داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

یک سفرنامه کوچولو!


 

 

 

 چند هفته قبل با چند نفر از دوستان و خانواده هایشان به یک مسافرت یک روزه به یک ابشار در همین نزدیکی ها رفتیم و همان اشتباه گذشته را تکرار کردیم سفر در روز تعطیل ان هم به جایی که هدف مسافرت خیلی هاست......

با ماشین به ان ابشار رفتیم که تقریبا یک ساعت و نیم راه بود ابشار معروفی است که البته اسم ان را نمی گویم  بشدت شلوغ بود تا انجاییکه مجبور شدیم ماشین را با فاصله زیاد از ابشار پارک کنیم و اسباب و اثاثیه را در یک فاصله طولانی تا جایی که مخصوص نشستن بود حمل کنیم چون پارکینگ کاملا پر بود حتی اجازه توقف برای تخلیه اثاثیه را هم نمی دادند چند بار پیاده رفتم و امدم تا ماشین از اثاثیه خالی شد بار اخر یه هندونه بزرگ باقی مانده بود که همانطور که گوشه صندوق عقب با ارامش خوابیده بود چند فحش نثارش کردم چون باید راهی طولانی  ان هم سر بالایی و در جاده خاکی برای حملش زحمت می کشیدم!....تقریبا یکساعت وقت ما به رفت و امد بین ماشین و محل نشستن گذشت....بعد از استقرار برای رفع خستگی به پای ابشار رفتم و خواستم از پاکی و زلالی اب بکر و زیرزمینی استفاده کنم اب از ارتفاع زیادی پایین می ریخت و رنگین کمان زیبایی هم در فضای ابشار ایجاد شده بود حس خیلی خوبی بهم داد دستم را جلوی ابشار گرفتم و مقداری اب خنک و زلال روی دستانم ریخت و انرا نوشیدم که طعم خنک و گوارایش عالی بود که ناگهان از بالای ابشار چیزهایی را دیدم که همراه اب به زمین می ریخت....یا حضرت عباس! پوست پیاز پوست هویج اشغال سبزی از ان بالا به همراه اب به پایین می ریخت! من هم مات و مبهوت به ان بالا خیره شدم و به ان ابی نگاه کردم که فکر می کردم یک اب دست نخورده است و از دل کوه می اید و یک دل سیر از ان خورده بودم! یه اقایی زیر ابشار نشسته بود و پاهایش را داخل اب فرو کرده بود  از او جریان را پرسیدم که او گفت این ابشار دوم است! و ابشار اصلی ان بالاست که تازه اب از بستر حوض ان ابشار اولی به اینجا می ریزد! من هم با عجله از پله های بغل ابشار بالا رفتم و به ابشار اصلی رسیدم و دیدم وایییییی! انجا یک ابشاری هست که اب از ان بالا به داخل یک حوضچه می ریزد و مردم هم در کنار ان ظرف می شویند سبزی تمییز می کنند مردم پاهایشان را در ان گذاشته اند و هزارتا کار دیگه! و تازه ابی که از این مسیر می گذرد از یک بلندی دومی می ریزد که ان ابشاری را شکل داده که بنده از ان اب نوشیدم!....با دیدن ان صحنه ها حالم را توصیف نمی کنم !

 بشدت شلوغ بود و چون منطقه کوهستانی بود محل اسکان مردم پلکانی بود یعنی اینکه مثلا ما جایی نشسته بودیم خانواده های زیادی در ارتفاع دو سه  متری بالای سر ما بودند و همچنین افراد دیگری در یک طبقه پایینتر در ارتفاع چند متری پایین ما بودند .....بنده بعد از ناهار کمی دراز کشیدم که چرتی بزنم که ناگهان یه هسته هلو محکم به سرم اصابت کرد! ظاهرا دوستی از ان بالا هلو را خورده بود و هسته اش را به پایین پرت کرده بود! و خلاصه مرتب از اسمان هسته هلو مایعاتی که خوشبختانه نفهمیدم تفاله چایی بود و یا مایع مشکوک دیگر! و یک دوبار هم پوسته خربزه از اسمان نازل شد!......البته یک بار هم از ان بالا یک "بی بی  اسپیک" افتاد که ظاهرا حاکی از این بود که کسانی ان بالاها مشغول یک بازی مشکوک به حرام هستند که به جد تصمیم گرفتم به تلافی ان هسته هلو که به پیشانیم اصابت کرده بود ان بی بی  اسپیک  را لااقل برای مدتی توقیف کنم! که البته کسی دنبال ان بی بی اسپیک  نیامد!

انجا حریم خصوصی معنی نداشت! گوش تا گوش مردم زیرانداز پهن کرده و نشسته بودند خانواده ای که یک زن و شوهر و دو بچه بودند کنار ما بودند اقاهه را که  کلا ما بیدار ندیدیم و همش خواب بود صبح که ما رسیدیم انها انجا بودند و ایشان یک چادر روی صورتش کشیده بود و خوابیده بود زن هم بچه ها را سرگرم می کرد چند بار اثاثش را به ما سپرد و بچه هایش را به گردش کنار ابشار برد ناهار را درست کرد و اقا را صدا زد و اقا هم برخواست و ناهار را خورد و دوباره وچادر را روی صورتش کشید و خوابید دوباره زن تنهایی بچه هایش را سرگرم می کرد و ظرفها را برد و شست و بعد از ظهر اقا را صدا زد و میوه ای جلویش گذاشت و ایشان هم خورد و دوباره به زیر چادر خزید! نزدیک های غروب هم خانم هر چقدر شوهرش را صدا می زد بلند نمی شد! نهایتا زن کلافه شد و جیغ خفیفی سر مرد کشید و یک لگد هم به او زد! و گفت :پاشو بریم شب شد! مرد هم که لگدی به ماتحتش اصابت کرده بود! عین سوسمار ارام سرش را از چادر بیرون اورد و نگاهی به اطراف انداخت و در همان حالت مدت کوتاهی چرت زد! بعد نیم خیز شد و یه بیست دقیقه ای در همان حالت بود که زن چایی به او داد تا بالاخره از خواب بیدار شد و اسباب اثاثیه را جمع کرده و رفتند!....

در دانشگاه همکلاسی دارم که  یک تور سفر به روسیه با قیمت مناسب به بنده پیشنهاد کرد و گفت که با هم برویم که البته بنده نرفتم ولی ایشان رفت و همان موقع عکس هایش را داخل تلگرام گذاشت مناظری بسیار زیبا با توصیفاتی مثل اینکه: داره بارون میاد هوای خیلی عالیه و در ارتفاعات هم پر از برفه....بنده هم برایش پیام گذاشتم که ما هم امده ایم پیک نیک داریم از گرما کباب میشیم و از اسمون هسته هلو پوسته خربزه و بی بی اسپیک می باره!......

خلاصه بعد از ظهر هم اثاثیه را جمع کرده و برگشتیم مسافرت یک روزه خوبی بود البته چندان راحت نبود ولی مهم نیست من وقتی مسافرت می روم چشمم به بیابان ها تک درخت ها و مزارع که می خورد حالم خوب می شود قرار نیست مسافرت لزوما راحت باشد هر سفری هر چند ممکن است راحت هم نباشد یک دهن کجی به تکرار و روزمرگی است....

بعد از ظهر انجا کنار ابشار کفش هایم را در اوردم و پاهایم را داخل اب خنک گذاشتم چند جوان ان بالا ناهار می خوردند که یکی از انها یک بطری پلاستیکی نوشابه را از ان بالا به داخل اب پرتاب کرد و به انبوهی از زباله که انجا جمع شده بود اضافه شد با خودم گفتم ما این همه مدرسه در این مملکت داریم در انها چه چیزی به ابن بچه ها یاد می دهند!؟ ای کاش به جای اینکه به بچه هایمام بیاموزیم که سینوس 30 درجه چند است و یا در کتاب تاریخ به انها بگوییم که مثلا هزار سال پیش در فلان بیابان چه اتفاق وحشتناکی افتاده و یا مضاف و مضاف الیه در فلان بیت از شعر سعدی چگونه است به انها می اموختیم چگونه از خانه خودشان محافظت کنند....خانه ای که محیط زیستش به طرزی وحشتناک و غیر قابل باوری رو به زوال است....


نظرات 15 + ارسال نظر
سمانه دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 20:47 http://sdra.persianblog.ir

ای داد بیداد.چقدر من حرص می خورم وقتی این صحنه ها رو می بیینم در طبیعت.الان خیلی از طبیعت گران دیگه نام خیلی از مناطقی که می رن رو نمی گن .از ترس هجوم مردم و اشغالدونی.
تو مدرسه ما اصلا هیچ درس کاربردی که به درد بالا بردن فرهنگ مردم بخور یاد نمی رن یه مشت درس چرت و پرت که هیچ کاربردی تو زندگی اینده نداره
همیشه به سفر

جدیدا گفته میشه بهتره جاهایی که مناطق بکری هست جاده سازی نشه که مردم به اون مکانها هجوم نیاورند حتی در برخی کشورها مثل هند و برزیل ورود توریست ها را به مناطق بکر ممنوع کرده اند....

ساکت دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 11:21

درود بر آقا مهرداد
آقا همیشه به سفر باشید...
به نظرم خیلی از افراد دوست ندارند زمان شلوغ به مکان شلوغ برای تفریح برن مخصوصا وقتی زندگی پردغدغه ای داشته باشن...که اکثر زندگی های امروز رو تشکیل میده...ولی واقعا نمیشه خیلی وقتها کاری کرد...آدم میگه حداقل یه تنوعی میشه...من که کامل هنگ میکنم این جور جاها...البته استثنا هم داره...بعضی وقتها همسفرهام باعث میشن یه چنین جایی هم خیلی خیلی بهم خوش بگذره و کامل فراموش کنم که اطرافم چه خبره...ولی شده با عزیزانی رفتم سفر که یه سفر خیلی خوب به یه جای خیلی خوب رو با حضورشون برام به بدترین خاطره تبدیل کردن...هر چقدر هم آدم بخواد شادی و لذت درونی رو ببره و به دیگران کاری نداشته باشه ولی بعضی وقتها و بعضی جاها مثل زمان مسافرت رفتن، واقعا رو آدم تاثیر میزارن...
در مورد زباله که
و اینکه به نظرم در مدارس ما هیچ موضوع کاربردی که به درد زندگی امروز بخوره وجود نداره...(کاملا نسبت به سیستم آموزشیمون بی اعتماد و بدبینم)
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!....
به نکته خوبی اشاره کردی همسفران در لذت سفر تاثیر بسیار زیادی دارند یعنی شاید از محلی که به انجا می روی مهمتره پس بهتره ادمها در مسافرت بیشتر از اینکه به مکان سفر فکر کنند در انتخاب همسفران خودشون وسواس داشته باشند....

مرمری دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 02:10

داداش مهرداد عزیزم بزار یکمکی کنجکاوی کنم وحدس بزنم ، فک میکنم آبشار مارگون رفتین،،،،،،،

ممنون مرمری خانم ولی حدست اشتباهه
ابشاری که وصفش گفته شد در همین استان اصفهانه و نام ابشار و شهری که ابشار در ان واقع است یکی است و همشهریان من با این نشانه ها دقیقا می تونند اسمش را حدس بزنند!....
ابشاری بسیار زیبا و دیدنی ولی افسوس......
فقط هم اینجا نیست شما هر جای ایران که به یک منطقه خوش اب و هوا بروید زباله انجا را محاصره کرده...

نادیا یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 12:22

منم کسی زباله بندازه سعی میکنم جمع کنم.ولی ادم حرصش میگیره که طرف تو زندگیش چی یاد گرفته که شعورش نمیرسه زباله نریزه قطعا این ادم کلی کارهای زشت دیکه هم بلده انجام بده

همانطور که گفتید هر کسی شعور اجتماعی نداره در زندگی شخصی هم ادم باشعوری نیست.....

هدی یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 11:41

سلام

درود

آذی یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 01:22

چونکه خیلی کثیف کاری کردن

متاسفانه....

سونا یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 00:31

سلام
وقتى دبیرستانى بودم شهردارى منطقه ، کیسه بلاستیکهایى را همراه با خبرنامه و شکلهایى براى بجه ها به در خانه ها مى اورد که بعضى وقتها در ان خبرنامه ها مسابقاتى هم ترتیب داده بودند، و مردم را تشویق مى کردند که در ان کیسه زباله ها زباله هاى بازیافتى را بریزند مثل شیشه و کاغذ و بلاستیک و عده اى جدا از ماشین شهردارى میامدند و بازیافتها را جمع اورى میکردند
بعد از یکسال سبدهاى بلاستیکى بزرک و بلندى را توزیع کردند و به هر خانه حداقل دو تا از ان سبدها دادند و الان سالها از ان موقع میکذرد و جند ساله دیکر من ٤٠ ساله میشوم ولى این فرهنک بین مردم جا افتاد که بازیافت را جدا میکنند و ماهى یک بار لااقل ماشین میاید و انها را میبرد
ولى جالب است که اینجا که الان هستم باز هم من همین کار میکنم با اینکه اهالى ساختمان تمام زباله ها را با هم تحویل مىدهند ولى این جیز خوبى که شهردارى منطقه در ایران براى ما فرهنکسازى کرد را دوست دارم که همیشه انجام بدهم

درود به سونا خانم
همانطور که شما گفتید فرهنگ سازی باید از مدرسه و بطور مشخص از دبستان شروع بشه ولی متاسفانه این گونه مسائل چندان اولویت ندارند....

بانو یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 00:24

سلام
چه خوب نوشتید من حوصله ام بشدت پیرزنی شده . و نوشته های ساده و بی روح هم حوصله بر.
مردم خیلی بی خیال شدن.
متاسفانه باید اعتراف کنم این آخر هفته ایی که رفته بودیم جایی برای تفریح که البته جایی تاریخی هست و مثل موزه بازدید داره و ما قبل ورودی اش نشسته بودیم به علت شلوغی و جادادن وسایل در ماشین یادم رفت زباله ها را بیندازم در سطل زباله فاصله ایی هم نداشت شاید یکی از همراهانمون انداخته و بهم نگفته.
من خودم خیلی حساسم مخصوصا اگر زباله اش پلاستیکی باشه.
یه دوستی داشتم یادمه تخمه آفتاب گردان می خورد به ازای هر چند تا تخمه شیشه ماشینو که برقی بود میداد پایین و پوست ها را روانه خیابون می کرد و دوباره شیشه را بالا میداد. خیلی هم ذوق داشت رشته اول کنکور قبول بشه. و این چنین می شود که ما خیلی آدم با سواد و تحصیل کرده ولی بی فرهنگ داریم.

درود به شما
من فقط به بخش اخر کامنت شما اشاره می کنم که گاهی فرهنگ و مدرک تحصیلی دو مقوله جدا از هم است که ارتباط ضعیفی با هم دارند!

ن شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 21:44

گرچه موافق اعمال زور نیستم ولی این موضوع احترام به طبیعت هم چیزی شبیه به بستن کمربند ایمنیه باید دولت اول سطل های زباله رو قرار بده و مدتی هم سفت و سخت با مامور در محل مراقب آشغال ریختن باشه تا بعد از مدتی جا بیوفته. اما بدبختانه پول دارن ۷۰۰۰ نفر برای طره های جوانان مامور بذارن دیگه پولی برای این کارا نمیمونه

اتفاقا انجا به همه خانواده ها یک کیسه زباله می دادند ولی مسئله اینه که اگه 20% از ادمها مقید به جمع کردن زباله هاشون نباشند اونجا به گند کشیده میشه و البته شاید طرح شما هم طرح خوبی باشه ولی کلا با زور کاری درست نمیشه ........

مدادرنگى شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 16:08

تو فصل تابستون،ما معمولا هفته اى یکى دوبار به همچین سفرهایى میریم.دیشب هم حدوداى ساعت 1 برگشتیم و تقریبا دارم از خستگى میمیرم.اما الان دلم میخواد برم اونجایى که شما رفتین
ما هروقت میریم کوه،دو سه رُل کیسه زباله با خودمون میبریم و میدیم به خونواده ها و ازشون میخوایم زباله ها رو بریزن تو اون و اگه نمیتونن با خودشون ببرن پایین،گره بزنن و همونجا بذارن تا ما موقع برگشتن با خودمون ببریم.و تو این چند سالى که اینکارو میکنیم،شاید ده بار اتفاق افتاده که کسى کیسه ى زباله ش رو گذاشته تا ما براش ببریم.

واقعا کار جالبی می کنید که جای ستایش داره و البته اونهایی هم که زباله هاشونو میزارند که دیگران ببرند انها هم ادمهای جالبی هستند!

آذی شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 16:01

دلم گرفت

چرا!؟

عطیه شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 14:29

توصیف سفر عالی بود. فکر کردم بازم کنار در دستشویی خوابیدید
من بارها دیدم ک بعضیا از کنار سطح آشغال رد میشن و آشغال رو بازم روی زمین پرت میکنن

پس شما هنوز سفرنامه های قبلی یادتونه!
بعضی ادمها عجیب اند مثلا من ادمی و می شناسم که همیشه دروغ میگه یعنی حتی در شرایط مساوی که دروغگویی و راستگویی منافع برابری داره باز هم دروغ میگه! یعنی دقیقا مثل همون کسی هست که مثال زدی که حتی کنار سطل زباله هم اشغال میریزه....

داریا شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 12:25

این جورکارها منو خیلی عصبی میکنه.به خاطر همین ترجیح میدم بین مردم نرم تا حرص نخورم

بهترین کار اینه که ادم وقتی مسافرت بره که حتی المکان خلوت باشه که البته در بسیاری مواقع امکانش نیست!

حامی شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 09:36

بلاخره من نفهمیدم بی بی گشنیز بود یا پیک ؟؟
ولی واقعا رفتن به مراکز تفریحی توی روزهای تفریحی بنظرم بزرگترین اشتباهه ...با توجه به اینکه گویا حریم شخصی ادم زیاد رعایت نمیشه و اما عدم رعایت بهداشت محیط که خودش معزلیه....واقعا از رفتن به جاهای مملو از جمعیت با یعالمه نگاه فراریم

فک کنم اسپیک بود!
روحیات ادمها متفاوته منم از جای شلوغ زیاد خوشم نمیاد مخصوصا اینکه برای تفریح هم رفته باشی....

نسیم جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 23:40

زیبابود.

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.