داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

وقتی مردها اواز می خواندند.....

 

 

دیروز برای تماشای فیلم "دراکولا" ساخته رضا عطاران به سینما سپاهان در چهارباغ رفتم فیلم هیچ چیز قابل توجهی نداشت یعنی به مفهوم واقعی چیزی نداشت به جز اینکه حداکثر سعی خودش را کرده بود که تماشاگر را بخنداند که البته این هم چیز کمی نیست خندیدن و شادی خوب است و حس خوبی به ادمها می دهد و هر اثر هنری که بتواند همین تکلیف را به خوبی انجام دهد شاید همین دلیل برای خوب بودنش کافی باشد....در بیرون سالن سینما اپارات قدیمی سینما را به نمایش گذاشته بودند یک دستگاه بزرگ و سنگین که تاریخ ساختش به بیش از نیم قرن پیش می رسید در ان مدتی که به شروع فیلم مانده بود به ان دستگاه بزرگ و عظیم خیره شده بودم دستی به ان کشیدم و با خودم گفتم این یک ابزار و دستگاه بشدت قابل احترام است تا انجاییکه باید در موزه و در جایی بسیار والا و ارزشمند از ان محافظت کرد چون وسیله ای بوده که برای یک نسل خاطره ساخته برای نسل پیش از ما یعنی پدران ما فیلمفارسی یکی از مهمترین خاطرات انهاست فردین بهروز وثوقی ناصرملک مطیعی....شاید فیلم فارسی بی محتوا بود شاید ارزش هنری و سینمایی انچنانی نداشت و البته بعضا ابتذال غیرقابل دفاعی هم در ان دیده می شد که مناسب جامعه سنتی و مذهبی ان دوران نبود ولی برای یک نسل خاطره ساخت نسلی که از ابزارهای کنونی بی بهره بود و جهان را از دریچه تنگ اپارات می دید داخل سالن سینما که شدم به سقف برافراشته و دیوارهای بلند سینما خیره شدم هنوز صدای خنده ها سوت ها و کف زدن های جوانان دهه چهل و پنجاه به گوش می رسید که گاهی برای یک دیالوگ یا یک صحنه از فیلم بیش از هزار جوان سوت می زدند! و یا با صدای بلندی می خندیدند یا کف می زدند جو و فضایی که تصور شادی و شور ان برای نسل من غیر قابل تصور است نسل من امکانات کافی برای شادی نداشت در انبوهی از خط قرمزها محصور بود و ابزار دور زدن ان را هم نداشت ولی نسل بعد از من یعنی دهه هفتادی ها امکاناتشان برای شادی بیشتر است هم تعصبات و محدودیت ها کمتر شده و هم امکانات ارتباطی شان افزایش یافته البته نمی گویم این فضای بیشتر لزوما انها را خوشبخت تر کرده ولی تردیدی نیست که به انها ازادی بیشتری داده ما نسلی بودیم که از نسل قبل و نسل بعد شادی کمتری داشتیم تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت و برنامه های تکراری مدارس سه شیفته و در هر نیمکت چهار نفر محدودیت شدید در موسیقی و شادی های جمعی پسرها با سرهای کچل! و ماشین شده و دخترها با لباس های بلند و رنگهای تیره و یکنواخت ...بگذریم که حرف زیاد است...

وقتی پای حرف های جوانهای قدیم  و خاطراتی که از سینما دارند می نشینی گرچه چهره هایشان چروک خورده ولی با تعریف  از ان دوران چشمانشان برق می زند و شادابی به چهره هایشان بر می گردد مادر بزرگم می گفت مردهای قدیم وقتی شبها به خانه می امدند یا اواز می خواندند یا سوت می زدند او می گفت اشپزخانه خانه ما  نزدیک درب ورودی بود و وقتی پدر بزرگت شب به خانه می امد از صدای سوت و یا اوازش از امدنش با خبر می شدم و درب خانه را باز می کردم....

نظرات 10 + ارسال نظر
زری دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 18:31

تازه وقتی شروع کردیم به سینما رفتن عروس آتش و زیر پوست شهر و ... میدیم که به اندازه صورتمون گریه میکردیم. هی هی هی الان باور نمیشه یه دختر 17 ساله پاشه بره زیر پوست شهر ببینه

اتفاقا عروس آتش را دقیقا توی ذهنم هست که فیلم تلخی بود

وارش مهر دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 13:51 http://vareshemehr.blog.ir/

سلام آقای مهرداد
دادا عبادت قبول
عه فیلم خوبی نبود... ؟ اتفاقا همش میگفتم کی اینجا اکران میشه برم ببینم... البته نظرات متفاوت هس...
اینجا فعلا فیلم ابد و یک روز هس که دوس دارم ببینم چی این فیلم داشت که اینقد جایزه گرفت در جشنواره...
همین طور داشتم نوشته شمارو میخوندم گفتم الان این نوشته چه ربطی به عنوان پست داره... که اخرش فهمیدم..
چقد اخرش رو خوب نوشتین... چقد دل نشین...
خدا مادربزرگ شمارو حفظ کنه و همچنان دست ایشون رو ببوسید...
من هنو اون اتفاق زندگی شما در ذهنمه...اون گردوها که ریخت کف خیابون....
شادوسلامت باشید اقای مدیر.

درود به سمیه خانم
عبادات شما هم قبول ابجی!
شما واقعا حافظه و حس قوی دارید که مطلب سالها پیش هنوز توی ذهنتان مانده....
ممنون سمیه خانم شما هم شاد باشید....

مریم یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 21:36 http://marmaraneh.blogfa.com

سلام، خسته نباشید.
من معمولا برای فیلم کمدی سینما نمیرم، به خصوص فیلمهای عطاران و‌مشابهاتش، ترجیح میدم مغزم موقع خروج از سینما در حال انفجار باشه تا راحت و خندان، البته بحث سلیقه مطرحه و آدمهای زیادی سلیقه منرا قبول ندارند ، شاهدش هم آمار بالای فروش فیلمهای کمدی.
چه پدربزرگ باحالی، چه خانه باحالی که میشده صدای کوچه را شنید، چه مادربزرگ باحالتری که گوش به زنگ رسیدن صدای سوت یارش بوده.

درود به مریم خانم...
خود من هم از فیلم های هنری و بخصوص فیلم های جشنواره ای که معمولا برای اغلب افراد کسالت اور است بیشتر خوشم میاد ولی وقتی خانوادگی سینما میری باید تابع جمع باشی و همانطور که شما هم گفتید سلیقه ها متفاوته و البته گاهی خنده و شادی هم بد نیست....
زندگی های قدیم توانایی بیشتری برای رمانتیک شدن داشته اند!

عطیه یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 10:45

متولدین 56-7، تا 64و5 ک ب معنای واقعی نسل سوخته ان. کمبود امکانات رفاهی از یک طرف، درگیریهای جنگ و انقلاب و ... هم از طرف دیگه. باز بعد از اون تاریخ اوضاع کمَکی بهتر شد.
گاهی فکر میکنم بدبختیهای ایرانیا تمومی نداره؛ حتی اگر ب بهترین کشورها مهاجرت کنن. چرا که مهاجرت هم سختیای خودش رو داره. کلا ایرانی، یعنی جماعت حسرت ب دل... .

تقسیم بندی خوبی بود شاید اگر بخواهم از نسل خودم بگویم باید از متولدین 52 یا 53 تا 65 بگوییم این تقسیم بندی گویا تر است...
نسل ما در یک دوران خطیر و سرنوشت ساز به دنیا امد تاثیر این دوران تا ابد در تاریخ این کشور باقی خواهد ماند....

سانیا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 09:48 http://saniavaravayat.blogsky.com

ماهیچی نداشتیم ....
فقط غم بود محدودیت ...عقب افتادیم از همه چیز هیچ کدوممون جوون ینکردیم و در اوج جوان یپیر شدیم اما دهه هفتادیها همچین خوش میگذرونند که حت یاین تفاوت فاحش بین بچهها ی یک خونه هم مشهود

البته من خوشحالم که نسل بعد از ما فرصت ها و ازادی های به نسبت بیشتری دارند....

سارا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 08:43

چه بابا بزرگ خانواده دوستی داشتی. خدا بیامرزدش. خوب شمام اگه به بابا بزرگه رفتی زن بگیر شبا با سوت و اواز برو خونه . هههههههههههههههههه
اصلا قدیما با همون امکانات کم آدما دلخوش بودند . الان با این همه امکانات و رفاه آدما باید دنبال دل خوش بگردند.

همانطور که شما گفتید سبک زندگی تغییر کرده و شادی در زندگی ها کمتر شده و البته رفاه هم از اغلب خانه های مردم رخت بسته...
ممنون سارا خانم....

سهراب یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 02:55 http://www.kaasbokaar.blogfa.com/

خدا خیرتون بده کم کم داشتم گول رفقا رو میخوردم برم یکی دیگه از فیلم های چرند رضا عطاران ببینیم بعد رد کارپتش من که دیگه تصمیم گرفته بودم هیچ فیلمی از عطاران رو نرم
خندوندن خوبه ولی نه این سبک این کاراش فقط لوده بازی
خندوندنم خندونای مهران مدیری که واقعا کاراش حرف نداره حتی مسخره ترین کارش که همین سریال اخیرشه

البته من خودم از فیلم نهنگ عنبر خوشم اومد هم کمدی بود و البته حرفهای خوب و صریحی هم برای گفتن داشت.....

مدادرنگى یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 02:31

چقدر دلم براى نسل خودمون میسوزه!
خدا کنه بتونیم حداقل پدرها و مادرهاى خوبى باشیم.یعنى واقعا حقمون نیست مورد کم توجهى فرزندانمون واقع بشیم.

البته شاید دهه شصتیها پخته تر باشند .....در هر حال دهه شصتیها نسلی متفاوت از نسل قبل و بعد از خودشون هستند بخصوص افرادی که متولد نیمه اول این دهه هستند...

ساکت یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 01:06

درود بر آقا مهرداد
چه جالب!!!سینما محل ما هم همین کار رو کرده...قبل از ماه رمضون که رفتم سینما، یه پدری رو دیدم که دو تا پسر کوچیکشو آورده بود سینما...بماند که فیلمش به درد بچه ها نمیخورد...بهرحال...بچه ها از دیدن اون دستگاه بزرگ و یکمم عجیب ذوق کرده بودند و پدرشونم داشت برای اونا توضیح میداد که چی به چیه...بچه ها یه جوری به حرفهای پدرشون گوش میکردند انگار وحی بود...جالب بود برام...راستش اصلا به دستگاه نگاه نکردم و داشتم بچه ها رو با دقت نگاه میکردم...هنوزم انگار وقتی بچه ها خیلی کوچیکن یکم، فقط یکم به حرفهای پدر و مادرها اعتماد میکنند یا شاید تربیت اونا خاص بود..نمیدونم...
بابای من از دسته آدم هایی بوده که هر هفته میرفته سینما...در واقع هر چی پول تو جیبی میگرفته خرج سینما رفتن میکرده.....کلی بازیگر قدیمی میشناسه...کلی خاطره داره.....حافظه خوبش باعث شده کلی از داستان ها رو با جزئیات یادش باشه..البته حافظه اش به من ارث نرسیده...
سوت و کف زدن تو سالن سینما خیلی حال میده...یه بار امتحان کنید...
یه بار دوستم ازم پرسید چی تو رو محدود میکنه...و من نمیدونستم چی محدودم میکنه...اعتقادات...مذهب....سنت...تعصب...خانواده...جامعه...فرهنگ...واقعا نمیدونم...فقط میدونم تو ذهن من پر از چارچوبه... از لحاظ نظری چیزی جز اخلاق محدودم نمیکنه...اما در عمل...
چقدر طولانی شد...ببخشید...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!
معمولا اگه از پدران ما بپرسید اغلب انها می گویند که بزرگترین تفریح انها سینما رفتن با رفقا در اخر هفته بوده که خیلی هم با اب و تاب از ان دوران حرف می زنند ما که وقتی بیست سالمون بود تفریح خاصی نداشتیم یا درس می خواندیم یا کار!
در مورد ان قسمت اخر کامنت که یک پست مفصل می خواهد که برای شخص من موضوع جالبی است....

سوسن یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 00:08

منم ترجیح میدم وقتی میرم سینمایه فیلمی باشه کمی ازدنیافاصله بگیرم وبلندبلندبخندم توتاریکی سینمانه اینکه فیلم پرغصه ای باشه تامدتی به اونم جداازبقیه مشغله هافکرکنم

اتفاقا اغلب مردم به نوعی مثل شما فکر می کنند چون فیلمهای کمدی و همچنین فیلم های خاص کودکان از پرفروشها هستند.....
البته من خودم فیلم های هنری را بیشتر می پسندم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.