ترین بازتابِ مسئولیت پذیرى اینِ که اطرافیان بهت تکیه میکنن!

یک همچین روحیه ای خیلی خوبه چون باعث میشه حال خود فرد هم با کار خوبی که میکنه بهتر بشه ......

سونا شنبه 3 مهر 1395 ساعت 15:58

سلام
جالب بود

درود به سونا خانم....

نسیم شنبه 3 مهر 1395 ساعت 13:38

زیبابود....

ممنون....

ناری شنبه 3 مهر 1395 ساعت 12:24

از اون ادم مهما که اینقد خاک پشت لباس اینو و اونو میتکونن که خودشون اسم میگیرن اونوقت پشت لباس خودشون از بس خاک نشسته با یه بارون گلی میشه.
ما نداریم

تشبیه جالبی بود.....

زهره شنبه 3 مهر 1395 ساعت 12:15

خدا این آدمهای بزرگ را حفظ کند

امیییییییبین

سارااا2 شنبه 3 مهر 1395 ساعت 12:07

با نوشته هاتون یاد همسرم افتادم با گذشت و مهربون....
میترسم از این همه از خود گذشتگیش ....

خوبی ترس نداره.....

حامی شنبه 3 مهر 1395 ساعت 10:16

چقدر قشنگ بود ...ممنونم که با نوشته هاتون نشون میدید هنوز کورسوی امیدی به وجود اسنانیت هست ...ممنونم بابت نگاه زیباتون به ادم های خوب اطرافتون

ممنون دوست عزیز.....

عطیه شنبه 3 مهر 1395 ساعت 09:18

چقد منم دلم میخواد اینجوری بی توقع، بخشنده باشم اما امان از دست این روح خبیث ک نمیزاره

آرزو می کنم خداوند در کنترل این نفس خبیث و شیطانی شما را یاری کرده و به راه راست هدایت کند
آمین!

داریا شنبه 3 مهر 1395 ساعت 07:48

چه انسان بزرگی

درسته.....

سارا... جمعه 2 مهر 1395 ساعت 23:57

سلام...

راستش در مورد این اقای فداکار و ادم های مثل اون ... خیلی مطمن نیستم!... یعنی سوالات زیادی برام مطرح میشه .....

اینکه این اقا واقعا از زندگیش راضیه؟ از زندگی لذت می بره؟... آیا درسته که کسی مسولیت زیادی را به دوش بگیره در حالی که دیگران هم درست به قدر اون ...مسول هستند؟(مثلا در مورد پدرش)... آیا این باعث نمیشه که از زندگی خودش کم بزاره؟... ایا وظایفی که شرعی و قانونی و عرفی در قبال همسر و بچه هاش داره رو میتونه کامل و درست انجام بده وقتی تمام کارهای پدرش را یک تنه انجام میده؟...
ایا حد و حدودی برای مهربانی کردن وجود نداره؟... ایا ادم ها باید اینقدر ایثار کنند که دیگه چیزی از خودشون باقی نمونه؟...
نمیدونم!... شاید مفهوم زندگی برای این نوع ادمها ... با ادم های معمولی مثل من فرق داره.....
من معتقدم هر ادمی حق داره که شاد زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره ......وگرنه زندگیشو باخته...
شاید اینطور انسان ها.... از به قول شما مهم بودن و به قول من موثر بودن ... شادی و لذت لازم رو کسب میکنند ......

درود به سارا خانم...
من فک می کنم بیشتر از اینکه صحبت خوبی باشد صحبت از مسئولیت است یعنی همانطور که گفتم این رفیق ما صرفا به مسئولیتهایی که به عهده اش هست عمل می کند و شانه خالی نمی کند کمک های او به غریبه ها نیست صرفا عصای دست خانواده اش است که یک خانواده مشکل دار است او می تواند پدرش را به خانه سالمندان بگذارد و یا مثل برادرانش به او کم توجهی کند تا بمیرد و یا مثل یک بی وجدان دردهای خواهر بیمار خودش را ببیند و کمک نکند......
اگر کسی در خیابان با ماشین به یک عابر بزند و او را بکشد اگر فرار کند هیچ اتفاقی نمی افتد ولی اگر بماند ممکن است به زندان بیفتد و هزار دردسر برایش درست شود ولی بحث وجدان و مسئولیت است.....

مریمی جمعه 2 مهر 1395 ساعت 21:31

چقدر خوب نوشتی و بیان کردی همه چیزو...

ممنون مریمی جان....

ناشناس جمعه 2 مهر 1395 ساعت 21:26

عالی بود. عاااالی!

ممنون ناشناس

مهسا جمعه 2 مهر 1395 ساعت 20:00

کاملا موافقم.

ممنون مهسا خانم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.