داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دختر....

 

 

زنان ما را به دنیا می اورند در دامانشان پرورش می یابیم  و با شیری که از سینه هایشان می جوشد ما را بزرگ می کنند با غذایی که در اشپزخانه می پزند سیر می شویم لباس هایمان را می شویند بزرگتر که می شویم با انها عاشق می شویم و زیباترین حس عالم را با انها تجربه می کنیم عشق برای مرد و زن مشترک است ولی  غزل را در وصف زنان می گویند نه مردان! خانه را برایمان گرم نگه می دارند فرزندانی به ما می بخشند که هم عصای دست ما باشند و هم مایه ارامشمان....شاید مردان بگویند پس ما چی؟ ما هم در این تجربه های شیرین شریکیم ولی من بعنوان یک مرد می گویم اگر انصاف داشته باشیم نقش زنان در زندگی پررنگتر است شما نقش زن و مرد را مثلا در تولید مثل مقایسه کنید به نظر من اصلا قابل مقایسه نیست ان مرد یک شب با یک عشق بازی شیرین کار را تمام می کند و ان زن است که نه ماه باید بچه ای را حمل کند حتی در جامعه سنتی باید جوابگویی سالم بودن و دختر و پسر بودنش را هم بدهد....

بزرگترین دشمن زنان "فقر" جنگ" جهالت "و "تعصب" است مردان با شجاعت دنبال هدفهایشان می روند و با افتخار کشته می شوند ولی پس چه کسی باید از خانه نگهداری کند؟ چه کسی باید شکم بچه ها را سیر کند؟ چه کسی باید انها را بزرگ کند؟ چه کسی باید بار عظیم  تنهایی  و یتیمی را به دوش بکشد؟ چه کسی....از مردان تصاویر بزرگی می سازند و در کوی و برزن بعنوان قهرمان از انها یاد می شود ولی از ان زن خبری نیست......حرف زیاد است ولی چون بسیاری از انها تلخ است تا همین حد کافیست فقط خواستم بگویم اگر جامعه ای خوشبخت می خواهیم باید به دختران از همان کودکی اهمیت داد انها را اگاه و ازاد تربیت کرد انوقت است که می توانی بگویی تا حدی اینده را تضمین کرده ای  من شخصا با همه  مشکلات به اینده خوشبینم چون وقتی از روبروی دبستان و مهد کودک ها دخترانه رد می شوم  و  دختر بچه ها را می بینم حس می کنم نسل متفاوتی هستند.... روز دختر مبارک....

نظرات 7 + ارسال نظر
مدادرنگى یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 12:58

اصلا خدا باید فققققط به همچین باباهایى(با طرز فکر شما) دختر بده

ممنون مداد رنگی....

سمانه شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 15:50 http://sdra.persainblog.ir

بعله من هم تبریک می گم.
اون زمان که خونه مامانم بودم جایگاه دختر بسیار ارزشمند تو خونوادم بود(اینجاتب تک دختر بودم)خلاصه ما از این مقام ومنزلت سو استفاده می کردیم .مثلا کلید یخچال دست من....کنترل تی وی دست من....لباس خریدن اول من....خلاصه پادشاهی می کردیم و کلی هم نازکش داشتیم

اخیی یادش بخیر چه دورانی بود

فک می کردم فقط اصفهانی ها یخچالشون کلید داره می بینم که مشهدی ها هم همینطورند!

آسو شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 14:42

مرسی آقا مهرداد ممنون بابت طرز فکرتون نسبت به زن ها .ولی باورکنید زن بودن خیلی سخته ..........................................

با حرف شما کاملا موافقم....

.... شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 14:34

کاش منم به عنوان یک زن یک دختر اجازه داشتم دوچرخه داشتم ...و تمام کوچه های دلتنگیم را رکاب بزنم ....بدون وحشت سوار دوچرخه بشم ..هرجایی دلم خواست پیاده بشم ...ولووو بشم کف زمین ...یک تکیه بیسکویت و اب بخورم ...فقط به روبرو زول بزنم و کسی بهم بد نگاه نکنه ...کاش میشدبه عنوان یک دختر میتونستم تنهایی و بدون ترس برم کوه ...و سنگینی هیچ نگاهی را روی خودم حس نکنم ....کاش میشد من هم زندگی کنم

می تونید فقط اراده و قدرت می خواد....

سارا شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 10:22

مرحبا مهرداد
ممنون بابت این پست
کاش دید همه مردان جامعمون به زن تغییر می کرد .

ممنون سارا خانم....

سما جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 01:25

هرچند با نوشته و دیدگاهتون بسیار موافقم ولی جمله ی آخر متنتون کام آدم رو تلخ میکنه!
روز دختر چیزی به جز یه تبعیض نیست، روز دختر یعنی ب.کارت انقدر مهمه که بخاطرش تبریک بگیم!
ای کاش تبریک بهتری گفته بودی مهرداد عزیز

اجازه بدهید با نظر شما موافق نباشم...
این حرفها شعارها و دام های فمینیستی است که باید مواظب باشیم در ان گرفتار نشویم...
اگر فرصت پیدا کردم در پست بعدی توضیح خواهم داد....

مرمری جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 01:21

داداش مهرداد گلم ان شالله یکی از همین دخترای خوب ونجیب وشیر پاک خورده نصیب خودتون بشه وزندگی خوبی رو در آینده داشته باشی........یواش یواش باید سروسامان بگیری

ممنون مرمری خانم شما لطف دارید....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.