داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

این بوی عطر است که می ماند....

 

 

عمه ای داشتم که خارج از کشور زندگی می کرد در دوران کودکی و نوجوانیم او هر وقت می امد سوغات های قشنگی می اورد لوازم التحریر اسباب بازی ساعت گاهی هم که امدنش دیر می شد وقتی کسی می امد هدایایی را می فرستاد که البته هیچ وقت من را فراموش نمی کرد یادم هست یک بار یک ساعت کامپیوتری خیلی زیبا برایم فرستاد که هنوز خاطره شیرینش در ذهنم باقی مانده  ان دوران  این چیزها انقدرها فراوان نبود برای همین خاطرات خوبی از ان سوغات ها برایم باقی مانده و از همان خاطرات برای من ثابت شد که اگر جایی می روید و قرار است هدیه و سوغاتی ببرید بچه ها یادتان باشد انها بسیار بیشتر از بزرگترها به هدیه و سوغات نیاز دارند چون بزرگترها فراموش می کنند ولی بعضا برای بچه ها خاطره می شود گرچه شاید بچه های امروزی مرفه تر از دوران ما باشند و ان چیزها مثل دوران ما پیش چشمشان جلوه ندارد ولی باز هم هدیه برای بچه ها شادی افرین تر از بزرگترهاست....

هفت هشت سال بیشتر نداشتم که یکبار که به ایران امد برایم یک بسته پاکن عطری اورد پاکن ها تعدادشان زیاد بود برای همین در دبستان تا وقتی که با مداد مشق می نوشتم از ان پاکن ها استفاده می کردم ان پاکن ها انقدر بو داشت  که تمام کیف مدرسه و کتاب هایم بوی ان پاکن ها را می داد و در حقیقت بوی انها در بینی ام پیچیده بود ان دوران گذشت تا همین دو سه سال پیش به یک لوازم التحریر فروشی رفتم ان پاکن ها را را بطور کاملا اتفاقی انجا دیدم البته شکلش در ذهنم نبود ولی بوی انرا شناختم....ان بو که به شامه ام خورد تمامی خاطرات کودکی و دبستان برایم زنده شد نمی توانم توصیف کنم که چه حس عجیب و خوبی بود انقدر که حس کردم زمانی در بهشت زندگی کرده ام و کسی خاطرات ان دوران را با بو و عطرش برایم زنده کرده یاد ان نیمکتهای مستعمل کلاسهای شلوغ و حیاط بزرگ دبستان افتادم باور کنید چند بار توی خواب ان بوی عجیب به شامه ام خورد و خواب دوران کودکیم را دیدم می خواستم چند پاکن از انها بخرم که پشیمان شدم نمی خواستم ان عطر خاطره انگیز برایم تکراری شود برای همین نخریدم به این امید که شاید زمانی دیگر و در جایی دیگر دوباره با ان عطر دوباره ان خاطرات عجیب برایم زنده شود....

گاهی به یک پارک می روی انجا صندلی زیاد است ولی چشمت به یک صندلی که می افتد متوقف می شوی قلبت به تپش می افتد ممکن است از خیابانی عبور کنی که در ان خیابان رستوران فراوان است ولی رستورانی که ممکن است چندان بزرگ نباشد چندان شاخص نباشد ولی وقتی از ان خیابان رد می شود در حال رانندگی انقدر چشم می اندازی تا ان رستوران را پیدا کنی که حتی ممکن است تصادف کنی! گاهی اسم یک شهر از دهان کسی می پرد یا اصلا می گوید من اهل فلان شهرم انقدر به او خیره می شوی و از اوضاع ان شهر سوالات عجیب می پرسی که شک می کند! گاهی اخر شهریور و یا در اوایل پاییز  و یا اخر اسفند که یک باد خنک به صورتت می خورد و برگهای خشک شده زیر پاهایت صدا می کند به یاد چیزی می افتی و ناگهان اهی می کشی.....گاهی چشمت به یک عروسک می افتد به یک خودکار کاملا معمولی به یک کتاب ....این اجسام شاید اشیاءمعمولی باشند ولی چرا گاهی برای کسی یک معنای عمیق پیدا می کند تنها دلیلش این است که گاهی اجسام و اشیاءخاطره می شوند روزها و ساعت هایی هست که بقدری خاصند که یک عمر در ذهن ادم می ماند و یک شئ معمولی مثل یک صندلی در یک پارک که با کسی روی ان نشسته ای و بهترین ساعت عمرت بوده در رستورانی با کسی غذا خورده ای که خاطره انگیز ترین ناهار سرتاسر زندگیت بوده و یا خودکار عروسک و یا یک کتاب معمولی که کسی یک ادم خاص چیزی بر روی ان نوشته و به تو هدیه داده .....اجسام خاطره سازند اگر انها نباشند ممکن است ان لحظات خاص و ان حسی که ان زمان در وجودت بوده در اعماق لحظات گم شده و ناپدید شود و در بین این اشیاء هیچ چیز مثل" عطر" و" بو" نیست حتما شنیده اید که می گویند این صداست که می ماند اتفاقا من این جمله را قبول ندارم! من معتقدم این عطر و بو ست که می ماند هیچ چیز مثل عطر کسی خاطرات را زنده نمی کندبرای همین فکر می کنم افراد در هر  چیزی صرفه جویی می کنند بهتر است این صرفه جوی در خرید عطر نباشد! عطر خوب و گرانقیمت بخرید شاید آن بوی خوش برای کسی خاطره ساز شد به یکدیگر هدیه بدهید گاهی برای ادمها اشیاء رنگ و بویی فراتر از آنچه هستند پیدا می کند..... 

اگر چند صباحی با کسی بودید که بهترین دوران زندگیتان بوده عطرش را از او بگیرید!  و یا حتی اگر دونفر خواستند ازدواج کنند بهتر است عطر دوران نامزدی یکدیگر را نگه دارند عطر ادمهای خاص و لحظات خاص زندگیتان  را جایی بگذارید و هر وقت دلتان گرفت سری به ان بزنید یک نفس کوتاه از ان عطر مثل یک کامپیوتر که دکمه اش را که فشار دهی روشن می شود و اطلاعات فراوانی را در اختیارت می گذارد همه ان حس گذشته را بخوبی زنده می کند چون این "بوی عطر است که می ماند"......

نظرات 21 + ارسال نظر
المیرا پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 22:18

سلام اقا مهرداد من وبتون دنبال میکنم کماکان ولی حس نظر دادن نیس شما به بزرگواریت ببخش دادا

یه سوال داشتم خدمتتون کسی که کلاس های اموزش حسابداری رو شرکت کنه البته نه صرفا تئوری چه جاهایی میتونه مشغول به کار بشه ؟؟کجاها بیشتر میگیرن ؟؟؟ممنون از لطفت

درود به شما
فقط بگم آن دورانی که افراد منتظر بودند که کسی انها را استخدام کنه تا مشکل بیکاریشون حل بشه گذشته افراد باید با کارآفرینی خودشون یه فکری برای خودشون بکنند چون الان حتی فارغ‌التحصیلان حسابداری دانشگاهها هم بیکارند

سارا... پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 00:01

سلام...

چند شب قبل رفته بودیم رستوران.... دو تا شمع ژله ای روی میز بود... یکی اش بدون بو... اما دومی بو داشت ... یه بوی اشنا... هی بوش کردم تا ناگهان یادم اومد بودی چی میده!......بوی پاک کن عطری های زمان دبستانم!... واقعا اون بود باعث شد پرتاب بشم به تقریبا ۴۰ سال قبل !!!......
اون رستوران غذایی که من میخواستم رو نداشت .... اما بخاطر اون شمع گفتم بمونیم ..... من فقط شمع رو بو میکنم ....

درود به سارا خانم
عجیبه که دوستان اینقدر از این پا کن های عطری خاطره مشترک دارند.......

بهروز چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 14:13

سلام مهرداد خان
برام جالبه که خانمها اینقدر به بو حساس هستند و باهاش خاطره دارن . اما مردها به نظرم کمتر از خانمها با بوها احساساتی میشن . البته این خاطره شما برای من هم دقیقا حس پاک کن هایی رو که زمان دبستان جمع میکردیم و بو میکشیدیم و یک جور کلکسیون ارزشمند به حساب میمومد رو زنده کرد

درود به بهروز خان
مردها هم احساس دارند ولی کمتر تمایل به بروز اون دارند ولی کلا آنتن های حسی ادمها متفاوته محیط روی آدم های احساساتی تاثیر بیشتری میزاره ....

پروانه چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 01:25

سلام
من همیشه به وبلاگ شما سر میزنم .
مطالبتان زیبا وپخته است.
بعضی وقتا یک غذاهایی که درست می کنم بچه ها میگن بوی بچگیمون میده.
من خودم عاشق بوی اتاق انباری مادر بزرگم بودم .
از آنجاهایی بود که مخلوط شدن همه بوها معجونی عجیب درست میکرد ومن در آن فضا در گوشه ای لم میدادم و مجله ها وکتابهای قدیمی که به وفور در آن اتاق بود می خواندم.

درود به شما ......
بوهای دوران کودکی عجیب توی ذهن میمونه شاید حس بویایی بچه هاگیراتر باشه.....

مرمری دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 01:32

وااااای .....آره بوی مداد ، پاک کن، حتی کیف مدرسه .......داداش مهرداد یدونه ای، حتی بوی غذا ی دوران نوجوانی که مامان یا مامان بزرگم میپخت ، خصوصا ماهی دودی ،،،، الانم این بوهای خاطره انگیز ،،،،، واااای عالیه

ماهی دودی......تا به حال نخوردم ولی باید امتحان کنم
ممنون مرمری خانم....

نسیم دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 00:37

سلام اقا مهرداد به موردخوب ناری برخوردم من طلاق گرفتم وسالهاست که دکتر نیز نتوانست کاری برایم کند خواهشمندم ناری خانم جوابم رابدهند مگرفراموش هم میشود کرد اخر لطفا سوابق ویا ایمیلی بدهید التماس دعا

درود به شما.....

ناری یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 22:30

ناامید نیستم. فقط خاطراتم خیلی محو شده. از بس کارهای روزانه زیاد هست که باید به ذهن بسپرم واقعا جایی برای خاطرات نمیمونه. متاسفانه اینقدر بازبینی نکردمشون که خیلی زود محو شدن.
ممنون ا اینکه مینویسید

مشغله همه ما زیاده.....ولی اگه یه نگاهی به کتاب فارسی اول دبستانت بندازی اونوقت متوجه میشی هنوز خاطره زیاد داری....

ناری یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 21:56

اینقدر سعی کردم خطرات بد رو فراموش کنم که حافظه ام از خاطرات خوب هم پاک شده. بابا مجبور بود روزی یه عالمه قرص و دارو بخوره بوی داروهاش .دکترم گفت ذهنتو پاک کن از تکنیک های ایست خاطرات استفاده کن. اما نگفت که همش میپره. تقریبا صفرم

بالاخره باید از نو شروع کرد....
گاهی ناامیدی و یاس با قدرت می تازد ولی باید راهشو سد کرد ......

هوپ... یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 16:21 http://be-brave.blog.ir

چون مرکز بویایی دقیقا وصل میشه به مرکز حافظه و اینجوری باعث میشه با شنیدن یه بوی آشنا سریع پرتاب بشیم به اون دوران و خاطره

من کارشناس نیستم ولی در هر حال حس بویایی میتونه تاثیر زیادی بر انسان بزاره....

مدادرنگى یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 11:01 http://medadrangi65.blog.ir

"تنها عطر است که مى ماند"
عمیقا باورش دارم!
حتى گاهى عطرِ هوا،تو یه فصلِ خاص،منو میبره به خاطرات سال ها پیش و لحظه هایى رو برام زنده میکنه که نمیتونستم با جزئیات به خاطر بیارمشون!
خیییییلى زیبا قلم زدین،مثل همیشه

عطر فصل ها و طبیعت برای شما که شمالی هستی معنای عمیق تری داره......
ممنون مدادرنگی. ...

عطیه یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 09:02

چقدر خوبه ک یک مرد با عطر هم خاطره بازی داشته باشه. منم دقیقا همینطورم. بوها هم تو ذهنم میمونن ب شدددددددددت. گاهی بوی مهد کودکم ب مشامم میرسه. منم اون موقع مثل شما میشم

هیچ عطری دلپذیرتر و خاطره انگیزتر از بوی نیمکت و پاکن و گچ و تخته سیاه نیست ولی افسوس که بچه ها نمی فهمند

فندقی یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 08:09 http://0riginal.blogfa.com/

بو !!! برای من بهترین بوی دنیا تو کمدمه و عجیبه که هنوز بعد 8سال و نیم بوش نرفته انگار میدونن من گاهی چقدر به این بو احتیاج دارم . بوی پیرهن و دستمال بابا .
ممنونم که هستید و خاطره ها و حس های خوبتونو با ما به اشتراک میزارید

از وبلاگ قبلی شما یادم هست که گفته بودید پدرتون مرحوم شده.....خدا رحمتشون کنه
ممنون از لطفت.....

راضیه یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 04:32

منم هیچوقت آهنگای قدیمیمو پاک نمیکنم خیلی از آهنگا رو زمانی داشتم گوش میدادم که توی فکر فلان کار و فلان چیز بودم وقتی به گوشم میخوره اون آهنگ دقیفا میرم توی همون فکر و همون دوران

موسیقی هم می تونه خاطرات رو زنده کنه ولی نه به اندازه عطر و بو!
البته شاید برای ادمهای مختلف متفاوت باشه....

تازه وارد همیشگی یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 03:38

چقدر عاشقانه بود این متن نشستم دارم فکر میکنم به بوهای خاطره انگیز زندگیم اما شاید براتون خنده دار باشه که اولین و همیشگی ترین بوی خاطره انگیز زندگی من بوی جوب و چاه های فاضلاب خونه پدر بزرگم تو یکی از شهرهای جنوبی ایران بود .... دومیش شاید بوی یه ادویه خاص که زنها تو آشپزی استفاده میکردن و هیچ وقت دیگه برام تکرار نشد و اتفاقا اونم تو همون شهر بود ... بوی خاطره انگیز بعدیم بوی نارنگی و سیب و مداد تراش قاطی با هم سر کلاس اول دبستانم ...بوی مهم بعدی بوی شامپو سر و بدن داروگر شوهرم بعد از اولین ماچ و بغل که اونم متاسفانه از ایران رفتیم و دیگه اینجا شامپو داروگر پیدا نمیشه این روزها هم که هر بویی از زندگیم حذف شده به جز بوی پسرم

پس شما از بوهای مختلف خاطره زیاد دارید.....
کافیه یه جایی یکی از این بوها به شامه شما بخوره انوقت کلی خاطره زنده میشه.....

ساکت شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 20:34

درود بر آقا مهرداد
بو یادگاری فقط بو پاک کن های قدیمی... اگه اشتباه نکنم مارک f.a.ctis بود... هنوزم بوش که بهم میخوره لبخند میزنم...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!
مارکش یادم نیست ولی بوی اون اشناست.....

مریم شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 17:07

تنها عطر است که می ماند
از خوندن این متن لذت بردم چون خاطرات خوبی رو برام زنده کرد.اتفاقا منم تصمیم گرفتم ازین به بعد عطر گرون بخرم چون خیلی بوهای خاص رو دوست دارم و منو جذب خودشون می کنن

عطر بهترین یادگار برای تجدید خاطره است.....

آسو شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 14:00

عالی بود..................................................................یه عالمه خاطره برام زنده شد

ممنون آسو خانم....

فرشته شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 12:43

یه روز با کسی که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم بیرون بودیم همدیگه رو بوسیدم بوی عطرش تو مشام من پیچید بعد که جدا شدیم من دستم رو با هول روی صورتم میگرفتم که دوباره اون عطر بیاد تو مشامم میترسیدم ازم دور بشه میخواستم بمونه مثل اینکه میخواستم تو خاطره ام موندگارش کنم الان که اون عزیز نیست یاد و خاطره اون روز و اون بوسه و اون عطر بو همیشه تو خاطرم هست با خوندن این خاطره شما منهم یاد خاطره خودم افتادم

خاطره قشنگی بود....

نرگس شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 10:13

خیلی قشنگ بود

ممنون از لطفت. ...

مریمی شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 00:23

عطر..دقیقا..دقیقا...

درسته........

رهگذر جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 21:13

سلام
هزار تا لایک......

درود به شما
ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.