داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عید.....


  

 

 

روزهای اخر سال برای همه پر مشغله و شلوغ است و من هم فرصت کمی برای نوشتن دارم ولی در هر حال بین همه این مشغله ها گاهی فکر می کنم که برای پست اخر سال باید چی بنویسم طبعا پست اخر سال باید مطالبی امید بخش و شاد باشد من همیشه سعی می کنم چیزی که ناامیدی از ان بیرون بیاید ننویسم ولی به اطرافم که نگاه می کنم می بینم که اگر فقط بخواهم حرفهای قشنگ بزنم مطلبی که از ان بیرون می اید جز حرفهای شیک و شعارهای مجلسی چیز بهتری از اب در نمیاد برای همین شاید لازم باشد کمی هم از دردها و رنج های ادمها در استانه عید هم بگوییم از بیکاری گسترده رکودی که پدر کسبه را دراورده از کارگرانی که ماهها است حقوق نگرفته اند و پدرانی که شب عید شرمنده خانواده اند..... اگر بخواهم به تفصیل و با مثال های ملموس بگویم چند پست می طلبد ولی شاید گفته های دکتر فرشاد مومنی اقتصاد دان معروف وضعیت تکاندهنده معاش مردم را به خوبی نشان دهد ایشان می گوید:"از سال 84 به بعد خانوارهای ایرانی کانون صرفه جویی خود را روی مصرف ان گروه از مواد غذایی متمرکز کرده اند که برای بقا و رشد انسان حیاتی است و این از منظر اقتصاد سیاسی به این معناست که بگوییم بخش بزرگی از خانواده های ایرانی کارد به استخوانشان رسیده و یعنی الان صرفه جویی انها بیشتر در زمینه مواد پروتئینی است و در زمینه مواد لبنی هم صرفه جویی می کنند و مورد تکاندهنده این که صرفه جویی به مواد نشاسته ای هم رسیده (مثل نان ماکارونی ....)که اصولا در ده سال گذشته یک روند کاهشی را در سرانه مصرف خانوارها شاهد بوده ایم ...(ویژه نامه نوروزی همشهری)بیشتر از این نمی خواهم توضیح بدهم چون نمی خواهم این پست زیاد تلخ شود ولی وقتی چارلز دیکنز می خواهد از عید بگوید داستان سرود کریسمس را می نویسد داستانی که گرچه از زرق و برق و زیبایی های عید در ان هست ولی از درد و رنج ادمها هم در ان هست کارفرمایی خسیس به اسم اسکروچ و کارمندی مطیع راضی و مظلوم که با زن و بچه اش در رنج زندگی می کند......پدرم تعریف می کند که من کارگر کارخانه ای بودم که صاحبش مرد بسیار ثروتمندی بود که کارخانه های متعددی داشت او ماهی یکبار به اصفهان می امد و به کارخانه اش سرکشی می کرد او به کله پاچه علاقه زیادی داشت و پنج شنبه ها در کارخانه می چرخید و کارگرانش را تماشا می کرد و گاهی اوقات سراغ یک کارگر که سرگرم کار بود می رفت و اسمش را می پرسید و حال و احوال می کرد و به او می گفت که فردا صبح برای خوردن کله پاچه به خانه تان می ایم وسور و سات مرا جور کنید! که فردا صبح زود در خانه تان مهمانم .....فردا صبح زود قبل از طلوع افتاب او به خانه ان کارگر می رفت و کله پاچه را مهمان انها بود خانواده اش را می دید خانه و زندگیش را می دید با انها غذا می خورد و اتفاقی که بعد از ان دیدار می افتاد این بود که چند روز بعد وانتی به خانه ان کارگر می رفت که در ان فرش بخاری رادیو و یا هرچیزی که ان مهمان ناخوانده حس می کرد که ان خانه کم دارد برایش می اورد و حتی به بسیاری از کارگران هم کمک کرد که خانه شان را تعمیر کنند و حتی خانه بخرند که البته بعد از انقلاب ان کارخانه مصادره شد و ان سرمایه دار هم رفت و بعد از چند سال دستگاهها و تجهیزات کارخانه مستعمل شدند و کارخانه تعطیل شد و زمینش را هم که یکی از مرغوب ترین نقاط شهر بود فروختند و کار تمام شد.....

می گویند عید مال بچه هاست و همه ما زیبایی های عید را در دوران کودکی مان حس کرده ایم لباس نو گز و شیرینی و شکلات شام رنگارنگ و مفصل شب عید اسکناس های نو و تانخورده که عیدی می گرفتیم اجیلی که در مهمانی ها با ولع پسته ها و بادام هایش را جدا می کردیم و نخودچی و کشمش هایش را در کاسه اجیل جا می گذاشتیم ! ولی بچه ها نمی دانند که ان چیزی که به عیدشان رنگ می دهم "پول" است شما باید پول داشته باشی تا بتوانی این زیبایی ها را برای بچه هایت فراهم کنی مگر نه اگر پول نباشد چیزی جز حسرت نصیبت نمی شود و من خوشحالم که کارگر زاده ام و پدرم یک کارگر بود گرچه خدا را شکر تمام عیدهای دوران کودکیم با لباس نو و عیدی و اجیل و شیرینی و هفت سین های رنگارنگ گذشت چون پدری وظیفه شناس و مادری باهوش داشتم که از مدتها قبل به فکر سور و سات عید بودند ولی با این حال می دانم فقر و نداری یعنی چه چون گاهی انرا حس کرده ام.....

چند هفته قبل برای عروسی یکی از اقوام دو سه روزی تهران بودم و انجا مهمان یکی از اشنایان....اپارتمانی جدیدا خریده بودند که اپارتمان  گرانقیمتی هم بود مجتمع مسکونی که اپارتمان در ان بود یک لابی در پایین داشت که شش هفت متر مساحت داشت از صاحب خانه پرسیدم برای این لابی برنامه ای ندارید؟ که او هم گفت یک نفر امد و گفت من حاضرم بعنوان نگهبان مجتمع اینجا کار کنم و فقط ماهی سیصد هزار تومان به من بدهید فقط اجازه دهید من و همسرم و بچه شش ماهه ام در همین لابی زندگی کنیم که البته همسایه ها نپذیرفتند چون او مجبور بود یخچال و گازش را در بیرون لابی بگذارد چون در لابی جا نمی شد و این کلاس مجتمع را پایین می اورد!... ان دو سه روزی که انجا بودم به ان لابی پنج شش متری فکر می کردم و همچنین به اپارتمان های لوکسی که در ان منطقه بود و مردمانش در نهایت رفاه و ارامش در ان زندگی می کردند....با خودم گفتن حق ان مرد و همسر و بچه شش ماهه اش در این دنیا کجاست ؟ این همه رستوران پیتزا فروشی بوتیک هایی با لباس های شیک و چشم نواز اجیل فروشی ها با اجیل های خوشمزه و لوکس....سهم او و خانواده اش از این هیاهو کجاست که حتی یک خانه شش متری و دستمزدی کمتر از صد دلار در ماه هم به او ندادند.....من مدتها است که  ذهنم مشغول واژه عدالت است چیزی که شاید اصلا وجود خارجی نداشته باشد و انرا باید فقط در کتابها و شعارها جستجو کرد.....

در بعضی وبلاگها می بینم که می گویند ما برای عید هیچ شور و شوقی نداریم به این دوستان می گویم شادی و شور و شوق از درون ادمها می جوشد در بیرون از ادمها نباید دنبال چیز خاصی بود وقتی سال تحویل می شود و به اصطلاح توپ تحویل سال را می زنند معجزه ای اتفاق نمی افتد تنها اتفاقی که می افتد این است که احتمالا یکسال به عمر ما اضافه می شود! عید صرفا بهانه ایست برای شادی و تحول ادمها اگر کسی برای عید ارزش قائل باشد و برایش انرژی بگذارد طبعا می تواند از ان هم انرژی بگیرد کسی که از یک ماه قبل خانه تکانی را شروع کرده دنبال خرید لباس نو برای خودش و خانواده اش بوده سعی می کند در حد وسعش یه رنگ و نوایی به زندگیش ببخشد یک سفره هفت سین زیبا با تخم مرغهای واقعی زیباترین ماهی و درشت ترین و قرمز ترین سیب در سفره ای قشنگ و با سلیقه بگذارد و موقع تحویل سال به دنبال شادترین برنامه های تلویزیون بگردد او می تواند از عید انرژی و شادی بگیرد مخصوصا برای کسانی که بچه دارند عید بیشتر از هر کسی برای بچه هاست انها از گرفتن اسکناس های نو و تانخورده شاد می شوند و شادی را به خانه های تزریق می کنند عید معجزه نیست یک بهانه و شاید یک فرصت است معجزه باید از درون ادمها بجوشد .....این پست اخر سال این وبلاگ بود حرف زیادی برای گفتن داشتم که فرصت نوشتنش نبود...

 عیدتان مبارک و ارزو می کنم همیشه شاد و سلامت باشید التماس دعا.....


نظرات 23 + ارسال نظر
حامی دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 09:38

اپارتمان های لوکسی که در ان منطقه بود و مردمانش در نهایت رفاه و ارامش در ان زندگی می کردند....با خودم گفتن حق ان مرد و همسر و بچه شش ماهه اش در این دنیا کجاست ؟ ا...............
من مدتها است که ذهنم مشغول واژه عدالت است چیزی که شاید اصلا وجود خارجی نداشته باشد و انرا باید فقط در کتابها و شعارها جستجو کرد.....
چیزی برای گفتن نیست

مهسا چهارشنبه 11 فروردین 1395 ساعت 16:07

سال نو مبارک مهرداد خان.
امیدوارم در سال پیش رو به چنان توانمندی ای برسید که بتونید هر آنچه که می خواید رو برای خودتون رقم بزنید.
امیدوارم در این سال، اوضاع و احوال مملکتمون جوری بشه که شما از پیشرفتها و دست آوردهامون بنویسید.

آسو سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 10:39

وقتی نانی از تنور بیرون میاوری میبینی که حاشیه های آن سوخته وهنگامیکه یک میوه را نصف میکنی که بدهان ببری میبینی که درون آن یک کرم استوشراب بعد ار اینکه شب نوشیده شد هنگام صبح تولید سردردوکسالت شدید میکندولذا انتظار نداشته باش در این چهان که هیچ چیز کامل نیست عدالت کامل وجود داشته باشد ونیت خوب ممکن است نتایج بد بدهد قسمتی ازمتن کتاب سینوهه بود که همزمان با نوشته شما خوندم واسم جالب بود همزمانی این دونوشته امیدوارم خوشتون بیاد

آسو سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 08:08

سلام آقا مهرداد سال نو مبارک.همیشه نوشته هاتون تکان دهندست مرسی بابت نوشته زیباتون

سلام
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی همراه با موفقیت براتون باشه
انگار این ور سالی دستتون به قلم نمیره

سوگند دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 10:11

خیلی زیبا نوشتین . خدا خیر بده ب اون صاحب کارخونه اینچنین آدمایی خ کم پیدا میشن
خاطره اون آقایی ک میخواست تو لابی زندگی کنه آدمو تو فکر میبره خ ناراحت شدم و ای کاش میتونستیم کاری کنیم
خ خوشحالم از اینکه شما نوشتتونو بدون انتقاد نوشتین و قضاوت رو ب عهده خواننده گذاشتین بسا وجدان کسی ب درد بیاد

سانیا دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 10:01 http://saniavaravayat.blogsky.com

من این پست رو 9 فروردین خوندم ولی با عمق وجودم اشک کریختم . پشت مانیتور اداره میدونید چرا ؟ چون دیدم خیلی ها که ندارند . امسال و هرسال با کوچکترین پولی که دستم بود اول بچم رو نونوار کردم تا مبادا بمونه به شلوغی اخر سال و شاید بی پولی من . ولی دیدم ادمهایی که از طریق واسظه زنگ زدند بهم که فلانی لباس کوچیک شده برای بچت نداری؟ جوابم چی باید میشد پسرکم قد کشیده بود و لباسهاش کوچیک شده بود وقتی لباسها رو بردم قبل سال سعی کردم تحویل واسطه بدم ....
روز دوم عید تن بچه هایی که از خانواده باابرو بودند دیدم بغضم گرفت کاش موقعیت داشتم براشون نو میخریدم نه که کهنه میدادم ولی من شرمنده بودم . نمی دونم این عدالت کجاست که اینجوری ادمها تحقیر میشند . بعد شادی هم مگه میمونه به دل ....

مرتضی یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 23:49

سلام اقا مهرداد
عیدتان مبارک. ایشاالا که امسال بهترین سال زندگیتان باشه.

ریحانه یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 21:49

البته من علت سکوت این چند وقته رو درک میکنم. میخواهید ۱۳ به در با کل خانواده یک مسافرت دسته جمعی برید و گذاشتید سفرنامه ای پر از هیجان برامون بنویسید.

خوش بگذره. امیدوارم از سفرهای قبلی تجربه های درستی کسب کرده باشید و دیگه بدونید کجاها باید بخوابید! :))))

ساناز یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 21:07 http://sanaz1359.persianblog.ir

سلام. عیدتون مبارک. امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه.

حدیث یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 01:59

سلام آقا مهرداد
سال نو مبارک

بهروز پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 11:30

سلام مهرداد خان . سال نو مبارک
این عدالتی که گفتی فکر خیلیها رو مشغول کرده و خوشبختانه تا حدود زیادی قابل دسترسی هست . البته تنها نمونه های موفقش در بعضی کشورهای اروپایی مثل هلند دانمارک نروژ و... شاید هم کانادا باشه
اما به هر حال شدنیه
ولی من حتی تصور این رو هم نمیتونم بکنم که روزی تو این مملکت درجات ناچیزی از عدالت اجتماعی برقرار بشه

سمیرا دوشنبه 2 فروردین 1395 ساعت 10:26

سلام آقا مهرداد عززززیز، عیدتون به شدت مبارک انشالا، انشالا سال فوق العاده خوبی داشته باشین، متنتون هم مثل همیشه بی نظیر و تامل برانگیز بود

مانیا یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 17:42

سلااام
خوبین??
تولد عید شمااا مبارررررک
اخ دلم تنگ شد برای کلاه قرمزی!, چرا امسال اقای طهماسب برنامه نداره?? عجب...
تا الان دقت نکرده بودم
ان شالله عید برای شما و همه با دل خوش باشه

افروز یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 10:14

درود بر آقا مهرداد گل
سال نوی شما مبارک
امیدوارم سالی سرشار از تندرستی و برکت پیش روتون باشه
با لبی خندان و دلی شاد

سارا... شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 00:06

سلام....

آخرین پست در سال ۹۴ ..... بسیار عالی بود... بخصوص بخش پایانیش که ... اشاره میکرد شادی از درون باید جاری بشه و بیرون را سرشار کنه .....

امیدوارم همه انگیزه های خوبی برای شادی و شادمانی داشته باشند... و به دیگران هم هدیه کنند....

بابت نوشته های پرباری که این مدت ... به ما هدیه کردید.... تشکر میکنم و .... برای شما سالی پربرکت و زیبا آرزو مندم ...

تعطیلات خوش بگذره ......

و بدرود تا سال بعد

سوسن جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 21:53

سال نوشماهم مبارک تک تک واژه هابدل نشست چون ازدل برامده بود

نادیا جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 18:16

عیدشما هم مبارک

جیرجیرک جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 13:22

درود
پیشاپیش سال نو مبارک و امیدوارم سال95سالی بهتر از94برای همه باشه و نظاره گر آغاز معجزه از درونمون باشیم برای پیروز شدن بر همه ی مشکلات و نا امیدی ها.
مرسی از پست های زیباتون در تمام مدتی که با وبلاگ نویسی شما آشنا شدم و با هر پست بسی لذت بردم.

ساکت جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 11:23

درود بر آقا مهرداد
روزهای ما آدم ها پر از اتفاقات مختلفه...یه روز غم...یه روز شادی...شاید درست باشه که میگن نه از شادی هاتون خیلی شاد شین و نه از غم هاتون خیلی ناراحت...چون همه اینا میگذره...امسال برای من و خانواده ام سال پربرکت و شاد و پر از اتفاق های خوب بود...در کنارش روزهای سختی هم داشتیم...اما ما امیدواریم به داشتن روزهای بهتر و شادتر در سال آینده...و امید چیزیه که هیچ وقت نباید هیچ کس از دست بده چون خیلی وقت ها تنها چیزیه که برای اون مونده..
آشنایی با شما و خوندن یادداشت هاتون از خاطرات خوب امسال من بود...و البته ساکت نبودنم نشونه امید داشتنم به روزهای بهتر...
امیدوارم امسال سال پربرکت و پر از سلامتی و شادی و روزی فراوان برای همه دوستان و شما آقا مهرداد عزیز باشه ...
سال نو مبارککککککککککک

مدادرنگی جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 02:08 http:// medadrangi65.blog.ir

عیدت مبارک مهرداد عزیز
از اینکه همیشه دغدغه ی آدم ها در قلمت جاریه،احساس خوبی دارم و ممنونم ازت
من به نوبه ی خودم و تا اونجا که در اختیار و توانم بود کمک کردم بچه های بیشتری،لباس های مرغوب تر و ارزون تر برای عیدشون تهیه کنن و شاید این روزها،از بهترین روزهای زندگیم بود و توی این مدت از خودم راضی بودم.امیدوارم توام تونسته باشی به سهم خودت،سفره های رنگین تری رو به آدمای محتاج اطرافت هدیه بدی
دوماد بشی پسره گلم

ریحانه جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 01:18

خوب پست تلخی بود درست میشه اگر هممون تلاش کنیم و دست به دست بدیم... درست میشه

آلیس جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 00:00

درود بر اقا مهرداد
عجب اشک ما رو دراوردین شب عیدی که واقعا حال مردم ما در این اوضاع اقتصادی گریه داره. من فکر میکنم متاسفانه عدالت اصولا هیچگاه وجود خارجی نداشته و در تمامی اعصار و جوامع از جانب عده ای فقط به عنوان یکی از عوامل ایجاد یک شور و هیجان در بین مردم و با هدف سوار شدن بر موج حاصل از این شور و در نهایت دستیابی به منافع بیشتر مطرح شده. این افراد هم در زمانها و مکانهای مختلف، ظاهر و شعار متفاوتی داشتند و از شیوه های مختلفی بهره گرفتن ولی در مجموع و در واقع هدف همه یکی بوده و نتیجه اش برای احاد مردم اون جامعه فقط اسیب جانی و مالی و حتی احساس شکست و افسردگی روح جامعه در اثر ناامیدی از حاکمان جدید و بازگشت به شرایط بدتر از قبل بوده و بس.بگذریم برادر
ببخشید که به عادت دیرینه چراغ خاموش میاییم و میریم ولی بدونین که مرتب بهتون سر میزنم و همیشه جزو اولین لایک نمایندگان شما هستم با همون شصت معروف البته به نشانه دست مریزاد و مرحبا و دمت گرم داداش
اقا عید شما خرم و فرخنده و سال بسیار پربار و سرشار از شادکامی و پیروزی برای شما و همه انسانها ارزومندم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.