داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

یک پست در چند اپیزود!


 

 

 

 اپیزود اول: چند روز پیش بازرس شرکت "دنت "که یک مرد فرانسوی بود با مترجم و مسئول منطقه به فروشگاه امد و یه نیم ساعتی با زبان انگلیسی مخ مسئول مربوطه را به کار گرفته و جلو  یخچال دنت ایستاده بود و او را خیلی پر شور و با انرژی نصیحت می کرد و به او می گفت که کالا باید چگونه در یخچال چیده شود ....شاید این نشانه ای باشد که شرکتهای خارجی برای حضور گسترده تر در ایران اماده می شوند....

اپیزود دوم :دیروز مادر یکی از کارمندان خانم به فروشگاه امد و می خواست بداند که دخترش چقدر حقوق می گیرد! که البته ما هم خیلی محترمانه به او گفتیم که به شما مربوط نیست! دختر شما یک ادم عاقل و بالغ است و اینکه چقدر حقوق می گیرد جزئ اسرار شخصی اوست که ما نمی توانیم به کسی بگوییم و شما اگر خواستید بفهمید که حقوقش چقدر است باید از خودش بپرسید که او هم با دلخوری رفت...ظاهرا بعضی ها فک می کنند همانطور که به مدرسه دخترشان می رفتند و وضع تحصیلی اش را جویا می شدند می توانند به محل کار فرزند عاقل و بالغ خودشان بیایند و او را کنترل کنند.....

اپیزود سوم: متاسفانه اوضاع کسب و کار خوب نیست و نمی دانم اخرش می خواهد چه بشود می بینم که هر دفعه چند جوان می ایند و یک مغازه ای اجاره می کنند و مبلغ کلانی را هم صرف دکوراسیون و تزیینات داخلی می کنند و بعد از چند ماه هم تعطیل شده و می روند و اوضاع خیلی از شرکت ها هم اصلا خوب نیست و به همین علت انها بیشتر روی بازار یاب ها خودشان فشار می اورند و کار را برای این صنف یعنی ویزیتورها و بازاریاب ها بشدت سخت کرده گاهی خانمی زنگ می زند و با هزار التماس و خواهش و تمنا می خواهندسفارش بگیرند انقدر که خود ادم خجالت می کشد و یا ویزیتورها که می ایند با جواب "نه!" و نمی خواهم و یا احتیاج نداریم قانع نشده و باز هم چونه می زنند  که البته خیلی جدی با برخی از انها قرار گذاشته ام که به شرطی از انها خرید می کنم که وقتی گفتم:نه! نمی خواهیم! دست از سرمان بردارند چون با اصرار انها نظرمان تغییر نمی کند چون سروکله زدن با انها هم برای خود ما اعصاب خرد کن است و هم خود ویزیتورها را رنجیده می کند که نمی خواهیم این اتفاق بیفتد از انطرف بعلت رکود ورشکستگی ها افزایش یافته به طبع ان ریسک کسب و کار افزایش یافته  خیلی از تجار و کارخانه های معتبر بعلت اینکه ریسک کسب و کار بالا رفته دیگر با چک و نسیه بار نمی فروشند و یا مدت و سن چک های دریافتی شان را کاهش داده اند یعنی در بعضی کارها هم رکود است و هم تهیه کالا مشکل شده....

اپیزود چهارم:یک لباس فروشی در مسیر من هست که کار جالبی می کند و ان این است که روی یکی از لباس های زنانه اش اتیکت زده قیمت سی هزار تومان! ولی این لباس فقط ساعت شش بعد از ظهر ده هزار تومان فروخته می شود! یعنی مثلا اگرکسی توی ترافیک گیر کند و  دیر برسد و ساعت شش و نیم به ان مغازه برسد کارش تمام است! و به جای ده هزار تومان باید سی هزار تومان بدهد!  البته من که از لباس زنانه سر در نمی اورم ولی هر چه نگاه می کنم فکر نکنم بیشتر از هزار تومان ارزش داشته باشد! چون فوق العاده بی ریخت و چروکیده است....بعضی ها یه چیزهایی در مورد تکنیک های بازاریابی شنیده اند ولی در حقیقت بعلت عدم درک درست موجبات خنده مردم را فراهم کرده اند....

اپیزود پنجم:مشتری داریم که خانم میانسال و خوش مشربی است که هر روز می اید و مقداری از گرانقیمت ترین ژامبون گوشت ما را می خرد و البته مشتری ثابت گوشت منجمد هم هست که ما فکر کردیم حتما ایشان هم دچار نوعی رژیم غذایی شده که خوردن گوشت منجمد برزیلی و ژامبون گوشت در ان پیش بینی شده! و احتمالا قرار است با خوردن این چیزها بعضی جاهارا کوچک سازی کنند! که البته به یکی از همکاران گفتند که ایشان یک سگ خوشگل دارند و در حقیقت این گوشتها و ژامبون ها را برای سگشان می خرند!  از ایشان سوال شد که حالا نمیشه که یک کالباس ارزانقیمت تر برای تغذیه این دوستمون در نظر بگیرند که ایشان در جواب گفتند نخیر! سگم فقط ژامبون  دوست داره!...

اپیزود ششم :یکی از مشتریها دیروز به فروشگاه امده بود و دو خیار سالادی خیلی بزرگ و بد شکل دستش بود و می گفت رفته ام از میوه فروش ان طرف خیابان هندوانه خریده ام  پول را که داده ام به جای بقیه پول این دو خیار را داده است! به او می گویم اینها دیگه چیه !؟ که ایشان می گویند پول خرد نداشتم و به جای پول خرد این دو خیار را داده ام به او می گویم اخه لامصب! یه چیزی بده که به ادم توهین نشه! منم گفتم: حاجی ناراحت نشو پول خرد نیست و کسبه مجبورند به جای بقیه پول یه چیزی بدهند که او هم گفت: یعنی نمی تونست به جای بقیه پولم یک لیمو و یا حتی یک پرتقال بدهد! اخه خیار اون هم سالادی و تازه اینقدر گنده و بد ترکیب! من نگاهی به خیارها انداختم که اصلا چهره ابرومندانه ای نداشت! و با خودم گفتم احتمالا کار میوه فروش اشتباه بوده و باید برای دادن بقیه پول فکر دیگری می کرد!.....



نظرات 19 + ارسال نظر
Mahisa یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 12:15

خوبه باز شوخی کردین

کلا شما زیاد بنده را جدی نگیرید!

Mahisa شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 22:05

نعمت و شیرینی که یه بچه داره متاسفانه سگ نداره

البته شوخی کردم

Mahisa شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 14:56

به نظر من بازاریابی کار جالبیه
هر دفعه محیط جدید، افراد جدید ( من به شخصه از زندگی عادی خوشم نمیاد)
ولی واقعا کار سختیه

درسته...
ولی فعلا در شرایط رکود شغلی سخت و طاقت فرساست....

naria شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 14:32

سلام . خوبید اقا مهرداد؟
چقدر از این ریز بینی بازرس های خارجی خوشم میاد . یه روز یکی از المان برای دیدن یه دستگاهشون اومده بود کارخونه .از اینکه خاک روی ارم دستگاه رو پاک نکرده بودن ناراحت شد. میخواست خودش پاک کنه بچه ها نذاشتن میگفت دستگاه رو که تمیز نگه دارید هم طول عمرش زیاد میشه هم اینکه روی ذهن بازدید کننده ها تاثیر مثبت میذاره.
من خودم جزو ادمایی هستم که مامانم یکم زیادی کنترلم میکنه. شاید خیلی از کسایی که منو میشناسن اینو باور نکنن.هرچند هیچوقت هیچوقت به جز از خودم درباره کارهام نمیپرسه و هرچی هم بگم قبول میکنه اصلا تجسس نمیکنه.
اوضاع بازار خراب نیست افتضاحه کمرشکن شده
خرید از حراجی ها هم در 90 درصد موارد اشتباه محضه
والا مام سگ داریم ته مونده غذاها و نون خشکا رو به چشمش میکشه و میخوره کلیم تشکر میکنه. ولی گربه مون بس که ادا داره ادمو دیوونه میکنه
جوونتر که بودم بازاریابی کردم واسه یه دوره کوتاه وقتی دانشجو بودم.(شدید دلم میخواست مستقل باشم) روز اول رفتم و توی راسته معلم با حدود سی تا مغازه حرف زدم و کلی هم سفارش گرفتم ولی از شانس گل و بلبل من شرکته کلاهبردار از کار دراومد و همون فرداش تعطیل شد....
نمیشد مغازه داره جای دوتا خیار یه هندوانه بزرگتر به اون اقا بده؟

درود بر شما
من خوبم شما چطورید؟
پس شما هم سگ دارید و هم گربه! حالا چجوری با هم کنار میاند؟
پیشنهاد شما در مورد تعویض ان هندوانه با یک هندوانه بزرگترکاملا درسته ولی شاید میوه فروش میخواسته این وسط چند خیار هم به مردم غالب کند!....الله و علم!

سانیا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 14:25 http://saniavaravayat.blogsky.com

اپیزودی نظر نمیدم . اول اینکه خارجی ها فکر میکنند ما بلد نیستیم مثلا هان ... من شدید ناسیونالیستم . بعد این خانم به سگشون اینقدر میرسند خوب یک بچه رو به سرپرستی بگیره والا مردم اینقدر گرسنه اند سو تغذیه گرفتند .....
اون مادر واقعا فکر نکرده بعد 18 سال مسائل هرکس به خودش ربط داره امان از دست ماها که گاهی پارو فراتر از جایی که باید میذاریم
ولی به من یک بار چند دونهقارچ داد به جای پول خورد ما کلی خندیدیدم ولی بهتر از خیار سالادی بود خدایی

والا دردسر یه سگ خیلی کمتر از دردسر یه بچه است سگ را یه تیکه گوشت یا استخون میندازی جلویش تا مدتها دورت میچرخه و دم تکون میده و باهاش تفریح می کنی ولی بچه را باید یه عمر براش زحمت بکشی پول خرج کنی غصه بخوری اخرش هم طلبکاره.....به نظر شما کدومش باصرفه تره!.....

الهام شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 11:44

خیار از آدامس بهتره
اونهم بدقیافه ترینش که مشتری نمیبره رو داده به این بنده خدا

البته سلیقه و نظرات متفاوته ولی من شخصا همون ادامسو ترجیح می دم!

عطیه شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 10:35

متاسفانه ایکنی که بتونه به وضوح اوضاع مملکت رو تشریح کنه وجود نداره و ب "ای بابا" بسنده میکنیم. اما امیدوارم خوب بشه. تقریبا 80درصد کارمندای شرکت ما از نخبگان هستند که بصورت دائم یا مشاوره با ما کار میکنن. اولین جلسه بعد از عید همه با کلی تحلیل و پیش بینی میان اما عیدسال بعد میبینیم هیچکدوم درست نبود. آدم نمیدونه بخنده یاگریه کنه.
عاقو من ایقددددد دوست دارم یک بار بجای پول خرد به فروشنده ها 1چسب زخمی، آدامسی چیزی بدم. اصلا از بچگی آرزوم بوده همیچی کاری کنم 1بار.
گویا اون سگ مذکور بسیار هم آدم تشریف دارن که اینقد خوب فرق ژامبون معمولی و عالی رو تشخیص میدن

در خاورمیانه هیچ چیز قابل پیش بینی نیست یعنی کیسینجر هم نمی تونه بگه فردا تو برخی کشورها چه اتفاقی می افته چه برسه به ادمهای معمولی مثل بنده و شما.!....
نخیر! دادن ادامس چسب زخم و خیار! به جای پول خرد فقط در انحصار کسبه است!
والا سگ ها از خیلی ادمها بهتر مسائل را درک می کنند باور کنید مبالغه نمی کنم!

حامی شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 09:37

به نظرم سرکار خانم سارا یکمی بی لطف هستند نسبت به بازاریاب ها .... یزمانی میرفتم کلاس مدیریت بازاریابی و تبلیغات ... اونجا به استاد گفتم استاد جان این شغل خوبی نیست استاد جان جواب دادن تو سفیر فرهنگی باش....

البته منظور سارا خانم این بود که بازار یابی شغل مشکل و سختیه که حرف ایشون کاملا درسته ولی استاد شما جواب خوب و قابل تاملی به سوال شما داده بازار یابی یک هنر است که می تواند صاحبش را به اوج برساند چون در همه شئونات زندگی کاربرد دارد بازار یابی یعنی هنر نفوذ در دیگران که بسیار ارزشمند است ولی یک روحیه خاصی می طلبد.....

ati شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 02:03

سلام علیکم
چون اون خانم گوشت هارو واسه سگ شون میخرن مشکلی نیس,گوشت بشه ب تن سگ شون ما ک بخیل نیستیم...والا
ولی اگه احیانأ گربه میداشتن و واسه گربه شون میخریدن,چون ب شدت از گربه میترسم(مادرزادیه این ترس خخخ) میگفتم کوووفتش بشه اون گوشت و ژامبون

علیکم السلام
در دنیای امروز که همه چیز ماشینی شده و مهر و محبت رو به افول است گاهی حیوانات خانگی بهتر و وفادارتر از ادمها هستند.....

مانیا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 00:47

سهیلا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 18:33 http://nanehadi.blogsky.com

کار میوه فروش خوب نبوده.

بنده هم موافقم!

ساکت جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 01:42

درود بر آقا مهرداد
اپیزود اول- من امیدوارم به اومدن روزهای بهتر.. این نشونه های کوچیکم خوبن
اپیزود دوم- نمیدونم چرا بعضی پدر و مادرها فکر میکنند چون بچه بینوا رو به این دنیا آوردند صاحب همه چی اونا از جمله استقلال و شعورشونم هستند...خیلی خوب کاری کردند والا
اپیزود سوم- نگرانم از آینده همسن های خودمون ... اما ناامید نیستم
اپیزود چهارم-
اپیزود پنجم- سکوت میکنم
اپیزود ششم-
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو!
کامنت شما کاملا گویا و جامع بود و بنده دیگه حرفی ندارم!

سارا... پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 19:15

سلام....

اپیزود یک : امیدوارم بتوانیم از حضور گسترده تر شرکت های خارجی ... روش های موثر تر برای رونق کسب و کارهای داخلی بیاموزیم ... نه اینکه جایمان را به خارجی ها بدهیم ... و فقط بازار اماده و حاضری برای محصولات نه چندان با کیفیت انها باشیم ...( از مزه دنت خوشم نمیاد!!)

اپیزود دو : یکبار هم مادر یکی از دانشجوهای من امده بود و امار غیبت های او را در تی ترم می خواست ... و این دانشجو اقایی بود با حداقل ۳۵ سال سن!!

اپیزود سه : اگر مشکل و کارشکنی های جدیدی ایجاد نشود... من بسیار امیدوارم تا ۲ سال اینده اوضاع بازار کار بهتر شود... برای بازایاب ها هم متاسفم ... راستش به شدت از این شغل متنفرم ... یعنی اصلا نمی تونم کسانی را که این شغل را برای خودشان انتخاب کرده اند ...درک کنم ... ولی خوبی دنیا به همین است که ... هرکس سلیقه ای دارد متفاوت از دیگران ...

اپیزود چهار : احتمالا راس ساعت ۶ دم در مغازه صف تشکیل شود!!...
چند سال قبل این برندهای ورزشی اطراف ما ... اعلام فروش فوق العاده که می کردند ... صفی نشکیل می شد که بیا و ببین .. فروشگاه فقط دوتا نگهبان می گذاشت که مردم همه دیگه را لت و پار نکنند بابت زودتر رسیدن به ابتدای صف!!!... و این را هم بگم که اعلام فروش فوق العاده ... فقط زمانی بود که ...اجناس بدرد نخورد و اشغال هاشون باقی مونده بود!!!

اپیزود پنج : در محله ی ما هم خانم میانسالی است که ما بهش میگیم ... خانم گربه ای !!... اخر شب ها چندین بسته گوشت و مرغ دستش میگیره و راه می افته توی کوچه و خیابون ها و به هرگربه ای که می بینه گوشت میده ... البته خبر از میزان مرغوبیت گوشت هاش ندارم دیگه !


اپیزود شش : همین امروز بابت این مورد کلی به مهربان همسر خندیدم ... اخه به جای سه هزارتومان باقی پول مشتری ....بهش یک عدد سینی چوبی تقدیم کرد!!!...

درود به سارا خانم
منم فک می کنم دنت اصلا دسر خوبی نیست چون خیلی شکر داره....
من فک می کنم مورد اون دانشجو با مورد ان خانم همکار ما فرق داره خانواده ای که برای بچه اش شهریه میده حق داره بدونه با پولی که خانواده براش میده چکار میکنه ولی این همکار ما خودش زحمت میکشه و خودش هم صاحب دسترنجش هست البته 35 سال دیگه نوبره!
همانطور که شما گفتید بازاریابی شغل خیلی سختیه و روحیه خاصی میخواد ولی یک بازاریاب موفق می تونه تو زندگی خودش هم موفق باشه چون کسی که بازار یاب خوبی هست یعنی از هنر روابط عمومی اگاه است و این مهارت در زندگی بسیار کاربرد دارد....
معمولا حراجی ها برای کالاهای نخواستنی است من که تا به حال نتوانسته ام لباس دلخواهم را تو حراجی بخرم....
من فک می کنم ان خانم کار درستی میکنه باید به کلاغ ها گربه ها گنجشک ها و فاخته ها هم اهمیت داد....
والا سه هزار تومن دیگه بقیه پول محسوب نمیشه

Mahisa پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 14:42

1-خوبه
2-به نظر من کار درستی کردین
3-
4-
5-مردم نون ندارن بخورند بعضیا چه کارایی میکنن
6-

به این کامنت می گویند یک کامنت مختصر و مفید و گویا!

سمانه پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 13:36 http://sdra.persianblog.ir

من دقیقا می فهمم منظورت از کسادی بازار یعنی چی.ای داد بیداد.
تو این وضعیت ملت نون ندارن بخورن بعضیا برای حیوانات خونگیشون چه خرجها می کنن.....خب اون خیارها رو پوست می کند قشنگ سس می ریخت و با ادویه مزه دار می کرد و نوش جان.می دونید به نظرمن سلیقه و حوصله می خواد ادم از چیزهای ظاهرا به درد نخور استفاده بهینه کنه.

والا دید بصیرت میخواد که بعضی ها مثل اون پیرمرد ندارند!

پرند پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 00:46

Sona پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 00:22 http://matbakhesonakhanoom.blogfa.com

fara چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 20:43

سلام اول اینکه این خارجیا الکی خوشن گاهی که گردشگرا اینا رو تو خیابون اینا میبینمشون بهشون حسودیم میشه
بازاریابی کار سختیه چون باید جلو هر کس و ناکسی گردن کج کنی البته بلا نسبت شما
و اما امان از دست روزگار بعضیا چند ماه چند ماه رنگ گوشتو نمیبینن یکی هم اینجوری والا ما به خدا حیفمون میاد این زامبون گرونارو واسه خودمونم بخریم

درود بر شما
البته بازاریابی کار سختیه ولی یک بازاریاب خوب می تونه ادم موفقی تو زندگی باشه چون بازار یابی یعنی هنر نفوذ در دیگران....

سیما چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 13:58

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.