داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دنیای جای بهتری بود اگه....

 

 

دنیای من جای بهتری بود اگه یه کم هوا خنکتر بود دنیا جای خوبتری بود اگه به اندازه ای که بر سر کفار برف و باران می اید کمی هم اینجا برف داشتیم من یادم هست تا چند سال پیش اینجا زمستانها یکی دو بار برف حسابی می امد انقدر که روی زمین می نشست و گاها حتی تا اواخر اسفند مهمان پارک ها و پیاده روها  بود ولی چند سالی است که دیگر اینجا به جای برف گرد و خاک می اید! خیلی خوب بود اگه بدون ترس و استرس می توانستم هر چه می خواهم ساندویچ کالباس به همراه پپسی بخورم! اینجا بهتر بود اگه کمی درختانش بیشتر بود اصلا یه جنگل در این نزدیکیها بود که در ان پلنگ و خرس و سنجاب بود یادم می اید در همان وبلاگی که در پست قبل از ان گفتم که در مورد یک خانمی بود که به امریکا مهاجرت کرده بود تعریف می کرد که برای رهایی از تنهایی مقداری تخمه افتابگردان می خرد و در تراس خانه محقرش شبها زیر نور مهتاب می خورد یک شب کمی تخمه در داخل کاسه جامی ماند فردا شب که به تراس سر می زند می بیند که تخمه ها نیست و کسی انها را شکسته و خورده می ترسد که نکند غریبه ای وارد خانه شده کنجکاو می شود دوباره شب یک کاسه تخمه روی تراس می گذارد و فردا بعد از ظهرکه از سرکار می اید  می بیند که دوباره تخمه ها نیست و در عوض پوسته تخمه ها همه جا پخش شده نگران و کنجکاو می شود یک روز یک شنبه که صبح در خانه بوده یک کاسه تخمه داخل تراس می گذارد که ببیند چه کسی این تخمه ها را می خورد بعد از مدتی می بیند چند سنجاب امدند و همه تخمه ها را شکسته و خوردند! البته با همه این احوال باز هم او ادم شادی نبود دنیا بهتر بود اگه مردم شادتر و با اعصابتر بودند اوضاع بهتر بود اگه مردم برای خرید یک کیلو شکر اواره مغازه ها نبودند و یک راننده تاکسی مجبور نبود برای یک لقمه نان بدون کولر در گرمای وحشتناک داخل  پیکان عرق بریزد و مسافرکشی کند خیلی خوب بود که اینجا به جای یک رودخانه خشک که در بسترش ارام ارام علف ها سبز شده اند و تدریجا مثل پارک شده! یک رودخانه پر اب بود و در ساحلش هم درختان نارگیل و موز و بوته های اناناس!....تصور من همیشه از ازادی جایی است که درختان موز نارگیل و بوته های اناناس باشد! دلیل این تصور اشتباه را هم نمی دانم! ایکاش فراغت و پولی بود که می شد با دوچرخه به همراه چند گیگ موسیقی و یک هندز فری  دور دنیا را بگردم که اگه می شد چی می شد!ایکاش دیگر ان چند بچه ده دوازده ساله لواشک فروش را که تا اخرشب با التماس لواشک و ادامس می فروشند دیگر نمی دیدم تازگیها یک دختر جوان هم روی اعصاب است دختری شاید بیست ساله که در مسیر من  پشت چراغ قرمز و با ان گرمای شدید و با چادر مشکی محجوبانه گل می فروشد ایکاش در تلویزیون مرتب نمی شنیدم که کسی به خودش بمب بسته و به قصد رستگاری و رفتن به بهشت خودش و تعداد زیادی ادم بیگناه را کشته....نمی دانم شاید در جایی که تعداد زیادی از ادمها در طبقه زیرین هرم مازلو حبس شده اند این حرفها نوعی ارزوی لوکس باشد! و اصلا شایداین حرفها احمقانه باشدو  نهایتا باید همان کاری را بکنیم که تا به حال کرده ایم اینکه ارزوهایمان را همسطح روزگار کنیم...البته یک نکته را هم نباید فراموش کرد گاهی ارزوها چیزهایی است که صرفا در ذهن ماست یعنی وقتی به ان می رسی به ارامشی که مد نظرت هست نمی رسی یا فکر می کنی ان چیزی نبوده که در تصوراتت بوده و گرچه محیط خیلی مهم است ولی نهایتا ارامش باید از درون انسان بجوشد .....

نظرات 11 + ارسال نظر
نفس سعادت شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 14:26

ان شاالله خدا دعاهای امثال شما رو میشنوه و 10 سال دیگه این صفحه میشه آرزویی تیک خورده

انشاالللللللللللللللللله
البته اول سلامتی و ارامش برای همه ما.....

آسو شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 14:38

آرامش رفت..........................................................................................................................

کجا رفت؟!

حامی شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 14:29

میدونید چی برام خیلی جالبه ... اینکه شما برخلاف خیلی های دیگه علی رقم داشتن رفاه نسبی ..هنوز قدرت درک دارید .. هنوز حال راننده تاکسی را میفهمید با اینکه راننده تاکسی نبودید ... حال دختر محجبه گل فروش را میفهمید با اینکه گل فروشی نکردید .....امروز ی غم بزرگی داشتم از اینکه چقدر ادم ها بی انصاف شدن چرا همدیگه را درک نمی کنن ا توجه به اینکه حتی خودشون یروزی اون شرابط را داشتن ....درد بزرگیه .....مردمی که دارن به سمت خودخواهی محض پیش میرن ولی نعمت بزرگیه وقتی کورسوی امیدی میبینم ...وقتی میبینم شما اینقدر زیبا و جوانمردانه توصیف میکنید و همدردی ....خواهش میکنم مراقب روحتون باشید ...مراقب باشید که انسانیت توی وجودتون نمیره

امیدوارم به همان اندازه ای که شما فکر می کنید خوب باشم...

م پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 19:56

پس من اشتباه گرفتم حتما جای دیگه خوندم
راستش منم حیوان خانگی ندارم ولی یه جوجه قمری پناه آورده فک کردم شما پرنده داری میخواستم سوال بپرسم

حیوان خونگی خیلی خوبه برا اعصاب برا تفریح ولی من ندارم!.....

م پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 18:54

سلام آقا مهرداد
ببخشید سوال بی ربط میپرسم شما در گفته بودید قناری ( یا هر پرنده ای) خریدید یا نن اشتباه میکنم؟

یادم نماید گفته باشم من هیچ حیوان خانگی ندارم ولی داشتن حیوان خانگی خوبه... .

مرمری پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 16:16

سلام به داداش مهرداد گل ، چقد خوبه که زود به زود مینویسی...... وای کاش میشد مشغله ها کم بود وهزینه ها پایین تا زنده ایم بتونیم خیلی از کشورها وشهرها رو از نزدیک ببینیم وحسابی از زندگی استفاده کنیم

درود به مرمری خانم....
واقعا که ای کاش.....

بهروز پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 11:23

آرزوهات شیرینه مهرداد خان . ولی خوشبختی نسبیه . اگر همین الان به تموم اون چیزهایی که نوشتی میرسیدی فردا دوباره یک لیست بلند بالای جدید تهیه میکردی که اگر چنین و چنان میشد چقدر خوشبخت تر بودم . البته منظورم این نیست که آدم هیچ رویایی نداشته باشه و همیشه در همون سطحی که هست بمونه اما نباید ناشکری کرد . در مورد جنگل و درخت هم به عرضت برسونم اصفهان شما یکی از پر درخت ترین شهرهای ایرانه - البته منهای شهرهای شمال کشور-

بهروز جان منظور من هم از این پست همین بود که تا وقتی ارامش از درون ادم سرچشمه نگیره تغییر محیط شاید بی تاثیر باشه....

مدادرنگى پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 09:55

لطفا اگر فرصتى دست داد و خواستین دنیا رو با دوچرخه بگردین،به منم خبر بدین!
قول میدم با رعایت حدفاصل شرعى،در چند مترى شما رکاب بزنم و مزاحم موزیک گوش کردن شمام نشم.چایى هم میدم اگه خواستین

اگه خواستم برم حتما خبر میدم !

رهگذر مانند... پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 07:11

تا وقتی که ایران بودم، خشکی محیط و عدم تنوع و کمبود تفریح و نگرانی ها و استرس ها و حرف ها اذیتم میکرد....
حالا هم که ایران نیستم، گاهی تنهایی و بی هم زبونی و تفاوت فرهنگی زیاد ازار دهنده میشه....فک میکنم ول شدم تو دنیا و وصل نیستم به هیچ کس و هیچ جا...این همه وصل نبودن هم ترس داره...
نمیشه اینجوری به یک میانگینی از ارامش و خوشبختی نسبی برسی...

اگر اون کشوری که ای پی شما نشون میده درست باشه تفاوت فرهنگی اونها با ما بسیار زیاده و از این به چشم یک فرصت نگاه کنید فرصت برای اموختن و ساخته شدن و کشف دنیاهای جدید فرصتی که اکثریت غریب به اتفاق ماها از ان محرومیم....

سعید پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 01:23 http://roozegareman.blog.ir/

در مورد برف نیامدن در خاورمیانه؛ یکی از دلایلش همان کفار هستند که گازهای گلخانه ای را به شدت وارد جو زمین می کنند. اگر امریکا و چین و ... این گازها را اینقدر در فضا پراکنده نمی کردند، گرمای زمین اینقدر بالا نمی رفت، وگرنه ما و سایر ممالک خاورمیانه که اصلا صنعت نداریم!
در مورد گرد و خاک این چندساله، مشکل طمع ما و همسایگانمان است. بعد از سقوط صدام توسط همان کفار! مشکلات گرد و خاک ما شروع شد! بخشی به خاطر این است که ترکیه از نبود دولت در عراق استفاده کرد و سهم آب عراق از دجله و فرات را کم کرد و تالاب های عراق خشکیدند و بلای جان ما شدند. یک مقایسه ای به نقشه های هوایی در مرز ما با عراق بکنید و مقایسه کنید سطح خشکی تالاب هایی مانند هورالعظیم در ایران و عراق را
در مورد زاینده رود هم که می توان دوباره پرآبش کرد. به شرطی که از کارخانه های اطراف اصفهان دل بکنیم. متاسفانه آب کافی برای هر دو موجود نیست و یا اگر هم هست درست مدیریت نمی کنیم. مثلا خیلی از نیروگاه های ما چرخه بازیافت آب ندارند و آب را به شدت می مکند و بخار می کنند، در حالی که در همه دنیا از آن آب مجددا استفاده می شود
در مورد فقر، متاسفانه ندانم کاری ها و اشتباهات مهلکی انجام شده که اوضاع اقتصادی به وخامت افتاده. نمی دانم میتوان به اصلاح آن امید داشت؟

درود به اقای دکتر
در مورد زاینده رود فقط بگم احیا ان دیگه غیر ممکنه حتی اگه تمامی کارخانه ها تعطیل بشه دلیل اصلی اون هم اینه که منابع اب و طبیعت ایران به طرز وحشتناک و غیر باوری رو به زوال و نابودیه که مقصر اصلی هم این بوده که در چند دهه اخیر طبیعت و محیط زیست در اولویت نبوده شما کافیه بودجه محیط زیست را با برخی ارگان ها و نهادهایی که واقعا هیچ تاثیری بر زندگی مردم ندارند مقایسه کنید برای همین در بسیاری از جاها به نقطه بدون بازگشت رسیده ایم و اوضاع باز هم بدتر خواهد شد....

سمانه چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 23:04 http://sdra.persianblog.ir

داستان خانم مهاجر امریکایی جالب بود .وقتی زندگی حیوانات ووعکس العمل ها و رفتارهاشونو از نزدیگ می بینی دچار یه سرخوشی ودشادی میشی اصلا تمام مشکلاتت فراموش میشه .تجربه داشتم که میگم.
فعلا دنیا سیاه سیاه شده هر روز تصاویر این بچه های دوره گرد رو با بچه های پولدار مقایسه می کنم ومیگم پس کو اون عدالتی که خدا ازش میگه.

همانطور که گفتی وجود یک حیوون خونگی تاثیر زیادی بر ارامش و اعصاب داره ولی متاسفانه اینجا فرهنگش نیست....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.