داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دزد(قسمت سوم)

 

 

چندی قبل یک از همکاران داخل دفتر امد و گفت یک معتاد وارد فروشگاه شده و ایستاده چرت می زند! از داخل دفتر بیرون امده و دیدم جوانی تقریبا سی ساله با مو و ریش هایی بلند و فوق العاده کثیف که بوی بدی هم از او به مشام می رسید جلوی یکی از قفسه ها ایستاده و در همان حال ایستاده چرت می زند و در حقیقت خواب است! شانه اش را گرفته و تکانی دادم که ناگهان از خواب پرید از او پرسیدم: اخوی چیزی میخوای! که او هم خیلی بی حال گفت: اره حالا خریدم تموم میشه....او هم دوباره بیدار شد و گشتی زد که دوباره جلوی یکی از قفسه ها متوقف شد جلو رفتم و دیدم دوباره خوابش برده! من هم که دیدم ممکن است با همین حالت خواب زمین بخورد و سرش به قفسه ها بخورد و شرش دامنگیرمان شود او را صدا زدم و به او گفتم: اگه خرید نداری برو بیرون! که او هم با همان صدای یک ادم معتاد شروع به بدو بیراه گفتن کرد که من هم یقه اش را گرفته و در حالیکه بشدت فحش می داد! او را از فروشگاه به بیرون انداختم! باور کنید همین که او را تا درب خروجی می کشاندم حس کردم یقه یک بچه هفت هشت ساله را گرفته ام از بس بی جان و کم توان بود...چند روز بعد مشغول تخلیه بار بودیم که کارگرها مشغول تخلیه در بیرون فروشگاه بودند تا بعد از تحویل به داخل بیاورند در همین حال خانمی امد و گفت یک مرد امد و یکی از کارتن های روغن مایع را برداشت و بسرعت فرار کرد ....بیرون امدم و اطراف را چک کردم که کسی نبود بعد به داخل امده و دوربین بیرون را چک کردم و دیدم همان معتاده است ! در فیلم نشان می داد که او ارام به کارتن ها نزدیک شده و از غفلت کارگرها استفاده کرده و یکی از انها را برداشته و فرار می کند من هم همه کارگرها را داخل دفتر اوردم و چهره اقا دزده را به انها نشان دادم چون حدس می زدم که دوباره برگردد چند روز بعد یکی از همکاران صبح امد و گفت دیشب او را دیدم کنار خیابان ایستاده بود در حالیکه یک گاز پیک نیک هم دستش بود! من هم سوارش کردم و به بهانه ای او را تا محله شان رساندم ولی دیگه اجازه نداد که او را تا خانه برسانم و اگر خواستید می تونم برم و پیداش کنم...با خودم گفتم او از ما یک کارتن روغن که شاید پنجاه هزار تومان قیمت داشته باشد دزدید ولی او زندگی چند نفر را دزدیده؟ همسرش پدرو مادرش فرزندانش چند نفر را به خاک سیاه نشانده؟....چند نفر؟....

در شبه جزیره کره دو کشور وجود دارد دو ملت با نژاد زبان و فرهنگی کاملا مشابه یکی از انها کره جنوبی است که همانطور که می دانید یکی از پیشرفته ترین مرفه ترین و پیشگام ترین کشورهای جهان است امکان ندارد که در خانه شما محصولی از این کشور نباشد تلویزیون گوشی موبایل لوازم خانگی اتوموبیل ....این کشور از همه شاخص های توسعه یک کشور پیشگام محسوب می شود در همسایگی این کشور کشور دیگری هست به اسم کره شمالی رهبر این کشور جوانی است که در سن 28 سالگی قدرت را از پدرش به ارث برد پدرش هم از پدر بزرگش....این کشور برعکس کشور همسایه یکی از عقب مانده ترین منزوی ترین و خشن ترین حکومت های جهان را دارد یک نفر فقط بخاطر یک تماس تلفنی با خارج از کشور ممکن است اعدام شود و یک سوم مردم این کشور دچار سوئ تغذیه هستند و به گفته سازمان های بین المللی سالانه تعدادی زیادی کودک بر اثر گرسنگی جان خودشان را از دست می دهند شما اگر به عکس هایی که از مردم این کشور گرفته شده نگاه کنید به غیر از رهبر این کشور هیچ ادم چاق دیگه ای در این کشور وجود ندارد چون حتی سطح کالری مصرفی مردم هم کنترل می شود! و مردم صبح ها در برخی شهرها با شیپور از خواب بیدار می شوند یعنی حتی خواب انها هم کنترل می شود کره جنوبی یکی از ثروتمندترین و توسعه یافته ترین کشورهای جهان و کره شمالی یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان ....

 چند روز قبل در یکی از شبکه ها فیلمی را می دیدم که زنی در یک زایشگاه دریک اردوگاه پناهندگان سوری پسری به دنیا اورد با خودم گفتم این پسر قبل از اینکه به دنیا بیاید اینده و زندگیش ربوده شده...این مثالها را زدم که بگویم دزدهایی در این دنیا هستند که انقدر بزرگند که گاهی زندگی ازادی و اینده ملتی را می دزدند....

من این پست را بسیار کوتاه کرده چون نمی خواهم این وبلاگ دزدنامه شود! و در ضمن رسالت اصلاح جهان را هم برای خودمان قائل نیستیم! ولی می خواستم بگویم دزدها بسیار فراوان تر از ان چیزی هستند که گاهی تصور می شود ان دله دزدهایی که از دیوار مردم بالا می روند که در قسمت اول این پست گفتم در رده پایین ترین و مظلوم ترین! دزدها هستند چون اغلب همین ها هستند که بخاطر سرقت های ناچیزشان مجازات می شوند ولی دزدهایی هستند که ادم های موجهی هستند بسیار محترمند با شخصیت و ابرومندند همه هم تصور می کنند که ادمهای خوبی هستند ولی در حقیقت دزدهای بزرگی هستند در ضمن دزدی قرار نیست حتما مالی باشد پولی باشد گاهی کسی از کسی دیگر چیزی می دزد که با هیچ پول و اوراق بها داری قابل مقایسه نیست چیزی در حد زندگیش ازادیش و ارزوهایش....شاید بهتر باشد به زندگی خودمان هم نگاهی بیندازیم!....

رمانتیک نوشت:اهای!....شمایی که قلب مردمو می دزدیو فرار می کنی....بیا قلبی که دزدیدی و پس بده و بعد هرجا که خواستی برو!....یا لااقل امانتدار خوبی باش...قلبی که دزدیدی را زخمی نکن....زیاد هم فشارش نده چون احتیاجش دارم.!...اگه خواستی بری قلبی که ازم دزدیدی برگردون....شاید غریبه ای وحشی بخواهد دوباره انرا برباید.....

نظرات 17 + ارسال نظر
نفس سعادت شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 15:30

من یادم نمیاد تو کتاب بادبادک باز به دزدی پرداخته باشن
اما به تبعیض چرا...
خیلی پرمغزه و عالی نوشته شده
حتما بخونینش

واقعا هنوز فرصت نکردم ولی هیچ کتابی را مثل بابادک باز وصفش را نشنیده ام.....

Monire یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 00:03

سلام
این پستتون منو یاد کتاب بادبادک باز انداخت. خیلی تلخه این ماهیت دزدی :(

درود بر شما
باید این کتاب بادبادک باز را گیر بیارم و بخونم....

Sona سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 20:14

مطلب بعدى اقا مهرداد:
دزد دزد دزد
اهای اهای همسایه ها خبر بشین
دزد اومده آماده ی سفر بشین
اهای اهای همسایه ها خبر بشین
دزد اومده آماده ی سفر بشین

دزده تو کوهو کمره
از حال من بی خبره
دزده تو کوهو کمره
از حال من بی خبره
دزدو بگیر فرار کرد عشق منو شکار کرد
دزدو میخوام بگیرم عشقمو پس بگیرم
اون یاربا وفای من
بدست دزد اسیره
قصه گوی شبای من
تو دام دزده گیره
الهی که هیچوقت نمیره راه سفر بگیره
مثل پرنده روهوا بلونه پربگیره
دزدو بگیر فرار کرد عشق منو شکار کرد
دزدو میخوام بگیرم عشقمو پس بگیرم
روزشدو افتاب دراومد دل بیقرارم
غروب رسید ماه در اومد چشم انتظارم
روزشدو افتاب دراومد دل بیقرارم
غروب رسید ماه در اومد چشم انتظارم

hasti سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 19:23

کسی که بتونه قلب مدیر را بدزده خیلی لایک داره

ساکت سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 17:55

سمیرا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 17:08

میخواین بریم بزنیمش قلبتونو پس بده

سوسن سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 12:18

آهای اونی که قلب مدیرودزدیدی بیابزارسرجاش یاخودشم باقلبش ببر

والا ما فقط یه شعر سرودیم فقط همین!....

عطیه سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 10:17

نمیدونم چرا بعد از هر اتفاقی منتظر تحلیل شما اینجا هستم. همیشه ام بعد از نوشتن های نغز و گاهی مثلا دم دستی، که آدم فکر میکنه برای خنده گفته شده، مین سابجکت دارید. یعنی اون نوشته ای هم که مثلا معمولی مینوماید، در خدمت جمله بعدیه ک معنارو برسونه. لایک داری خدایییییییییی.
رمانتیک نوشتتم کلی حرف داشتااااااااااااااااااااااااا... .

آسو سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 09:55

سلام عالی بود ممنون.امیدوارم روزی باشه که تو این دنیا هیچ دزدی نباشه.............

سانیا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 09:25 http://saniavaravayat.blogsky.com

امان ازدزدهایی کهبه ملتی میزنند یا به فرهنگ یبه قومی و اینده و زندگی چندین نفر شاید میلیونها نفر رو تحت الشعاع قرار میدهندو هیچ دغدغه ای هم برای این سرنوشت و اینده تباه شده ندارند ...
دلیلش...
دیگه اون دزدیدن قلب که فکر کنم یک جنایته چون حداقل دو نسل رو از هردوطرف تحت تاثیر خودش داره

زیبا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 08:40

این رمانتیک نوشتت حجت رو تمامم کرد

رافائل سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 07:50 http://raphaeletanha.blogsky.com

ممنون از این دزدنامه سه اپیزودی شما. عالی بود. بدجور ذهن منو درگیر کرد. برای نرگس و تمام نرگس های سرزمینم متاسفم. برای تمامی انسانهایی که اول از همه انسانیتشون و بعد آزادیشون دزدیده شده و میشه متاسفم. برای ملتی که سرمایه های ملیشون(حتی نیروهای متخصص)دزدیده میشه متاسفم. در آخر امیدوارم دزد قلب شما گرفتار قلبتون بشه، آخه دزدیدن قلب کار آسونی نیست. تاوانش سنگینه. خود آدمو اسیر میکنه

bita سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 05:11

دزد های واقعی رو نمیشه دید. اونهایی که اینده ادم هارو تباه میکنن به هر شکلی دزد واقعی ئن.
من الان 3 ماه هست که در کشور کره زندگی میکنم و به زودی بر میگردم ایران. واقعا ادب و فرهنگ بالایی دارن نه ادم مست نه گدا نه اخمو تو خیابون هست همه شاد و خوشحال و پر از لبخندن و به همدیگه احترام میزارن. نه دعوا و نه حتا تصادف جدی دیدم-شاید یه مورد- به نظرم واقعا پیشرفته هستن و واقعا هم کشور گرون قیمتی هست برای زندگی.
جالبه بدونین که کل کشور کره جنوبی از کل استان اصفهان حتا یه کم کوچکتر هست!! ولی انقدر نظام مند هست که بیش از 50 میلیون جمعیت داره

مرمری سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 02:18

سلام به داداش مهرداد گل،،،،، واقعا که دزدیهای معنوی خیلی مهمتر از مادی هستش ، مطلبتون خیلی عالی بودش، همیشه موفق وسلامت باشید

زری دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 22:50

همه ی این سه پست یه ور، رمانتیک نوشتش یه ور!!!
به به میبینم که در دام عشق افتاده اید و ...
انشاالله عاقبت بخیری داشته باشید

بانو دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 22:47

چه پست خوبی .
ای امان ...کسی که قلب ما را خریدار نیست. حتی برای دزدیدن :)
امیدوارم که قلب ها قبل دزدیدن هدیه شوند.
دزد کارش اینه بدزده و پس نیاره. ولی اگر هدیه بدی اونم هدیه ایی هم کفو قلب شما که قلب خودش هست را به شما هدیه میده :)
امیدوارم همه ی جوونا قلبشونو به مجنون خودشون هدیه بدن.

خواننده خاموشی که بالاخره روشن شد دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 22:28

سلام
همه ی نوشته های وبلاگتون یک طرف رمانتیک نوشت این پست یک طرف

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.