داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دزد.....

 

 

سیزده چهارده ساله بودم که یک بار به یک مهمانی رفتیم موقع رفتن دوباره ان جوانی که مادرم از او حرف می زد را دیدیم که انطر ف کوچه ایستاده بود و به خانه های روبرو نگاه می کرد چند روزی بود که مادرم به پدر می گفت که جوانی را می بینم که بعد از ظهرها در کوچه می گردد و خانه ها را دید می زند و البته پدرم هم می گفت که مسئله مهمی نیست و زیاد به ان اهمیتی نداد اخر شب که به خانه برگشتیم طبعا مثل همیشه مادرم از ماشین پیاده می شد و با کلید در را باز می کرد و وارد خانه می شد با ورود مادرم به خانه ناگهان صدای جیغ بلندی به گوش رسید هنوز در ذهنم مانده که از صدای جیغ بلند مادرم بشدت تکان خوردم.....

من تا به حال دو بار تجربه مشاهده به هم ریختگی خانه ناشی از سرقت را دارم یکبار همین باری که جریانش را اینجا می گویم و یکبار هم در مورد یکی از اقوام صحنه واقعا تکاندهنده ایست وارد خانه که شدیم دیدم همه خانه بهم ریخته درب کمدها باز شده لباس ها از داخل کمد بیرون اورده شده و وسط اتاق و سالن ریخته شده بود حتی لباس های داخل ماشین لباس شویی هم وسط اشپزخانه ریخته شده بود چون دزده فکر می کرده شاید وسط لباس های چرک توی ماشین ممکن است چیز با ارزشی باشد یک اتاق هم در طبقه بالا هم بود که معمولا اتاق من بود(این خانه قبلی ما بود که بعدا پدرم فروخت و خانه دیگری خریدیم) انجا هم به هم ریخته بود و حتی درب کمد کوچک من هم شکسته شده بود که البته فقط در ان کاغذ و کتاب بود....همه خانه بهم ریخته بود ولی مادرم با عجله رفت داخل اشپزخانه و درب یخچال را باز کرد درب قسمت فریزر را باز کرد و دستی در ان کرد و نفس راحتی کشید مادرم طلاهایش را در گوشه ای داخل فریزر گذاشته بود!......

من یادم نمی اید که مادرم چیزی را قایم کرده باشد و من وخواهر و برادرم توانسته باشیم انرا پیدا کرده باشیم بخصوص اینکه معمولا در ظهر تابستان  درب خانه قفل می شد که ظهرها بیرون نرویم و گاهی در حالیکه مادرم خواب بود همه جا را برای پیدا کردن کلید می گشتیم چون بچه های داخل کوچه صدایمان می زدند و گشتن سودی نداشت مادرم تکنیک جالبی در قایم کردن اشیا داشت معمولا اگر پولی یا طلایی یا چیز با ارزشی در خانه باید مخفی می ماند انرا در پیش پا افتاده ترین و در معرض دید ترین جا مخفی می کرد مثلا داخل یک گلدان خالی که دقیقا وسط اپن اشپزخانه و در معرض دید بود.....

شروع به جستجوکردیم که ببینیم چه چیزهایی کم شده یعنی چه چیزهایی به سرقت رفته تا یک هفته مادرم هر روز امار می داد که مثلا سشوار هم نیست ساعت زنگ دار هم نیست! ولی کلا از خوش شانسی چون سارق تنها بوده و از روی دیوار هم امده بود و نتوانسته بود که درب خانه را باز کند چند قلم از لوازم خانه را داخل یک چادر گذاشته بود و از دیوار به بیرون پریده بود برای همین خیلی نتوانسته بود چیز دندان گیری ببرد من یادم هست دوستی داشتم که در همان سال دزدی به خانه انها زده بود که همه چیز را حتی پریزهای برق را هم باز کرده و برده بودند! یعنی می گفت خانه خالی خالی شده بود چون انها مسافرت رفته بودند و سارقین وقت کافی برای سرقت داشتند و در مقایسه با انها ما خیلی خوش شانس بودیم....پلیس امد و کار خاصی نکرد جز اینکه کمی دلداریمان دارد! که خدا رحمتان کرده که اقا دزده نتوانسته چیز گرانقیمتی ببرد و حرفی از دستگیری سارق نزد...

ان دزد نتوانسته بود چیزی گرانقیمتی از خانه ببرد ولی مادرم را که زنی شاد و سروحال بود را شوک زده و افسرده کرد.....یادم می اید بعد از ظهر که از مدرسه می امدم مادرم را می دیدم که روی پاشنه درب خانه نشسته و به زمین سرسبزی که ان زمان روبروی خانه ما در ان کشاورزی می شد خیره شده بود و حرفی نمی زد ساکت و ارام شده بود و در خودش فرو رفته بود... افسردگی مادرم که همیشه او را شاد و سروحال می دیدم برایم ازار دهنده بود یکبار از او پرسیدم :برای چی ناراحتی؟ دزد که چیز گرانقیمتی نبرده.. که او جواب داد: چرا یه نفرغریبه  باید بیاد تو خونه من درب کمد لباس منو باز کنه زندگی منو بهم بریزه...چرا.....

پدرم هم چیزی نمی گفت ولی شرایط مادرم را که دید دست بکار شد اشنایی داشتیم که ادم متنفذی بود با او تماس گرفت و یک روز دیدم که یک ون که دو نفر لباس شخصی داخل ان بودند هر کدام با یک چمدان بزرگ وارد خانه شدند و با چیزی شبیه دوده همه جا را انگشت نگاری کردند که ظاهرا چیزی دستگیرشان نشد و ان جوان هم با چهره نگاری شناسایی شد که اتفاقا سابقه دارهم بود و خانه اش هم در محله ای نزدیک محله ما بود با مجوز قضایی چند مامور به خانه ش ریختند و همه خانه اش را برای پیدا کردن اجناس مسروقه گشتند که البته او حرفه ای تر از این حرفها بود و چیزی پیدا نشد خلاصه دزد خانه ما پیدا نشد ولی خاطره اش با ما ماند.....ادامه دارد....

نظرات 13 + ارسال نظر
سما چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 20:52

سلام، دزدی متاسفانه یه خاطره ی مشترک شده!
من همیشه تو خونه تنها می موندم، مخصوصا ایام امتحانات یا کنکور که خانواده میرفتن مسافرت.
از 2سال پیش که کیفم رو زدن، فقط درحالتی خونه می مونم که تمام حفاظ ها کشیدن، تمام درها بستن و تمام قفل ها زده شدن، یعنی حتی کلید رو هم از داخل توی قفل میذارم که در اصلا باز نشه!

فقط نمیدونم اگه یه وقت بلایی سرم بیاد تو خونه چطوری می خوان بیان تو؟
حس عدم امنیت خیلی بده، مخصوصا تو خونه ی خود آدم

درود به شما
همانطور که گفتی گاهی حس عدم امنیت و ضربه روانی ناشی از سرقت از خسارت مادی اون بدتره....

ساناز چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 14:04 http://sanaz1359.persianblog.ir

خونه خواهرم دو بار دزد اومد . هر دوباروقتی بود که خواهرم رفته بود خونه پدرم مهمونی. دزدها از سر فرصت همه جا رو به هم ریخته بودند . لباسهای نو ، پتوهای نو، جارو برقی و طلاها رو برده بودند فقط شانسی که بار اول خواهرم آورد این بود که یکسری طلای خورده ریز داشت که دزدها بردند و یک سرویس طلای گرونقیمت رو ندیده بودن که ببرند البته به گفته پلیس طلای خورده ریز دم دست بود احتمالا دزدها فکر نمیکردند طلای دیگه ای باشه. اینقدر زمان داشتند که با خوراکیهای داخل یخچال هم از خودشون پذیرایی کرده بودند. پلیس هیچکاری نکرد خیلی واضح گفتند فقط برای سرقت مسلحانه یا سرقت منجر به فوت ورود میکنند .

متاسفانه یکی از مشکلاتی که وجود داره پلیس با سارق برخورد قاطعانه ای نداره یعنی منتظرند مردم خودشون دزد را دستگیر کرده و تحویلشون بدهند.....

مریم سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 19:08 http://marmaraneh.blogfa.com

حال مادرتون را درک میکنم، اینکه چهار دیواری که برای آدم امنترین پناهگاه حساب میشه، به هر دلیلی لگدمال غریبه های دوست نداشتنی بشه، خیلی خیلی حس بدی داره.

درسته....
کلا حس عدم امنیت و اینکه شما حتی در خلوت خودت هم امنیت نداشته باشی حس خیلی بدیه....

ستاره سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 17:54

آقای مهرداد عزیز سلام
دو سال پیش هم ما یه همچین تجربه ای رو داشتیم البته نه در مورد خونه، بلکه وسایل ماشین.
تازه رسیده بودیم تهران و می خواستیم بریم مراسم فاتحه یکی از اشناها. ورودی تهران رفتیم حرم امام تا اول نماز بخونیم بعد بریم. چون خیلی شلوغ بود فقط رفتیم وضو گرفتیم.کلا به اندازه 10 دقیقه رفتیم و برگشتیم دیدیم تمام وسایل توی صندوق عقب ماشین رو بردن که شامل کیف، گوشی، پول نقد و ... و از همه بدتر لباس مشکی هایی که همراهمون بود. خیلی شوک بدی بود، توی شهر غریب. از همه بدتر این بود که هیچ کدوممون لباس مناسب مراسم عزاداری تنمون نبود.
من با مانتوی زرشکی رفتم فاتحه

درود به ستاره خانم
مورد سرقت وارد شدن در مسافرت که واقعا دردسره چون اگه چیزی کم بشه فرصت جایگزینی نیست و مسافرت هم به کام ادم تلخ میشه....

الهام سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 14:30

چندسال پیش خونه ما هم دزد اومد و کیسه های برنج رو دزدید.من خونه خاب بودم و وقتی مامانم از بیرون اومد گفت دزد اومده و فلان شده و اینقدر ترسیده بود و شوکه شده بود که هنوز یادمه.پلیش هم گفت برنج شماره و کد و این چیزا نداره که بشه پیگیری کرد!

والا شماره و کد هم که داشت من شک دارم که فایده ای داشته باشه!....

زری سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 09:55

من همیشه میگم شاید هر حق الناسی را اون دنیا ببخشم ولی دزد را نمیبخشم چون حس عدم امنیتی که بهم داده وحشتناک بوده و تموم روح و روانم را مدتها به هم ریخته. من هم چندین مورد تجربه ی دزد را دارم. یه بارش در عرض ده دقیقه در شمال که همه چیزمون را برد یعنی ما حتی یه کارت نداشتیم بگبم برامون پول بریزن! باور کنید ده دقیقه بیشتر نشد!

همان طور که گفتید وقتی از کسی سرقت میشه حس خیلی پیدا می کنه حتی اگه چیزی بار ارزشی هم از دست نرفته باشه و از همه بدتر حس اعتماد به ادمها و حتی جامعه هم کم رنگ میشه یادم هست استادی داشتیم که تعریف می کرد یکی از اساتید برجسته دانشگاه دزدی به خانه شان می زند و اسباب و اثاثیه ایشان را می برد ان استاد محترم هم همان ترم انچنان امتحانی از دانشجویانش می گیرد که همه می افتند! یعنی در حقیت ایشان می خواسته به نحوی از جامعه انتقام بگیرد....

عطیه سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 08:42

دزدی خیلی تجربه وحشتناکیه. منزل ما هم دوبار دزد اومد.یکبار رو خواهرم دیده بود و من اصلا بیدار نشده بودم، یکبار هم خودم دیدمش. هنوزم بعد از 19،20سال ب وضوح صحنه رو میبینم و میترسم. همه محل میدونستند دزد کیه و خونه همه همسایه ها تشریف برده بودن اما هیچکس جرات نداشت چیزی بگه یا حتی ب پلیس شکایت کنه. جالب اینکه چندبار دیدیم ک پلیسها اومدن دم در اون همسایه و ب گرمی خوش وبشی کردن و رفتن.وطنم، پاره تنم

پس ایشان به غیر از دزد گردن کلفت هم بوده اند!....
وقتی کسی در خانه اش یک مرد غریبه را می بیند این صحنه بخصوص برای خانم ها و بچه ها می تواند بسیار ترسناک باشد یک نفر تعریف می کرد که ظاهرا دزدی به خانه انها زده و دخترش او را می بیند او می گفت دخترم تا چند روز لکنت زبان گرفته بود....

این خاطره واقعی بود؟یعنی واسه خودتون اتفاق افتاده یا داستان بود؟البته از کامنتا اینطور به نظر میاد که واقعیه ولی حس کردم داستان باشه
من یه زمانی که خونمون حفاظ نداشت فوبیای دزد داشتم.وقتی خونه تنها بودم همش نگران بودم دزد بیاد.ولی چندین ساله تو خونه جدید با حفاظ این ترسم از بین رفته.در ضمن من تجربه ی دزدی خودمو تو بچگی برای چندین بار دارم(خودمو میخواستن بدزدن خخخخ).اون شاید ترسناکتر باشه ولی چون در بچگی اتفاق افتاده الان ترسی ندارم

معنی دقیق خاطره یعنی اتفاقی واقعی که برای خود شخص افتاده!
اتفاقا بعد از اون سرقت پدرم روی دیوارهای حیاط خانه نرده کشید که خیلی هم موثربود....
سابق سرقت های خانگی بیشتر بود چون خانه ها حیاط دار بود ولی امروزه که خانه ها آپارتمانی شده امنیت هم بیشتر شده....

سارا... دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 19:03

سلام...
اولین بار که خونه ما را دزد زد... ۵ساله بودم...
پدرم خانه نبود و من و مامان بودیم ... مامان از صدایی بیدار شده بودند و ... بعدا فهمیدند که همان زمان دزد در خانه بوده...... صرف نظر از چیزهایی که برد ( که مهمترینش از نظر بنده ...کاست صدای آواز خواندن من بود که به همراه ضبط سوت ... برد ) ... مادرم از بعد از این واقعه .... حالشان خیلی خراب شد و بخصوص بسیار ترسو شدند......بطوری که دیگه هیچوقت شب تنها در منزل نمی ماندند....
اخرین بار هم سه سال قبل بود که ..... دزدان قمه بدست حسابی خدمت منزل پدرم رسیدند و ... برادران زحمت کش نیروی انتظامی ... فقط به انگشت نگاری بسنده کردند!!

درود به سارا خانم
دیدن یک مرد غریبه در تاریکی شب می تواند هول انگیز باشد و مادربزرگتون هم حق داشته که حالش خراب شده....

مریمی دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 18:21

اخی مامانی

رهگذر مانند... دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 15:02 http://yekzendegi.blog.ir

فک میکردم تنها ماییم که جلوی خونمون زمین کشاورزی بوده...

در دوران نوجوانی ما که زاینده رود پر اب بود در اغلب نقاط اصفهان زمین کشاورزی بود یعنی اصفهان به مفهوم واقعی یک شهر سبز بود جوی های بزرگی در سراسر شهر بود به اسم "مادی" که این مادی ها بعضا انقدر عمیق و عریض بودند که مردم در انها شنا می کردند! که از رودخانه سرچشمه می گرفت حتی یادم هست در حوالی خیابان اتشگاه که ساختمان تاریخی و بسیار معروف منارجنبان واقع هست جنگل بود!....ولی با خشک شدن رودخانه همه اینها هم از بین رفت....

سانیا دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 13:51 http://saniavaravayat.blogsky.com

خیلی بده ..حس بدی به ادم میده وقتی که میبینی امنیت خونت رو به هم ریختن ...میدونید افسردگی مادرتون طبیعی بوده اصلا موضوع قیمت و... نیست موضوع اینه دیگهاعتماد وامنیت تو اون خونه نیستش

درسته...
گاهی اوقات وقتی یه نفر می بینه غریبه ای به حریم خانه قدم گذاشته حس بدی پیدا می کنه...

تیلوتیلو دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 13:46 http://meslehichkass.blogsky.com/

البته من خاموش تصمیم گرفتم این خاطره را در راستای همین خاطره بگم
منم خیلی بچه بودم که این تجربه را پیدا کردیم
اما دزد خانه ی ما فهمیده بود که ما در مراسم سوگواری یکی از نزدیکان هستیم و به این زودی ها بر نمیگردیم و از صبح تا شب وقت برای دزدی داشته بود
و خیلی چیزها را برده بود
دزد منزل ما پیدا شد.... اما هیچ اتفاق خاصی نیفتاد
به پدر گفتند همه اجناس را فروخته و هیچ پولی در بساط ندارد و تنها در صورتی که بخواهید میشود دستش را قطع کرد....

اون پیشنهادی که به شما شده بود که اگه خواستید دستش را قطع می کنیم جالب بود!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.