داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

تحول!

 

 

پینه دوزی بود که کنار خیابان کفش تعمیر می کرد واکس می زد و دمپایی پاره می دوخت او و زنش بچه ای نداشتند و در یک خانه محقر زندگی محدودی داشتند و زنش بخاطر بی عرضگی هایش مرتب او را تحقیر می کرد او به سختی زندگی و کار می کرد...... پینه دوز پولهایش را جمع کرد و مغازه ای اجاره کرد کاروبارش گرفت و مغازه ای بزرگتر اجاره کرد بعد مغازه را خرید بعد کارگاه تولیدی بعد کارخانه تولید کفش... .....وضعش خوب شد!

همسر ان مرد زن خیلی متوقع ای  بود و چشمش به پول که افتاد انتظاراتش را بالا برد و دست به کار شد!  شروع به براق کردن و پر زرق و برق تر کردن زندگیش کرد مبلهای گرانقیمت میزو صندلی ناهار خوری فرش های دست بافت تلویزیون بزرگ...بعد دید این اسباب اثاثیه به ان خانه نمی خورد به خواست او مرد خانه را عوض کرد و یک خانه بزرگ خریدند با استخر و جکوزی و باغی بزرگ در حیاط خانه ماشین بزرگ و گرانقیمت....همه چیز عوض شد یک شب مرد روی صندلی داخل حیاط مصفای خانه نشسته بود و به خانه و زندگیش نگاه می کرد همه چیز عوض شده بود خانه بزرگ شده بود ماشین گرانقیمت خریده بود اسباب اثاثیه نونوار شده بود....در همان حال زنش با همان چهره ای متوقع سر رسید و روی صندلی کنارش نشست و طبق معمول شروع به گفتن توقعات جدید کرد مرد نگاه عمیقی  به زن که مثل همیشه در حال غر زدن بود کرد و نگاهی هم به خانه و زندگیش انداخت و دید همه چیز زندگیش عوض شده ولی زنش را عوض نکرده! کمی فکر کرد و رفت به رختخواب که بخوابد تا صبح خوابش نبرد  فردا صبح از خواب بیدار شد و رفت زنش را طلاق داد یک زن جدید گرفت!.....

پی نوشت!:شما می توانید برداشت خودتان را از این داستان بگویید و یا لااقل کمی در باره اش فکر کنید..........

نظرات 14 + ارسال نظر
ناری یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 21:42

گاهی وقتها نباید اصرار به تغییر ادمها داشته باشیم. هرکس حد و ظرفیتی داره و تا اون رو بالا نبرده نباید خیلی بالا ببریمش.
زن سرعت زبانش رو با مغزش هماهنگ نکرده بود

منتظر شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 10:58 http://hamid35.persianblog.ir

سلام.
یکی از تفریحات همسر و پسر کوچیک بنده وقتی با ماشین تو خیابون میچرخیم اینه که ماشینای شاسی بلندو میبینن و یکیشونو انتخاب میکنن برای خرید ماشین بعدی. منم یواشکی به عیال میگم شعار من اینه: ماشین نو زن نو. اگه طلبه ای بسم الله. البته حواسم هست که تینارو با لبخند و شوخی بگم که برداشت جدی نشه ازش.

زیبا چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 11:13

اقا مهرداد
تو خیلی خوب می نویسی اما جای پیچیدگی و قصه پردازی تو داستان هات خالیه. مثلا بیوگرافی اگه باشه عالیه این نوشته اما داستان احتیاج به فضا سازی و پیچیدگی داره. خیلی رود میره سر اصل مطلب.

دلیل اول اینکه فرصتم محدوده و همه این مطالب را در محیط شلوغ فروشگاه می نویسم که امکان تمرکز نیست دوم اینکه این یک داستان سمبلیک بودبرای همین کوتاه بود که ظاهرا هیچ کس منظور نویسنده را نفهمید!

مهسا سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 12:03

دیدگاه من اینه:
مرد همونطور که بخاطر آسایش زنش اینهمه تلاش کرد و متحمل سختی شد، ابن طبیعیه که از زنش انتظار داشته باشه کمی بخاطر مردش، ایثار بکنه و خودشو تغییر بده!
اما وقتی میبینه این اتفاق نمی افته و زنش روییه سابق رو پیش گرفته، قطعن دلسرد میشه و همچین تصمیمی میگیره.

ساکت دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 11:01

درود بر آقا مهرداد
هر آدمی اخلاق خاص خودشو داره...این خلق ها برمیگرده به خانواده..کودکی....تربیت...دوستان...اجتماع...محیط زندگی...درست نیست که کسی رو قضاوت کرد...درست نیست که در مورد کسی حکم صادر کرد...هیچ کس از باطن زندگی دیگران خبر نداره...حتی همسر آدم هم فقط نهایتش میتونه بگه همسرم فلان خلق رو داره...نمیتونه بگه چرا...دو نفر که با هم ازدواج میکنند خوبه که به هم کمک کنند تا یه سری خلق هاشون رو ترک کنند...خلق هایی که تو تعریف انسان سالمی که به دنبال تکامله جایی نداره...اگر هم بلد نیستیم خوبه که از آدم هایی که علم این کار رو دارند کمک بگیریم...روانشناسان و مشاوران...اگر همدیگرو دوست داشته باشند تمام تلاششون رو میکنند...پاک کردن صورت مسئله راحت ترین کاره...
شاد و سلامت باشید

محمدرضا یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 18:25

خوب باید عوض می کرد دیگه، قدیمی شده بود.والا
یاعلی اقا مهرداد عزیز

درود به محمد رضا عزیز

عطیه شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 14:22

گاهی آدمها تو چاهی میفتن ک خودشون با دستان خودشون حفر کردن

حامی شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 09:30

چی بگم خوب !!!!!

راضیه جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 19:08

داستان تکراریه جالبی بود

نادیا پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 17:47

زن باید اول به خودش میرسید و بعد پول رو خرج خونه و بچه و شوهر میکرد

سمانه پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 10:38 http://sdra.persianblog.ir

به نظر من از اول زنشو عوض می کرد اینقدر متحمل سختی نمی شد.
ولی جدای از شوخی رضایت از زندگی تا حدی به مال ووثروت هست(لااقل من تا اینطوریم)ولی واقعیت اینه که از بس ادم حریص و طماع هست هر چی بیشتر بدست میاره بازم قانع نیست (طرف می شناسم ده مدل ماشین داره دوتا کلینیک راضی نبوده زده تو کار واردات تا ببشتر سود کنه)
در نتیجه نگاه و تفکر عوض کنیم به معنی واقعی خوشبختیم .حیف که اینا رو فقط می خونم و نشر می دیم و انجام نمی دیم .

رهگذر مانند... پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 06:47

این یه فکر اشتباهه که به زن هم به چشم اثاث قابل تعویض نگاه کرد. تازه بد کرده بهش انگیزه پیشرفت داده؟:)

برداشت شما سطحی است......

نسیم پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 00:55

سلام
بزرگترین سرگرمی من این است قبل اینکه بخوابم وبلاگ شما را چک میکنم کاش بیشتر مینوشتید لذت میبریم از نوشته تان مثل همیشه عالیییییییییییییییی

مرمری چهارشنبه 17 شهریور 1395 ساعت 22:42

آااااافرین خیلی کار خوبی کرده مرده، این زنای پر توقع رو باید اینجوری ادب کرد، هم پولشو خرج میکنن هم اینکه غرغرو وپر توقعن.....تو فامیلای ماهم چن تا از این خانومای تازه بدوران رسیده هستن که سیرمونی ندارن وکارشون چشم وهم چشمیه که خون شوهراشونو تو شیشه کردن، اتفاقا اگه این مردایی که تو خانواده ماهستن همین کارو بکنن واقعا مردن .........

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.