داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

ارامش....

 

 

دیروز پیرمردی با دوچرخه اش امد در حالیکه دو صندوق انگور پشت دوچرخه اش بسته بود  کنار دیوار روی زمین نشست رفتم بیرون و نگاهش کردم لباسی خاکی و خورجینی کثیف چهره ای افتاب خورده و دستانی پینه بسته...صندوق های انگور را روی زمین گذاشت و به مشتریهایی که از فروشگاه بیرون می امدند می فروخت و جالب اینجا بود که حتی ترازو هم نداشت بلکه چند خوشه انگور توی پلاستیک می گذاشت و با مشتریها سر قیمتش توافق می کردند! انگورها هم که تمام شد چند پلاستیک تخمه افتابگردان در اورد که در هر کدام حدود نیم کیلو تخمه بود و انها را هم یواش یواش فروخت نزدیک های ظهر که شد به داخل فروشگاه امد و با صدایی بلند از همان درب ورودی فریاد کشید که یک قوطی گوگرد(کبریت) یک بسته قند و یه پنیر به من بدهید  من هم از داخل دفتر بیرون امدم و ان دو سه قلم را برایش جور کرد او هم رفت پای صندوق و پول ان دو سه قلم را پرداخت کرد و یه ده دقیقه ای هم با بچه های صندوق خوش و بش کرد خنده های بلندی می کرد و با صدای بلندی هم حرف می زد بعد دیدم بیرون رفت و نانی از خورجینش دراورد و با همان پنیر خامه ای کوچکی که خریده بود خورد و خورجینش را زیر سرش گذاشت و همانجا زیر سایه درخت خوابید.....

همین چند روز پیش مردی امد در حالیکه یک بسته دستمال کاغذی خالی دستش بود که اتفاقا نامش را هم تا به حال نشنیده بودم پرسید از این دستمال دارید که گفتم نه ولی دستمال کاغذی مرغوب و خوب داریم که گفت: نخیر! خانمم گفته حتما دستمال باید همین مارک باشد و من سرتاسر خیابان را گشته ام به دنبال این دستمال و پیدا نکرده ام شما نمی دونید از کجا میشه پیدا کرد؟...به ان دو مرد فکر می کردم خوشبختی کجاست؟ ارامش کجاست؟ یعنی اگر ما صبح تا شب گشتیم و بالاخره ان برند دستمال کاغذی را پیدا کردیم و بینی مان را با ان دستمال معروف پاک کردیم انوقت ارامش خواهیم داشت؟ البته این توهم است که مثلا من بتوانم مثل ان پیرمرد زندگی کنم او یک ادم است و من هم ادمی دیگر ولی شاید راهمان را گم کرده ایم گاهی در اطرافمان همه چیز هست به غیر از ارامش.....

نظرات 18 + ارسال نظر
نفس سعادت شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 14:42

آرامش به تعداد موجودات روی زمین معنا داره
کاش همه تو وجود خودشون سرک بکشن و آرامش واقعی خودشون رو پیدا کنن و دنبالش یا دنبالشون برن نه که از آرامش گرفتن دیگران تقلید کنن

دقیقا درسته....
برای یک ارامش پایدار هیچ راهی نیست مگر اینکه ادمها به خودشون رجوع کنند...

سمانه چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 23:13 http://sdra.persianblog.ir

ساده اما صمیمی....

سعید سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 05:29 http://roozegareman.blog.ir/

کجایی مهرداد
نمینویسی چرا؟

درود به اقای دکتر...
اقا گرفتاری کاری فرصت نوشتن نمیزاره.....
عمر گرانمایه در این صرف شد....
ممنون اقا سعید....

گندم شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 07:39

آخ منم پایان نامه ...........
داشتم بیخیال وبلاگ می خوندما دیدین ارامشم رو بهم زدین !

گاهی اوقات لازمه زیاد آرامش نداشت چون واقعا طرف مقابلت رو اذیت می کنی مثلا دایی من عروسی دعوتیم با دخترشون رفتیم آرایشگاه کلی هزینه لباس و آرایشگاه دادیم قراره ایشون بیاد دنبالمون حالا کی میاد خدا می دونه زنگ میزنیم خودمون تاکسی می گیریم ... نه اومدم تو راهم ..... نمیاد دیگه بعد که اومده .... حالا مگه چه خبره هنوز که شام ندادن ( تنها تصورش از عروسی) نتیجه رفتیم عروسی فقط با عروس عکس انداختیم و شام خوردیم

والا قراره از سال اینده پروسه پایان نامه شروع بشه که با توجه به اینکه خیلی سرم شلوغه نمی دونم تا چه حدی قراره دردسر بشه!

سونا شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 02:44

من قدر ارامشمو میدونم جون بیشتر وقتا نداشتمش نه به خاطر مشکل و اتفاق خاصى نه به خاطر بیمارى یا خداى نکرده از دست دادن کسى یا جیزى
به خاطر لطف اطرافیان که اتفاقا خیلى خیلى نزدیک هستن
ولى جند سال بیش یه اتفاق بد تو زندکیم افتاد و همین ادمهایى که همیشه زخم زبونا و بى احترامیهاشون رو تحمل میکردم جون فکر میکردم کسایى رو که باهام هم خونن رو نمیشه کنار کذاشت
خلاصه همین ادمها تو همون اتفاق بد هم با من همدلى نکردن،اون اتفاق شاید یه بار تو زندکى کسى بیفته یا اصلا نیفته ولى نمک به زخمم باشیدن و جورى شده بود که به جاى اینکه اون زخم رو تحمل کنم غمم رو فراموش کرده بودم و داشتم اونا رو تحمل مى کردم تازه دیدم اى دل غافل به خاطر کیا خودم رو ندید میکرفتم
رابطه م رو با اون ادمها قطع یا کم کردم خیلى راحتم کسایى که حتى تو سختى هم باهات نباشن و از مشکلت شاد بشن جه فرقى میکنه جه قرابت خونى باهات داشته باشن جه نداشته باشن

من فک می کنم وقتی به ارامش می رسی که توقعت را از ادمها کم کنی به جای اینکه با انها قطع رابطه کنی و یا به انها خرده بگیری.....
امتحان کن بهتر جواب میده....

مژگان شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 01:40 http://mojgan22.blogfa.com

شاید استفاده از یک نوع دستمال خاص برای همه ضروری نباشه ولی باید این نکته رو در نظر داشت اگر شخصی آلرژی داشته باشه حتما باید از دستمال خاصی استفاده کنه چون به محض تغییر در نوع دستمالش دچار خارش بینی و گلو، آبریزش شدید، عطسه و گرفتگی صدا میشه. مثل من که چند سال فقط یک مارک و به مقدار زیاد خرید میکردم. مقدار زیاد یعنی یک یا دو شل. وقتی دستمال داشتم یعنی آرامش. امان از روزی که بی دستمال میموندم.

ما مشتریهایی داریم که روی یک برند حساسیت بیهوده دارند مثلا یکی از انها می گفت که دخترم فقط اب معدنی دماوند می خوره و اگه حتی از تشنگی بمیره برند دیگه ای استفاده نمی کنه و یکبار پدرش یکساعت توی خیابان های می گشت تا اب دماوند پیدا کرد! که نهایتا هم دیدیم که کلا این برند از نظر بهداشتی مشکل داشت....

المیرا شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 00:35

سلام این پست خیلی به دلم نشست واقعا هیچچچچی بهتر از ارامش تو زندگی نیس چیزی که من هیچ وقت تو زندگیم نداشتم وندارم متاسفانه :(

یه وقتایی که کم میارم خسته میشم هرازگاهی میام پست های قبل رو میخونم خودمو اروم میکنم میگم ببین خداروشکر کن خیلی ها شرایطشون خیلی بدتر از توئه

درود به المیرا خانم
اغلب موارد باید سعی کنیم یک تغییر ایجاد کنیم که ارامش به دست بیاد تغییری که گاهی به شجاعت زیادی احتیاج داره....

فاطمه پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 13:42

بله ولی منظور من این بود که تو آرامش نداشتنمون اولین مقصر خودمونیم و این قضیه برای حالت نرمال صدق می کند نه استثناهای زندگی وگرنه مثلا کسی که تو یه بحران قرار گرفته خوب قطعا این قضیه در موردش مصداق نداره

درسته
گاهی راه زندگی را اشتباه می ریم چون نگاه جامع به زندگی نداریم مثلا گاهی یادمون میره پول و کار باید در اختیار ما باشه نه ما در تصرف آنها. ...

فاطمه پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 08:48

آرامش وقتی بدست می آید که یاد بگیریم به خودمان اهمیت بدهیم و برا خودمان احترام قائل باشیم. بنظرم لازم نیست درویشی زندگی کنیم گاهی باید فقط به خودمون فکر کنیم
گاهی فکر می کنم من استاد له کردن خواسته های کوچیکم هستم برا بزرگها تلاش می کنم و کوچیکها را با دست خودم چال می کنم. و بنظرم بخش بزرگی از خوشیهای زندگی را از خودم دریغ می کنم

حرف شما درسته ولی من فک می کنم محیط و دیگران هم در آرامش ما خیلی موثرند یه آدم باید خیلی محکم باشه که محیط تو آرامشش بی تاثیر باشه.....

ساکت چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 20:41

درود بر آقا مهرداد
من خودم خیلی چیزها رو تا از دستشون ندادم متوجه بودنشون نشدم...مثل همین آرامش...پارسال بخاطر یه موضوعی بدجوری به هم ریخته بودم...تازه اون زمان بود که متوجه شدم چقدر آرامش داشتم و دیگه ندارم...البته دوباره آرامش زندگیم برگشت و حالا سعی میکنم خیلی حواسم بهش باشه...
هر چی روابط آدم ها بیشتر، هر چی درگیری ها بیشتر، هر چی انتظارات آدم ها از هم بیشتر، هر چی حرف بیشتر... آرامش هم کمتر میشه...کمتر و کمتر...
یه روشی که تونست به من کمک کنه سکوت کردن بود...من آدم کم حرفی نیستم اما تو روابطم خیلی کم حرفم...یعنی راستش بیشتر با خوم حرف میزنم تا با دیگران...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!
به مطلب جالبی اشاره کردی
هرقدر روابط بیشتر بشه دور آدم شلوغ تر بشه کار شلوغتر و پر اصطکاک تری باشه آرامش کمتره مخصوصا در محیطی که تو می خواهی رو مرز خودت باشی ولی دیگران اینگونه نیستند.....

آسو چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 15:29

آرامشم آرزوست برای همه ی جونای این سرزمینم.................

سانیا چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 11:13 http://saniavaravayat.blogsky.com

اخ خیلی اون پیرمرد ارامش داره و باید به حالش غبطه خورد ..گاه یشبها با خودم میشینم ایندم رو مصور میکنم دوران پیری رو تنها چیزی تو ذهنم میاد من پیر زنی هستم که پشت پنجره خونه سالمندان نشستم و لیوان چاییم دستم و چند تا کتاب رو میز دارم روزهام رو میشمارم ولی تو همون بازه هم همیشه نگران بچه گربه ای هم که پای درخت تو حیاط افتاده ...
زیاد تخیلی شدم فک رکنم

باید به آینده امیدوار بود چون راهی جز این نیست. ...

ساناز چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 10:31 http://sanaz1359.persianblog.ir

اون پیرمرده آرامش داشته، منتهی مشکل اینه ما اصلا نمیتونیم به اون سبک زندگی کنیم. یعنی دوست نداریم.
پیرمرد و پیرزنهای خراسانی هم میگه جعبه گوگرد به جای قوطی کبریت.

درسته...
زندگی درویشی مناسب دنیای امروز نیست. ...

مرمری چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 01:02

سلام به داداش مهرداد گل، آرامش دست خود آدماست، الان خیلی از ماها آرامشو از همدیگه میگیریم ، با رفتارمون ، گفتارمون ، همین آقا که دنبال دستمال میگرده یعنی نمیتونه خانومشو قانع کنه که از برند دیگه ای هم میشه استفاده کرد، تو این گرما افتاده دنبال دستمال

درود به مرمری خانم
درسته ولی بعضی خانم ها خیلی زورشو ن زیاده!

لیلا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 23:00

زمانیکه تهران رو پایان نامه ارشدم کار می کردم وقتی رفتگرها رو میدیدم که رو چمنا زیر سایه درختا آسوده مشغول استراحتن به آرامش اونا غبطه می خوردم بس که فکر پایان نامه و استرسش اذیتم میکرد واقعا آرامش چیز خوبی است.

منم نزدیک پایان نامه هستم و با کامنت شما استرس به بنده هم تزریق شد!

سوسن سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 17:10

آرامش گرونترین گنج دنیاست من دیگه باهیچی عوضش نمی کنم

کاملا درسته....
ولی متاسفانه گاهی کمیابه و لزوما با پول هم به دست نمیاد....

عطیه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 14:50

کاش میشد این پست رو هزاربار لایک کرد. خییییییییلی قشنگ بود. خوشبحالش ک اینقدر بدون وابستگی و تعلق زندگی میکنه. توی مسیرم ب محل کارم، 1تپه مانندی هست ک خیییییلی سرسبز و قشنگه. همیشه خنکه، کلی ام درخت بید مجنون داره. یکی از آرزوهام اینه 1بار چند ساعت اونجا بخوابم

خوابیدن زیر درخت بید مجنون ارزوی بزرگی نیست سعی کن عملیش کنی......
گاهی ارزوهای کوچک را هم از خودمون دریغ می کنیم...

تیلوتیلو سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 14:49 http://meslehichkass.blogsky.com/


ارامش گمشده ی قرن بیست و یکم....

ارامش گمشده زندگی ماشینی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.