داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

چند مینی پست!

پراکنده گویی کار درستی نیست ولی مطلب برای نوشتن زیاد است ولی فرصت نوشتنش نیست برای همین گاهی مجبور می شوم از هر مطلبی که می شود از ان یک پست مفصل ساخت چند جمله بگویم تا از دست نرود....


 

 

پست اول:در خبرها امده بود که در سال میلادی گذشته بیش از 88 هزار ایرانی به تایلند سفر کرده اند که 20% رشد نسبت به سال قبلش داشته و مدیر شرکت هواپیمایی ایر اسیا ایکس تایلند پیش بینی کرده که در سال جاری میلادی این روند رشد ادامه پیدا کرده و تعداد گردشگران ایرانی به تایلند با رشدی 30% به 120 هزار نفر می رسد!.....واقعا باعث خوشحالی و امیدواری است که اگر در زمینه رشد اقتصادی جلوگیری از الودگی محیط زیست کاهش بیکاری کاهش رشد طلاق و دیگر اسیب های اجتماعی و ....نتوانسته ایم پیشرفت محسوسی داشته باشیم در این زمینه یک حرکت کاملا رو به جلو و پیشرفتی قابل توجه و چشمگیر قابل مشاهده است!

پست دوم:اخیرا یک مطلب علمی در مورد تاثیر مواد شیمیایی بر قدرت جنسی موجودات خواندم که واقعا جالب بود مثلا به بدنه کشتی ها با نوعی رنگ مخصوص نام ان کشتی را می نویسند تحقیقی جالب نشان می داد که جنس نر نوعی ماهی که با این رنگ در تماس بوده تغییر جنسیت داده و تبدیل به یک ماهی ماده شده است! و این نمونه نشان می دهد که تاثیر مواد شیمیایی بر بدن موجودات زنده چقدر می تواند وحشتناک و عجیب باشد در همین تحقیق گفته شده که میزان اسپرم مردان نسل جدید نصف میزان اسپرم پدربزرگهایشان است! و یعنی اینکه پدر بزرگ های ما وقتی هم سن ما بوده اند قدرت جنسی و مقدار اسپرم انها دوبرابر ما بوده و این کاهش وحشتناک! ناشی از وجود مواد شیمیایی در زندگی مدرن و الودگی محیطی از جمله الوده بودن هوا اب و خاک مواد نگه دارنده درغذاها ....هست که از جمله  قدرت جنسی و میزان اسپرم مردان را تحت تاثیر خودش قرار داده.....از اینجاست که بعضی پیرمردها را می بینم که نمی توانند حتی راه بروند و دستانشان می لرزد ولی چشمشان به بعضی صحنه ها که می افتد چشمانشان برق می زند! و همچنان به دنبال تجدید فراشند و جوانها امروز بی بخار و بی خاصیت سرشان تو موبایل است! و گوشه ای افتاده ومشغول کشیدن قلیان دوسیب و نعناع هستند!.....تف به این روزگار بی ناموس!....

پست سوم:اخیرا خانم هایی را می بینم که به دنبال غذاهای سالم در فروشگاه می گردند از جمله جوانه شبدر نان جو عرق یونجه....و مرتب هم با لحنی بسیار نرم و نازک! به یکدیگر توصیه می کنند که اب بیشتری بنوشند و غذا را هم خوب بجوند!....به نظر می رسد نسل تحصیلکرده و فرهیخته در اثر پژوهش های گسترده پزشکی و بهداشتی به این نتیجه رسیده که اگر می خواهد سالم باشد باید مثل گاوها غذا بخورد!

پست چهارم:خواندن این سایتهای فروش اینترنتی برایم اموزنده است از ان جهت که شما جامعه را می توانی در ان ببینی و بخصوص فاصله طبقاتی کاملا در ان مشهود است مثلا یک نفر پیام گذاشته که 50 دستگاه سانتافه دارم که یکجا زیر قیمت می فروشم و یا یک نفر دیگر نوشته یک منزل مسکونی فروشی واقع در عباس اباد  فقط و فقط و فقط ده میلیارد تومان! لطفا چونه هم نزنید که اعصابم خراب می شود! یک نفر دیگر هم عکس یک جفت کفش کهنه را گذاشته و زیرش نوشته من این یک جفت کفش را دارم و شش ماه است با اون راه رفته ام و حالا می خواهم انرا 10هزار تومان بفروشم!.....

پست پنجم:خانمی جوان مشتری ماست که خوب هم خرید می کندایشان  عکس یک عقرب سیاه و خطرناک را روی دستشان خال کوبی کرده اند ان چنان که مثلا اگر دستشان را برای دست دادن و احوال پرسی برای کسی دراز کنند دقیقا نیش ان عقرب طرف مقابل را هدف قرار می دهد! من هر چه فکر می کنم که ایشان با این کاردقبقا می خواهد چه پیامی را به این مردم بخت برگشته برساند عقلم به جایی نمی رسد! در ضمن ظاهرشان هم به همین ترتیب عجیب و غریب است  البته اینکه ادمها چه خال کوبی دارند ناهار قورمه سبزی می خورند یا قیمه  روسری 20 سانتی سرشان می کنند یا چادر 2 متری! مانتو شلوار مشکی می پوشند یا ساپورت پلنگی! چرا صبح ها با اصغر دیده می شوند و شب ها با تقی!....هیچ کدام از این موارد به ما مربوط نمی شود و اساسا باید یک فرهنگی جا بیفتد که اقای عزیز! خانم محترم! فضولی موقوف! ولی با همه این احوال این مانع این نمی شود که ما نظرمان را نگوییم!!! و نظر ما این است که برخی در مورد ظاهرشان دچار سوئ برداشت هستند! یعنی فکر می کنند که "هلو سازی" انجام داده اند ولی غافلند که در حقیقت "لولوسازی" صورت گرفته است! و شاید در دنیای امروز که دنیای رنگ هاست سادگی از همه جذابتر باشد.....

پست ششم:اینجا شهرداری در کنار خیابان ها و معابر درخت توت کاشته است و الان هم که فصل رسیدن این توت ها رسیده وقتی در پارکها و خیابان ها به درخت ها نگاه می کنی می بینی که یکنفر از درخت اویزان است و مشغول خوردن توت! و یا اینکه یک چادری زیر درخت گرفته اند و مشغول تکاندن و جمع اوری توت هستند البته من خودم یکی از طرفداران این میوه هستم  توت در میوه فروشی ها هم پیدا می شود ولی این میوه یکی از معدود میوه هایی است که در صورتی مزه می دهد که بطور تازه از درخت بچینی و بخوری که هم تفریح است و هم یک تغذیه سالم و شاد! ولی من شک دارم که این توت های شهری با ان الودگی و دودی که روی انها نشسته قابل خوردن باشد ولی همین دیروز در حال قدم زدن در پیاده رو چشمم به یک توت سیاه و درشت افتاد که دیگر مقاومت را صلاح ندانستم و بلافاصله ترتیبش را دارم!.....درخت توت در فرهنگ ایرانی یک درخت قابل احترام است و در بسیاری از روستاها مردم برای ثوابش در کنار جوی های اب درخت توت کاشته اند و بریدن درخت توت هم گناه محسوب می شود وجالب است که در برخی روستاها عمر درخت توت داخل باغچه از عمر خانه بیشتر است و دلیلش این است که در ان مکانی که می خواسته اند خانه بسازند طوری ساخته اند که نیازی به بریدن درخت توت ان محل نباشد و ان درخت داخل حیاط واقع شود شاید دلیل احترام به این درخت این باشد که  هم سایه خوبی برای رهگذران دارد و هم میوه ای شیرین برای مردم....

پست هفتم:خانم سکینه الماسی نماینده عسلویه در مجلس شعری خواند با مطلع "به نام خداوند رنگین کمان!" که اقای لاریجانی با شنیدن این مصرع انچنان خنده اش گرفت که نتوانست جلوی خودش را بگیرد! و تصاویر خنده او در شبکه های اجتماعی منتشر شد که البته طبیعی است! در مجلس  گذشته همش دعوا و بحث و جدال بود و ظاهرا اقای رییس به این ادبیات در ان مجلس عادت فرموده بودند! و حالا که یک نماینده زن جوان حرفهایش را با یک شعر زیبا و لطیف اغاز می کند البته که جای تعجب و خنده دارد!

 پست هشتم:چند هفته قبل تمام کتابهای دوران لیسانس را جمع کرده و به "پاساژ شکری" برده و همه انها را به ثمن بخس فروختم! یعنی بیست و پنج کتاب قطور دانشگاهی به بیست و پنج هزار فروخته شد که البته از انجاییکه به جای ان یک گنجینه ارزشمند گیر اوردم واقعا ارزشش را داشت.....مدتی بود به دنبال کتاب عبید زاکانی بودم که بالاخره با چند بار رفت و امد گیر اوردم کتابی بسیار قدیمی با کاغذ کاهی که نه تاریخ چاپ داشت و نه مشخصات دیگر که احتمالا انها در صحافی از بین رفته بود....فقط می توانم بگویم ان چند روزی که به خواندن کتاب مشغول بودم ساعات قشنگی بر من گذشت و از ان همه ظرافت و زیرکی شگفت زده شدم قضاوت در مورد بزرگانی مثل عبید و یا خیام باید بسیار هوشمندانه باشد مثلا وقتی اشعار خیام را می خوانید شاید فکر کنید که او مردی بوده که مرتب به شراب خواری مستی خوشگذرانی و مصاحبت با زیبا رویان مشغول بوده! البته اشکال این جاست که ما اطلاع دقیقی از زندگی اغلب بزرگان در دست نداریم ولی لااقل در مورد خیام می شود زندگی او را حدس زد خیام نه فقط یک شاعر بلکه منجم و یک ریاضی دان بزرگ بوده که کشفیات او در ریاضی کاملا شناخته شده است و این تقویمی که هم اکنون من و شما از ان استفاده می کنیم ابداع کننده اش خیام است که با وسایل و علوم بسیار ابتدایی ان دوران تقویمی ساخته که فوق العاده دقیق است یعنی می شود حدس زد که خیام مردی بوده که تمام عمرش را مشغول مطالعه علم اموزی و تحقیق بوده چون همه ما می دانیم که ابداع در ریاضی فقط با رنج و دود چراغ خوردن فراوان به دست می اید تنها نتیجه ای که می شود از اشعار او گرفت این است که در حقیقت او با این اشعار"جهان بینی" و نوع نگرشش را به جهان بیان می کند انچنان ساده  روان شیرین و همه کس فهم که جهانی را مفتون خود ساخته  چون خیام انقدر که در جهان شناخته شده  در کشور و زادگاهش شناخته شده نیست چون همیشه از زمان خودش جلوتر بوده است....

کتاب عبید زاکانی را هم که می خوانید با انبوهی از هزل و داستانهای طنز کاملا صریح و بی پرده مواجه می شوید ولی اگر همه کلیات او را دقیق بخوانید او حکیمی زیرک بوده که جهان بینی خودش را در غالب ان داستان های بی پرده صریح و طنز بیان می کند....خیام و عبید نه ادم های خوشگذران و عیاش بلکه مردانی فوق العاده باهوش بوده اند که قرنها از زمان خودشان جلوتر بوده اند و ناچار بوده اند با زبان و طریق خودشان به بیان نگرششان به زندگی و جهان بپردازند......

سه لطیفه از عبید....

حکایت اول:شیطان را پرسیدند کدام طایفه را بیشتر دوست داری گفت دلالان! گفتند چرا؟گفت از بهر اینکه مرا بسخن دروغ ایشان خرسند بودم ایشان سوگند دروغ نیز به ان افزودند!

حکایت دوم:از فضایل پس گردنی!اینکه حسن خلق می اورد خمار از سر بیرون کند ترشرویان را منبسط می سازد دیگران را می خنداند خواب از چشم میرباید و رگهای گردن را استوار می سازد!

حکایت سوم:شخصی به قصد خاموش کردن اتش بر ان پفی کرد ناگهان بادی از پشتش بجست! فی الحال برگشت و رو به پشتش گفت:اگر ترا تعجیلست بفرمای !

پست نهم:شبها اسمان سخت سیاه و تاریک است... ستارگان رفته اند و ماه رو پوشانده...به دره ای عمیق از دلتنگی تبعیده شده ام و گویی تا سحر هزار سال مانده....چون تو دیگرنیستی

نظرات 10 + ارسال نظر
وارش مهر سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 13:56 http://vareshemehr.blog.ir/

سلام آقای مهرداد
خب خداروشکر در قید حیات هستین...
ینی بی معرفت تر ازشما من تاحالا ندیدم
والا ما تغییر مکان هم دادین امدیم سر زدیم اما شما به نظرم کم مهری فرمودین
احیانا پدر و مادر بزرگوار خوبن؟
اون دوستتون اقای حمید خوبن؟
همچنان دست مادربزرگتون رو ببوسین...
مواظب خودتو ودوچرختو کلا نصف جهان باش...
برای ما دانشجویان فلک زده ی ارشد هم دعاکنید که بسی گرفتاریم با این کتاب های غول پیکر

درود به سمیه خانم
باور بفرمایید که من ادرس جدیدی از شما نداشتم مگر نه حتما خدمت می رسیدم چون شما تنها دوستی از دوستان قدیمی وبلاگی هستید که باقی مانده اید و بقیه به رحمت خدا رفته اند!
ممنون سمیه خانم همگی خوبند و انشالله اگر از امتحانات جان سالم به در بردیم خدمت خواهم رسید...

بهامین سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 11:14 http://notbookman.blogsky.com/

قلم خوبی دارید
اونقدر مطالب متعدد نمی دونم نظر در مورد کدوم پست بدم
اما بدون اغراق قلم خوبی دارید
موفق باشید

ممنون دوست عزیز....
شما برای یک پست هم که نظر می دادید کافی بود!....

ساکت سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 10:50

درود بر آقا مهرداد
پراکنده گویی بد هم نیست...اما من یکی خوشحال تر میشدم هر یک از این مینی پست ها یک پست مفصل میشد...
پست اول- روز جهانی محیط زیست مبارک... در یکی از شبکه های تلگرام دیدم یکی از مسئولان اصفهان روز سه شنبه با دوچرخه به سرکار رفته بود...امیدوارم واقعیت داشته باشه و همه این کار رو بکنند...البته به شرطی که امکانات دوش گرفتن و تعویض لباس هم در محل کار مهیا باشه
پست دوم-
پست سوم- منم جوانه شبدر و نان جو مصرف میکنم...سعی میکنم آب زیاد بنوشم و غذا رو هم خوب بجوم...تازه من میوه هم زیاد مصرف میکنم...خب اینجوری امیدوارم حداقل در عمرم کمتر مریض شم...
پست چهارم- این سایت ها برای من جالبن...در تهران که با دو تا خیابون بالا و پایین رفتن خیلی راحت میشه فاصله طبقاتی رو دید...
پست پنجم- به نظرم بد نیست... یه جورایی آدم ها دارن یاد میگیرن اونجوری زندگی کنند که دوست دارن نه اونجوری که بقیه توقع دارن...
پست ششم- شهرداری اینجا هم همین کار رو کرده... جالبه بچه هایی رو میبینم که از این درخت ها توت میکنند و جلو همون پارک و بلوار میفروشند...حیاط منزل ما دو تا درخت توت سیاه داره...اما من خیلی دوست ندارم...شاید چون زیاد دیدم...اما شاه توت خیلیییی دوست دارم...من چیزی در مورد احترام به درخت توت نشنیده بودم...
پست هشتم- دلم میخواست تمرکز قدیم رو داشتم و میتونستم با آرامش کتاب بخونم...خیلی وقته یه کتاب رو نیمه گذاشتم...یه خط خوندن همان و غرق فکر شدن همان...دلم تنگ میشه برای کتاب خوندن...یه دوستی می گفت از بس با کتاب ها دوستی کردی از آدم ها دور شدی....ولی نمیدونه دیگه از کتاب ها هم دور شدم...
حکایت های قشنگی بود...ممنون
پست نهم- میخواستم به دوستمون آقا بهروز بگم...دلتنگی حال آدم رو خوب نمیکنه...فقط خسته میکنه...خسته...
شاد و سلامت باشید

درود به ساکت سخنگو!
به این کامنت می گویند یک کامنت کامل جامع و زیبا و برای همین من دیگه حرفی ندارم!

سمیرا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 14:44

خیلی قشنگ بود، دست مریزاد

ممنون سمیرا خانم

بهروز دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 12:00

مهرداد خان پست نهم رو ریز نوشتی ولی از ته دلت بود . انشااله دوباره ببینیش و دلت شاد شه . حال خوبی داری وقتی دلت برای کسی خیلی تنگه

درود به اقا بهروز
نه اقا خبری نیست فقط گاهی برا دل خودم یه چیزایی می بافم! که این هم از اون بافتنی ها بود!

مانیا یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 22:57

آها یه نکته:
ببخشد منم پراکنده نظر نوشتم!

اشکال نداره !
گاهی برا تنوع بد نیست!

مانیا یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 22:56

سلااااام
شما همیشه مینوشتید اپیزود؟! تعجب میکنم ک این دفعه نوشتید پست! اما خب یه نکته رو نمیشه فرموش کرد، با اینکه این قسمتهایی ک نوشتید پست بوده و شما خلاصه کردید بازم از همه جهات توضیح دادید یا حداقل معیار های اصلی رو رعایت کردید! ممنون از اینکه پراگنده اس اما هر کدوم منسجمه!
پست هشتم: من دلم نمیاد بدم بره کتابام رو! کلی باهاشون خاطر دارم و کلی گوشه کنارش خاطره نوشتم
پست دوم: چقد شما از این بابت نگرانید؟!!!
پست نهم: چه میکنه این پست با آدم
فصل عوض می‌شود.... جای آلو را خرمالو می‌گیرد و...
جای دلتنگی را ... دلتنگی
چقد شما ها خوبه رشته اتون! خوشبحالتون

درود به مانیا خانم
البته من می توانستم هر کدام از این مینی پست ها را در یک پست جداگانه بنویسم ولی راستش از پستهای کوتاه و بی رمق زیاد خوشم نمیاد!
البته حرف شما درسته اگه کسی جا داشته باشه که کتاباشو نگه داره خیلی خوبه ولی من جاشو نداشتم!
برای پست دوم ...اخه این چه وضعیه!....استغفرالله!

عطیه یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 14:28

سلام بر آقا مهرداد. کلا نکته ظریف گویی از ویژگیهای بارز شماست
چ میکنید با امتحانات؟
پستها ک مثل همیشه عالی و نغز، منم اومدم بگم هستم، ولی کم. امتحانات چ هاااا ک نمیکنه با ما

درود به عطیه خانم
والا خوشبختانه در ارشد تمامی درسها نصف نمره مربوط به ارائه و پرزنت است که چون بنده مهارت خوبی در این کار دارم نمرات پرزنت خوب بوده و تا حدودی خیالم راحت است...
اینکه گفتید هستم ولی کم به هیچ وجه قابل پذیرش نیست و غیبت شماثبت شده و به حول و قوه الهی دو نمره از نمره انضباط شما کسر خواهد شد!

ریحانه یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 11:30

پست اول: تفکر مردم رو به بهبوده. این خبر برای من خوشاینده. حتی اگر پس زمینش چشم و هم چشمی باشه.

پست دوم: تغییر جنسیت داده یعنی از مرد به زن تبدیل شده یا به خنثی؟؟ این خیلی مهمه. چون تغییر جنسیت به زن یعنی داشتن خاصیت باروری. فکر میکنم خنثی شده. البته باید اصل خبر رو دید.

پست سوم: مثل گاوها؟؟؟ نمیدونم اسمش چیه. ولی هر چی هست خوبه که مردم به فکر سلامتیشونن.

پست ششم: درخت توت را بسیار دوست می داریم. حیف که آب رو بستند و اصفهان کم کم خشک میشه :(

دلم میخواد به اون خانم خوزستانی که بلندگو به دست فریاد میزدند آب ما رو ندید اصفهان بگم: عزیزم بدنومی ما هست. آب شما رو نمیدن به ما. میارن اصفهان و از اصفهان میبرن یزد و قم. چیزی به ما نمی ماسه. اگر آب ما رو نمیبردند ما خودمون رودخانه روان و جاری داشتیم. کما اینکه قرنها جاری و روان بود.

مسئله خشک شدن زاینده رود یک واقعه فوق العاده غم انگیز برای ماست ولی این نباید باعث بشه ما محلی فکر کنیم یک کشور باید برای منابعشان ملی فکر کنند تا عدالت برقرار شود و البته بخش عظیمی از این مشکل مثل بقیه مشکلات ناشی از عدم مدیریت صحیح است...

من که میخوام برم یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 02:45

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.