داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

انسان مقدس....

 

 قابل احترام ترین انسان کیست؟ چه کسی شایسته بیشترین احترام است ؟ دانشمندان علما نیکوکاران.....من نظر خودم را می گویم مردی را می شناسم که شاید هجده نوزده ساله باشد هنوز بسیار جوان است اصلا شاید یه بچه باشد تا به حال از خانه و خانواده جدا نبوده تا به حال از غذای خوشمزه مادر محروم نبوده از نیمکت مدرسه به دور نبوده هنوز بوی خودکار و گچ و تخته سیاه مدرسه را می دهد  ولی ناگهان قانون به او می گوید باید بروی ....او می رود شاید صدها کیلومتر دورتر از خانه و شهرش به جای بالش  گرم و نرم خانه بر تخته سنگ می خوابد  بسترش خاک بیابان می شود و پتویش برف زمستان  و غذایش به جای غذای پر مهر مادر آش سرد و منجمد است او  هنوز یه بچه است هنوز ریشها و سیبیلهایش در نیامده هنوز صدایش دو رگه است ولی با همه بچگی تفنگی به دست می گیرد و شبانه روز در سرما و گرما از مرزهای سرزمینش دفاع می کند این "مرد" قابل احترام ترین انسانی است که می شناسم....او یک سرباز است....

به یاد بیست سربازی که در حوادث اخیر مادرانشان داغدار شدند.........