داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

موتور!

 

 بنده نه موتورسیکلت دارم و نه سوار می شوم و نه علاقه ای به این وسیله دارم ولی گاهی اوقات که بخوام بطور اضطراری جایی برم به یکی از کارگران فروشگاه می گم که منو با موتورش برسونه چند روز قبل کاری پیش امد و با یکی از همکاران سوار موتور شدیم و خواستم جایی برم خیلی ارام و یواش مشغول عبور از یک خیابان فرعی بودیم که یک ماشین ناغافل از پشت سر کوبید به ما و هر دومان را پرت کرد داخل جوی اب کنار خیابان!...  

البته چون سرعتمان کم بود اسیبی ندیدیم فقط چراغ های عقب موتور شکست و گلگیرش اسیب مختصری دید برای همین از روی زمین بلند شدیم  و خودمونو جمع و جور کردیم و متوجه ضارب شدیم!  پراید سفید رنگی بود که یک خانم پشت فرمانش نشسته بود و از جایش تکان نمی خورد! همکار ما سراغش رفت که سلامی به او بکند! که دید راننده خانم میانسالی است که بشدت ترسیده و مشغول گریه کردن است و مرتب و پشت سر هم معذرت خواهی می کند و می پرسید:اقا چی شد!؟ اتفاقی افتاد؟!! اسیب که ندیدید؟ تورو خدا ببخشید!.... ما هم که دیدیم ظاهرا خانم راننده از مایی که از روی موتور پرت شده ایم حالش بدتر است! گفتیم: نه خانم مشکلی نیست شما برید....ما هم که عجله داشتیم مجددا سریع سوار شدیم و راه افتادیم .....

بعد از چند لحظه دیدم که همان خانم با ماشینش بسرعت از سمت راست ما می اید بوق می زند و دست تکان می دهد که ظاهرا منظور ایشان از این کار این بود که مجددا از ما معذرت خواهی کند(منتها ایندفعه با بوق و تکان دادن دست!) و از گذشتی که کردیم تشکر کند که یه لحظه فرمانش را بطرف ما گرفت و یک ماشین هم از روبرو می امد که اگر همکار ما مهارت لازم را نداشت ایندفعه رفته بودیم زیر ماشین! که نهایتا مجددا همکار ما تعادلش را از دست داد و با موتور زمین خوردیم......

بعد این اتفاق ان خانم دوباره ایستاد و ایندفعه از ماشینش پیاده شود و با صدایی بغض الود پرسید:چی شد!؟ اتفاقی افتاد!؟....که ایندفعه همکارم با عصبانیت به او گفت:خانم محترم برو! تو رو به حضرت عباس برو! برو تا لهمون نکردی!...که ان خانم هم بسرعت سوار ماشینش شد و رفت ما هم با دست و پایی زخمی و خونین مجددا سوار موتور شدیم و همکارمان هم همانطور که می رفت با عصبانیت عمه و برخی دیگر از اقوام ان افسری که به این خانم گواهینامه داده را مورد عنایت قرار می داد!....

نظرات 26 + ارسال نظر
آسو چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 08:36

سلام اقا مهرداد روزتون قشنگ.مرسی کلی خندیدیم خداخیرتون بده که دلمونوشادکردین باکامنت زیباتون

درود بر اسو خانم
همیشه شاد باشی.....

رضوانه چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 10:57

خدا بخیر کرده.
خانوم هست دیگر چه میشود کرد.....

سارا... دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 17:52

سلام...

فراغت از دوره ی پراسترس امتحانات را ... برشما مبارک!...

امیدوارم که سلامت باشید و ... آثار خستگی امتحانات و کوفتگی پرتاب های مکرر از روی موتورسیکلت ... بر طرف شده باشه ....

من خیلی خوشحالم که راننده ی ضارب شما یک خانم مسن بوده ... چون مسلما اگر یک آقای (خصوصا جوان ) بود ... نتیجه اش چیزی بود که ... اصلا نمی خوام تصور کنم ...

۲۶ ساله که گواهینامه گرفتم و ... تا حالا یک بار هم تصادفی نکردم که مقصر من باشم ....همیشه آقایون راننده بسیار ماهر بودن که ... اتومیبل بنده را مورد عنایت قرار دادن و ... زدن داغونش کردن!

و بالاخره ...ممنون از شما که ... یک واقعه ی بالقوه ناراحت کننده را ... طوری می نویسید که ... خواننده را به خندیدن وادار میکنه

درود بر سارا خانم
شما حتی اگر اسمتان هم کنار کامنت نباشد از فرم و استایل کامنت نویسی کاملا قابل تشخیص هستید...
یعنی می فرمایید اگر راننده یک مرد جوان بود رفته بودیم زیر ماشین!
خدایا! رانندگان زن را بیشتر بفرما! بلند بگو امین!.....
ممنون سارا خانم

عطیه دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:18

سلام علیکم. به به، دلمون تنگ شده بود براتون. امیدوارم ب سلامتی و رضایت امتحانات رو گذرونده باشی.

خانمه فکر کنم فهمیده چیزیتون نشده، اومده که از بار دوم حداقل 1نتیجه بگیره.

درود بر عطیه خانم
ما هم مشتاق دیدار کامنت های دوستان پرانرژی و باوفایی مثل شما هستیم
خوشبختانه تیرش به سنگ خورد! گرچه بی نوا بی تقصیر بود فقط رانندگی بلد نبود!

ZAHRA یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 22:53

حامی یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 09:07

این قضیه هم جنبه شادی داشت هم جنبه غم....
چی میشه ی آدم گواهی نامه میگره در حالی که هنوز مهارت لازم را نداره .... دیروز پشت خط عابر ایستادم با اینکه ماشین نمیومد ولی رعایت کردم تا چراغ سبز شد توی فکر داشتم از روی خط عابر پیاده رد میشدم که توی فاصله سه سانتی من ی وانت ایستاد .... رسما قبضه روح شدم .. بهش میگمنمیبینی چراغ عابر سبزه ..... ولی فکر میکنید چی جواب میده ..... متاسفانه ...

من که مرد هستم هیچ وقت با یک راننده وانت نیسان دهن به دهن نمی شم چه برسه به خانم ها!

ندا بانو یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 05:08

سلام جناب مهرداد
وقتتون به خیر
خسته نباشین از گذروندن امتحانا..
منم در راستای کامنت دوستان باید بگم خیلی خندیدم..
ولی حالا بدون تعصب و علیرغم اینکه خوددمم خانم هستم ولی واقعا اعتقاد دارم که رانندگی اغلب خانمها افتضاحه..
با واگذار شدن فرایند و روال کسب گواهینامه به اموزشگاه ها متاسفانه همه دیگه گواهی نامه رو میگیرن..در حالی که واقعا خیلی هاشون (بالاخص خانمها) واقعا و منصفانه بخوایم نگاه کنینم شایسته ش نیستن..
فقط نقطه مثبت و خوبش اینه که چون خانمها عموما محتاط هستن و سرعت پایینی دارن زیاد خدا رو شکر موجبات حوادث سهمگین و غیر قابل جبران نمیشن...
من برم تا خانمها و همجنسهام نریختن سرم و خدمتم نرسیدن!

درود بر ندا بانو
همانطور که شما گفتید چون خانمها در رانندگی محتاط ترند بندرت تصادف های سهمگین از انها دیده می شود ولی احتیاط بیش از حد هم اعصاب خرد کنه!....

hadi یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 01:07

میشه تبادل لینک بکنیم؟؟
وبسایت آموزشی و تفریحی مدفایل
http://medfile.4kia.ir

متاسفانه نمیشه!

مریم شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 22:54

سلام
یعنی این همه وقت که نیامدید، درگیر عوارض موتورسواری بودین؟ خدا را شکر که به خیر گذشت.
بیچاره راننده های خانم، بیچاره عمه ها، بیچاره افسرها

درود به شما
من فک کنم در این جریانات عمه ها از همه مظلومترند!

م شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 22:22 http://freeassociation.blog.ir

سلام خوبین؟
خانومه خیلی بامزه بود طفلی. یکمم دلم براش سوخت

خدا رو شکر شما و دوستت طوریتون نشده . کم کم دارم خرافاتی میشم انگار قرا نباشه ادم آسیب ببینه طوریش نمیشه
2 سال پیش خواهرم به همراه دوستش و بچه دوستش تو خیابون گرفتار یکی از این آماتورها شد و طرف هر سه شون رو زیر گرفت اونم با شاسی بلند تو یه کوچه 6 متری! ولی جالبه با اینکه خواهرم و اون بچه مسافت زیادی رو پرتاب شدن ولی یه خراش هم برنداشتن درعوض دوستش متاسفانه به طرز فجیعی جلوی چشم بچه ش فوت کرد. تا چند هفته تصادفشون تو اون محل نقل زبون اهالی محل و بازاری های اون نزدیک شده بود خیلی وحشتناک بود. اماتورها باید خیلی مراقب باشن خیلی .

درود بر شما
خوبم شما چطورید؟
ظاهرا گاهی اوقات محل ماموریت عزراییل جای دیگه ای و ادم شانس میاره!

مهسا شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 18:03

وای خدای من!!
پس خداوند هم به شما و هم به ما خواننده های بی قرار وبلاگ رحم کرده، حسابییییی....
بلا دور باشه ان شالله

ممنون مهسا خانم
شما لطف دارید

مدادرنگی شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 17:54 http://medadrangi65.blog.ir

سلام مهردادخان
خوشحالم که جون سالم به در بردین
من،روزی که آزمون شهر داشتم،از مربیمون که آشنای خونوادگیمون لود خواستم اجازه بده تا یه دوری تو خیابون بزنم تا استرسم کم بشه.ایشونم قبول کردن و با ماشین داداشم که منو رسونده بود حرکت کردیم.
حرکت کردن من همانا و زدن به یه پیره مرد دوچرخه سوار همان.بعدشم اننننقد خندیدم که دلم درد گرفت!دقیقا رولروی آموزشگاه که همه منتظره افسر لودن این اتفاق افتاد و شما فک کن چه آبرویی از من رفت
اما همون روز قبول شدماااااااا،خیلی هم با احتیاط رانندگی میکنم

درود به مداد رنگی!
پس شما هم یکبار ضارب بوده اید! منتها ظاهرا به جای اینکه گریه کنید خندیده اید!

سمیرا شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 17:15

الحمدلله که بخیر گذشت آقا مهردادولی کاشکی همون یه کم هم سوار موتور نشید

درود به سمیرا خانم
والا من اصلا از موتور سواری خوشم نمیاد ولی چه میشه کرد که گاهی تو این شهر شلوغ بهترین وسیله است

من شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 14:57 http://meslehichkass.blogsky.com/

محمدرضا شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 02:46

اقا مهردادعزیز سلام
ان شالله خوب و سرحال باشی.
لطفن شروع کن به نوشتن موضوعاتی که گفته بودی قرار است بنویسیشون.منتظریم.
دنیا همین طور نمیمونه امروز یه خانم شمارو زمین زد،فردا شما یه ...بگذریم.
شاد باشی

درود بر محمدرضای عزیز
استغفرالله!

تیام جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 23:28

سلام اقا مهرداد..همیشه تندرست وسلامت باشی چون خودمو درجایگاه اون خانم میانسال قراردادم وبتازگی دارم رو پراید رانندگی رم مرور میکنم ای خندیدم ای خندیدم...دخترم ونوه هم به خنده من میخندیدند..گفتم تصور کنید من پشت پراید بودم همسر جان هم فرمودند بعید میدانم شما اون موقع بخندید بلکه از ترس سرتان را روی فرمان گذاشتید( سابقه داشتم )

درود بر تیام عزیز
متاسفانه رانندگی تو شهرهای بزرگ حتی برای رانندگان حرفه ای هم استرس زاست چه برسه برای مبتدی ها...

سهیلا جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 16:15 http://nanehadi.blogsky.com

برای ما خنده دار بود ولی برای شما و خانمه خدا به خیر گذروند.حکایت یه بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک...

خدا را شکر که ملخک به بار سوم نرسید!....

خانوم مهندس جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 10:59 http://khanummohandes.blog.ir

وای خدا خیرتون بده اینقد خندیدم اشک از چشام جاری شد
شانس آوردین ولتون کرد رفت

اینکه گفتی"شانس اوردین ولتون کرد" یک جمله کاملا پرمعنا و با مسمابود!

فاطمه جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 09:33


خب خدارو شکر که بخیر گذشته !

ممنون فاطمه خانم....

مرمری جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 07:04

سلام به داداش مهرداد گل ، خدارو شکر امتحاناتون تموم شد بسلامتی .......هر روز که دروغه ولی زود به زود سرمیزدم بهتون میدیدم که نیستین ،،،،،، الانم که تصادفو خوندم یلحظه فک کردم شاید آسیب جدی دیدین که نمیتونستین بنویسین،......خدارو شکر بخیر گذشته ، همیشه سالم باشید، خیلی خوب مینویسین وتوضیح میدین که چی شد خیلی بامزه تعریف میکنین .....

درود بر مرمری خانم
ممنون از لطفت دوست عزیز همیشه شاد باشید....

ساکت جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 00:17

درود بر آقا مهرداد...
یعنی خندیدما....این شب جمعه ای خدا امواتتونو بیامرزه..
خوشحالیم برگشتید
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو!
ممنون از کامنت های پر انرژی که در غیاب بنده! در پست قبل گذاشتید شما هم شاد و سلامت باشید ....

مرتضی پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 23:02

سلام آقا مهرداد
ایشالا که امتحانارو به خوبی پشت س گذاشته باشید ما به نوشته هاتون، کنایه ها و طنزهاش عادت کردیم ازمون دریغ نکنید.

درود بر اقا مرتضی
ممنون از لطفت دوست عزیزم
من هم از دوستانی مثل شما واقعا انرژی می گیرم

سام پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 18:57

و همکارمان هم همانطور که می رفت با عصبانیت عمه و برخی دیگر از اقوام ان افسری که به این خانم گواهینامه داده را مورد عنایت قرار می داد!....

مانیا پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 16:47

سلااااام
خیلی خوب بود
حالا بنده خدا براتون خاطره ب این خوشمزگی ساخته, حقشه این طور افسرای بنده خدا رو و در گوشه کنارش خودش رو مورد عنایت قرار بدین???
بسیار بسیار برگشتتون رو گرامی میداریم

درود بر شما
والا برای ما که خاطره دردناکی بود ولی خوشبختانه به خیر گذشت...
ممنون مانیا خانم

بینام پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 14:25


سلام ,یه سالی میشه یواشکی اینجا رو میخونم.مدتها بود اینقدر نخندیده بود .البته نه از اتفاقی که واسه شما پیش اومد خدا رو شکر بخیر گذشت ,اون خانم بعد از اون اتفاق با اعتماد به سقف با سرعت بالا و ....

درود بر شما
یواشکی خوندن اصلا درست نیست!
هردفعه یه صدایی از خودتان در کنید!

Sara پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 14:19

با عرض شرمندگى ولى خیلى خندیدم به موقعیتى که براتون پیش امده

خندیدن خجالت نداره.....
شاد باشید....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.