داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

ضربه درمانی!(قسمت دوم)

 

 من خودم دو تجربه جالب از ضربه درمانی دارم یکی از انها بر می گردد به دورانی که تقریبا بیست ساله بودم و تازه وارد کسب و کار شده بودم مشتری داشتیم که مردی پنجاه و چند ساله بود فوق العاده ثروتمند با انرژِی و استثنایی! اگر بخواهم بگویم که او چکاره بود نمی توانم بطور دقیق بگویم چون ترکیبی ازکارها از جمله  کارخانه ریسندگی بافندگی کارگاه تراشکاری ساخت و ساز بنگاه ماشین .....خودش می گفت صبح خیلی زود قبل از طلوع افتاب به کارخانه اش می رود پیش از ظهر سرساختمان است ظهر ها به کارگاه بزرگ تراشکاریش می رود و شبها هم در بنگاه ماشین مشغول خرید و فروش است گاهی اوقات که برای خرید می امد سر صحبت را باز می کرد و رفاقتی بین ما ایجاد شد بنگاه معاملاتی اش نزدیک مغازه ما بود و شبها برای خرید می امد روی صندلی پیش ما می نشست و از کارها و تجارت هایش می گفت و البته بسیار هم باتجربه بود مرد خوبی بود و اگر کمکی از دستش بر می امد برای کسی و بخصوص دوستانش مضایقه نمی کرد و رفاقت ما تا انجا پیش رفت که به من پیشنهاد شراکت داد و پیشنهاد کرد که فروشگاهی  بخرد و سرمایه از او و کار از ما که البته با مشورت با پدرم جواب مخالف دادم...

یک روز همسرش به مغازه من امد خیلی ناراحت بود و از من خواست که کمی شوهرش را نصیحت کنیم! من هم گفتم اخه من که همسن و سال شوهرتان نیستم که بخواهم نصیحتش کنم و او هم گوش بدهد و اصلا مشکل چیست؟ او گفت:مشکل اینجاست که ما اصلا او را نمی بینیم! شبها ساعت دوازده شب به خانه می اید در حالیکه من و بچه ها همگی خوابیم یک شیر و بیسکوییت می خورد و صبح ساعت چهار صبح از خانه خارج می شود! و دوباره تا شب دنبال کسب و کارش است نه روز تعطیلی سرش می شود نه عید نه وقت ناهار نه وقت شام نه مهمانی دیگه ابرویمان جلوی دامادم و دیگر فامیل هایم رفته است چون هیچ وقت کسی او را نمی بیند...هر چه به او می گویم اینهمه دوندگی و کار به چه درد تو ان هم توی این سن و سال می خورد ما همه چی داریم خانه بزرگ(خودش می گفت خانه ما انقدر بزرگ است  که چند سالی است  بعضی از اتاق هایش را ندیده ام!) این همه ثروت و دارایی برای که می خواهی؟ او هم می گوید برای بچه هایم! من هم به او می گویم تو که برای نوه هایمان هم گذاشته ای دیگه کافی است......البته ما که حرفی به او نزدیم و الان که چند سالی از ان دوران گذشته ادمها و بخصوص این تیپ افراد را بخوبی شناخته ام می دانم که نصیحت کردن به این جور ادمهاکاملا بیفایده است! تحرک کار و جنب و جوش در ذات این مردان است و انها این همه کار و فعالیت را برای پول نمی کنند این جنب و جوش در ژن و  ذات انهاست و مانند یک نوجوان پیش فعال نمی توانند ارام بگیرند انها عاشق کارشان هستند و مثلا برخی اینگونه افراد را مسخره می کنند که چرا بخشی از پولهایشان را خرج تفریح و مسافرت نمی کنند و از ثروتشان بهره نمی برند ولی انها نمی دانند که بزرگترین تفریح این گونه افراد تنها کارشان است و در حقیقت اینگونه افراد وقتی ارامش دارند که مشغول کار و فعالیت باشند و البته این رفتار به خانواده های انها هم اسیب می زند ولی همین افراد پرتلاش و کارافرین هستند که جوامع را به جلو می برند........ ولی اتفاقی برایش افتاد که همه چیز عوض شد

او تصادف کرد! و در تصادف ضربه ای به سرش وارد شد که تا انجاییکه یادم هست چند روزی هم در بیمارستان بیهوش بود و مدتی طول کشید تا بهبود پیدا کرد ولی وقتی بهبود یافت و حالش بهتر شد بطور کلی تغییر کرد! مثل قبل دیگر تند و با عجله راه نمی رفت راه رفتنش ارام شد و حتی تن صدایش هم پایین امد و دیگر از ان مرد پرجنب و جوش و اکتیو گذشته خبری نبود! زنش می گفت که صبح ها ساعت نه از خانه بیرون می رود و برای ناهار به خانه می اید و شبها هم شش بعد از ظهر در خانه است! و بطور کلی تبدیل به یک مرد نرمال شد و بعد از مدتی هم ان بنگاه معاملاتیش که نزدیک مغازه من بود اجاره داد و خودش را بازنشسته کرد و صبح ها زنبیل به دست مثل همه بازنشسته ها با زنش برای خرید به بازار می امد و با همسرش پیاده روی می کردند....با خودم گفتم احتمالا در زمان خلقت ایشان ظاهرا باید یک ضربه به کله اش نواخته می شده که ظاهرا از قلم افتاده بود! ضربه ای که ان تصادف جبرانش کرد!.....ادامه دارد....

نظرات 19 + ارسال نظر
سیمین یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 11:53

چه خوب خدا کنه از این ضربه ها به سر همه بخوره

البته به شرط اینکه ضربه خیلی درداور نباشه

ستاره کوچولو چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 14:18

خخخخ
چه جاالب
ولی ضربه هه خوب موقعی به کله ش خورده هااا
بعده کلی ثروت جم کردن...
اتفاقا منم یه دایی دارم با اینکه وضعش خ توپه اما دست از کار زیاد نمیکشه و مثه این شخصی ک گفتید سال به سال هم یه مسافرت مگر به زور بره.البته جوان هست ولی خب به نظرم کار زیاد همیشه خوب نیست. آدم یه بار به دنیا میاد باید از لذات دنیوی هم استفاده بهینه کرد

منم با شما موافقم
کسانی که معتاده کار هستند هم اطرافیان رو آزار میدن و نهایتا زندگی را می بازند.،،،،

رضوانه یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 16:09

ضربه درمانی همیشه هم خوب جواب نمیده
ولی برای تلوزیون که خوب بود کار مارو راه می انداخت لنگ نمیذاشت

درسته!
اومد نیومد داره!

سمیرا سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 08:46

تلویزیون های قدیمی زبون خوش سرشون نمیشد، واقعا آخرش بوددست مریزاد

ممنون سمیرا خانم

شاپرک پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 01:12

سلام یه مدت خاموش طوری وبلاگ قشنگتونو میخونم
یه سوال داشتم این فروشگاه کوروش تو تهران غوغا کرده همش تخفیف های 50و40 درصدی داره اجناسش،مردم صف میکشن پای صندوق ها،تو محله ما( هفت حوض) حداقل 5تا شعبه زده .برام جالب شده بدونم چه جوریاس که اینجوریاس؟!!

درود بر شما
اگه منظورتان فروشگاههای افق کوروش است که این مجموعه فروشگاه متعلق به شرکت گلرنگ است و چون خودشان تولید کننده بسیاری از کالاها هستند اجناسشان بصرفه است که البته در اصفهان فروشگاههای بهتر و اقتصادی تر از کوروش فراوانند.....
در ضمن خاموش بودن اصلا خوب نیست و پیشنهاد می کنم هر دفعه صدایی از خودتان در کنید

سهیلا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 19:16 http://nanehadi.blogsky.com

این ضربه بسیار به جا بوده

کاملا درسته....

سایرا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 14:32

اکلید اسرار
.
.
.
.
.
این قسمت ضربه ی به جا

در قسمت بعدی از ضربه بی جا هم می گویم پس اماده باشید

مهسا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 10:24

من کاملا شخصیت این آقا رو درک میکنم و همینطور احساس خانوادش رو، چون از اقوام نزدیک ما هست کسی که اینطوریه، عاشق کار کردنه!
ولی خودمونیم عجب ضربه درمانی ای بوده...
من هنوز از ضربه درمانی برای کنترل تلویزیون استفاده میکنم

دقیقا در مورد کنترل تلویزیون هم بنده رفتاری مشابه دارم1
کنترل تلویزیون قبل از اینکه خراب بشه مدتی با ضربه درمانی کار میکنه

afi چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 01:17

ریحانه سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 13:23

بله. درست اون کلمه neuroscientisc هست.
وقتی با یک ضربه قسمتی از رفتارهای شخص تغییر میکنه، یعنی نرونهایی که در اثر ضربه از بین رفتند مسیول داشتن رفتارهای قبلی بودند.

خوب این موضوع برای علوم اعصاب بسیار مهم هست. چون بهتر میتونن در مورد نقش نرونهای هر قسمت از مغز قضاوت کنند.

ممنون از توضیحتون
گرچه من کلا نفهمیدم و البته اشکال از بنده هست که از علم زیست شناسی هیچ اطلاعی ندارم....

پری سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 08:58 http://mavatorobche.persianblog.ir

دقیقا بعضی وقتا ما نیاز به ضربه داریم تو زندگی تا قدر داشته هامون رو بدونیم.

درسته....
گاهی اوقات یک ضربه چشمانمان را به چیزهایی که تا کنون ندیده ایم باز می کنه...

ساکت سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 00:41

درود بر آقا مهرداد
ما هستیم و میخونیمتون و شاد میشیم و میخندیم...اما... اما... اما ....دریغ از کوچکترین تمرکزی برای نوشتن کامنت و یادداشتی برای شما دوست گرامی...
احتمالا به یکی از همین ضربه درمانی ها نیاز دارم
(البته برای همه دوستان از جمله شما آرزوی داشتن چنین عدم تمرکزهایی رو دارم)
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو
انشاالله که هیچگاه ضربه درمانی نصیبتان نشود و همینطور طبیعی هوشیار و اگاه باشید که باید برای این وبلاگ کامنت بگذارید

خاتون بانو سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 00:15

ولی بنظرمن که این آقا با این ضربه به روال پیری و از کارافتادگی نزدیک شدند.
بنظر من که تغییر روحیه غم انگیز بود .

درسته
ولی من بر اساس رفتار ایشان قضاوت کردم....

مرمری دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 23:48

حالا خوبه با این ضربه به خودش اومده ، هستن کسایی که ضربه هم بهشون اثری نداره ...........ای وای سلام به داداشه گلم،،،،،،

درود به مرمری خانم
کاملا موافقم و در موردش در پست بعدی خواهم گفت....

مدادرنگی دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 23:03 http:// medadrangi65.blog.ir

سلام همشهری
کاش یه چکش بخوره تو سره بعضیا و فکری بحال دستای خالی بکنن
آقا من فردا شب یه توک پا میام نصف جهون،زاینده رود براهه؟

درود به مداد رنگی
زاینده رود چندان پر اب و پر رونق نیست ولی به شهر ما خوش امدید

آبانی دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 22:16

این جور ادما با این طرز فکر نمی تونن کسی رو درک کنن!کلا چنین ادمی رو مخه !
خداروشکر که این اقا با یه تلنگر به خودش اومده که همه ی زندگی پول و ثروت و کار نیست!

ما از خدامونه که شب و روز اینجا باشیم اقا مهرداد :)

لازم نیست شب و روز اینجا باشید شما یک کامنت که بگذارید و چشممان به جمالتان روشن شود کافی است

ریحانه دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 19:52

آخی.
حالا تغییراتشون دلبخواه بوده یا کاملا اثر ضربه بوده؟ اگه اثر ضربه بوده گروه نروساینتیستها به این مرد خیلی علاقه نشان خواهند داد.

ولی واقعا مرد شریفی بوده. به اندازه کافی تلاش کرده. بعدش هم استراحت (حتی زوری!!) نصیبش شده. زندگیش پر رونق.

فک کنم ضربه موجب تغییر شده بود!
منظورتون از اون کلمه مشکل و سخت عصب شناسان بود!
من که سالهاست از ایشان بیخبرم و امیدوارم هرکجا که هست سالم و شاد باشه....

عطیه دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 16:42

وای، آخرش رو عالی تموم کردید. خیلی خوب بود.
چقدر خوب اشاره کردید ب این موضوع که "بزرگترین تفریح این گونه افراد تنها کارشان است". افرادی رو با این ویژگیها میبینم ک دقیقا همین سوال که چرا تفریح نمیکنند ب ذهنم میاد. الان جواب گرفتم.
کاش بقیه سوالات ملت رو هم همینطور جواب بدید

کمی صبر کنید انشالله تدریجا به همه سوالات جواب خواهم داد!

اعظم46 دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 16:12

جالب بود
در مورد ضربه درمانی دبیرستانی بودم برا اولین بار تلویزیون رنگی پارس خریدیم در اون زمان کمترخونه ای تلویزیون رنگی داشت بعد یه مدت بهو سیاه سفید می شد با یه ضربه ی محکم رنگی می شد
یادش بخیر

کلا تلویزیون های قدیمی زبون خوش سرشون نمی شد!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.