داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

یک پست در دو اپیزود!

 

 اسم بعضی شغلها را گذاشته ام شغلهای دقیقه نود! یعنی هر کسی از شغل قبلیش اخراج می شود یا ورشکست می شود و جدا می شود و به هر دری می زند که کاری برای خودش پیدا کند و عاقبت هم موفق نمی شود این شغلها را انتخاب می کند! چون همه فکر می کنند این شغلها اسان است و سرمایه و تخصص کمی می خواهد و برای همین همه بیکاران محترم به این کارها هجوم می اورند و نابودش می کنند! اگر بخواهم دو نمونه از این شغلها را نام ببرم می توانم به رانندگی تاکسی و بقالی اشاره کنم که معمولا رانده شدگان و از همه جا بریدگان! این شغل ها را انتخاب می کنند غافل از اینکه همین دو شغل از سختترین و کم درامد ترین کارهاست و شاغلانش هم عموما زحمتکشند....   صنف بقال صنف زحمتکش و کم سوادیست و کسب و کارشان در شهرهای بزرگ تحت تاثیر فروشگاههای بزرگ  قرار گرفته و کساد شده بخصوص در اصفهان که فروشگاه های بزرگ توسط شهرداری در گوشه و کنار شهر ایجاد شده و باعث شده بقالی های سنتی و کوچک ورشکست شوند و بلعکس جالب است بدانید پژوهشی بین المللی که اخیرا انجام شده "استادی دانشگاه" بهترین شغل در همه جهان معرفی شده! که البته برای ما دانشجویان بخصوص دانشجویان ارشد و دکتری این امر ملموستر و واضحتراست! و حیف و صد حیف که فرصتش نیست مگر نه مصادیقش را اگر بخواهم در دانشگاه خودمان بگویم چندین پست توپ! می شود....بگذریم....

بعضی اوقات این بقالی های کم فروغ سعی می کنند با تبلیغات و اتیکت هایی که پشت شیشه هایشان می زنند مشتریها را به سمت خودشان بکشانند که گاها غلط های املایی در ان هست که نشاندهنده کم سوادی نویسندگانش است که بعضا خنده دار هم شده! مثلا پشت شیشه یک بقالی خواندم که نوشته شده بود"ماکارانی تک  1700تومان!( صحیحش ماکارونی است!) و یا یکی دیگه زده بود"کنسرت لوبیا موجود است!"(همانطور که مستحضرید کنسرو لوبیا صحیح است!) و یا پشت شیشه یک مرغ فروشی خیلی بزرگ زده بودند"گنجیشک رسید!" و یا یک مورد جالب اینکه نوشته بودند"نوار بهداشتی بالدار مخصوص موجود است!" که با خواندن این اعلامیه! بعد از لختی تفکر و تامل! می خواستم بروم و از صاحب مغازه بپرسم اینکه نوشته اید نواربهداشتی بالدار مخصوص! این دقیقا یعنی چه!؟ چون نوار بهداشتی بالدار را می دانم چیست چون خودمان انواع و اقسامش را در فروشگاه می فروشیم ولی از مخصوصش سر در نمی اورم!یعنی ممکن است کالای فوق الذکر! به غیر از ان وظیفه حساس محوله! که برایش طراحی شده مثلا بتواند خدمات دیگری هم ارائه کند مثلا گاهی اوقات بتواند با بال هایش پرواز کند!....چه می دونم والا! ما که عقلمان بیشتر از این نمیرسه!.....

اپیزود دوم!:رفیقی داریم که بازاریاب یک شرکت توزیع کننده محصولات سلولزی است(دستمال کاغذی پوشک بچه....) او چند روز پیش به فروشگاه امد و در حالیکه اصلا اعصاب نداشت! می گفت روز جمعه که تعطیل است برایمان یک کلاس اموزشی گذاشته اند تا کارایی و ویژگیهای محصولات را عملا! نشانمان دهند مسئول شرکت سرکلاس امده و یک عدد پوشک بچه را جلوی چشم ما گرفته و پارچ بزرگی از یک مایع زرد رنگ را هم با خودش اورده و با شوق و ذوق و با هیجانی وصف ناپذیر!روی پوشک می ریزد و با خوشحالی می گوید:ببینید! نم پس نمی دهد! این را فیلمبرداری کرده و به مشتریانتان نشان دهید!و یا یک عدد نوار بهداشتی را با تیغ پاره کرده تا لایه هایش را بطور کاملا تخصصی و حرفه ای! برایمان توضیح دهد و خلاصه ان رفیقمان به خودش و شرکت متبوعش فحش های ناجوری می داد که یک مرد صدو سی کیلویی را هفت صبح جمعه از خواب بیدار کرده اند تا تحت یک چنین اموزشهای حساس و پیچیده ای قرار دهند! من هم گفتم روزگار همین است! مردان بزرگ در این عالم به دو دسته تقسیم می شوند! دسته اول افرادی مثل پوتین و یا اوباما و یا اقای احمدی نژاد! هستند که در مورد مدیریت جهانی تصمیم می گیرند(طفلی اقای احمدی نژاد برای این مدیریت جهانی خیلی غصه می خورد! یعنی واقعا از صمیم قلب دلش می خواست اوضاع دنیا را هم مثل اوضاع ما کند!) و اینکه مثلا چه کنند تا جهان را مطابق نظر خودشان مدیریت کنند و دسته دوم هم افرادی مثل شما هستند که به دنیا امده اند که توضیح و تبیین کنند که مثلا وقتی یک بچه روی یک پوشک جیش و یا احیانا عمل ثانویه دیگری انجام می دهد دقیقا چه اتفاقی می افتد!

او هم کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت:پس جنابعالی جزء کدام دسته تشریف دارید!؟ من هم گفتم: خوشبختانه هیچ کدام! چون بنده جزء مردان معمولی هستم! و در این طبقه بندی ها جا نمی شوم! او هم کمی به فکر فرو رفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت!....فک کنم در تعریف و تمجید از ایشان کمی زیاده روی کردم! خدا از سر تقصیراتمان بگذرد!....

پی نوشت:دوستان مشهدی فردا سلام ما را برسانید......

نظرات 13 + ارسال نظر
مدادرنگی سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 00:53

سلام همشهری
آقا منم بعده اونهمه مقاومت،شاغل شدم

درود بر مداد رنگی!
تبریک میگم
کار با سختیها و دردسرهایش به بلوغ اجتماعی انسان کمک می کند بخصوص برای زنان ..

بهروز دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 16:35

سلام مهرداد خان
داستانهای مربوط به فروشگاهت کم شده و مطالب دیگه بیشتر . چرا ؟

درود بر بهروز خان
راستش شاید من یکی از معدود وبلاگ نویسانی باشم که در بین انبوه سوژه هایی که برای نوشتن دارم غرق شده ام! یعنی شاید الان موضوع حداقل 50 پست در دفترچه ام هست که متاسفانه فرصت نوشتنش نیست چون هم صبح تا شب سرکارم و هم دانشجوی ارشد هم هستم که ان هم مصیبت دیگریست!برای همین مجبورم انتخاب کنم! معیار هایم هم برای انتخاب موضوعات این است که اول اینکه نوشتنش بیشتر از یکساعت وقتم را نگیرد! برای همین خاطرات خیلی جالبی از فروشگاه دارم که نوشتنش کار می برد و حیف است با عجله خراب شود برای همین واگذار کرده ام به بعد ...پستهای تحلیلی هم که خودم خیلی به نوشتنش علاقه دارم چون از دغدغه های من است هم متاسفانه نوشتنش وقتگیر است برای همین فعلا مجبورم به نوشته های کوتاه و یا نوشته هایی که همین اخیرا اتفاق افتاده و نیازی ندارم که برای به یاد اوردنش به مغزم فشار بیاورم! اکتفا کنم تا اگر عمر و توفیقی بود بماند تا بعد.....
در ضمن اگر این امار بازدیدکنندگان از پستها در بلاگ اسکای درست باشد دوستان مطالب تحلیلی این وبلاگ را بیشتر از داستانهای فروشگاه و مطالب طنز امیز می خوانند مثلا چند داستانی در این وبلاگ از خودم گذاشتم که دوستان انتقاداتی داشتند که از اتفاق از پر خواننده ترین پستها بودند....

مریم یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 23:16 http://marmaraneh.blog sky.com

یک سلام مخصوص خدمت مدیرخان!!!
آقا همه اینها که نوشتی یک طرف، این دوست شما واقعا ۱۳۰کیلو بود؟ماشالا. ۱۳۰کیلو خیلیه ها.

درود بر مریم خانم
والا گرچه ایشان خیلی گنده و چاق است! یعنی در همین حد بگویم که وقتی سوار موتورش می شود موتور سیکلت بی نوا انچنان به اسفالت می چسبد که جیگر ادم برای موتور کباب می شود! ولی من هم در این که ایشان 130 کیلو باشد تردید دارم!
در هر حال خودش مدعی است بنده گردن نمی گیرم!

جیرجیرک یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 21:26

درود
ایول آقا مهرداد همیشه میزنید وسط خال

درود بر جیرجیرک!
استغفرالله!

عطیه یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 13:39

اتتتتتتفاقا دیشب با همسر محترم بحث اپیزود اول بود. ایشون هم میگفتن رانندگی خیلی شغل بیخودیه و دقیقا حرف شما رو زدن که هر کی مونده و روونده، ب رانندگی رو میاره دلیلش هم اینه که میگن 1دور بزنی، خرجش در اومده.

دقیقا!
و این ناشی از اینه که مردم شناخت درستی از کارها و شغلها ندارند....
امان از بیکاری!.......

من یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 08:22 http://meslehichkass.blogsky.com/

Z.s یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 02:12

سلام آقامهرداد
والله اصلا نظری دراین موارد ندارم .ولی واقعأازنوشته هایت لذت می‌برم.
در تکست قبلی کلی حرف و نظر داشتم ولی ناچار شدم
به یک «بیگ لاخ» اکتفا کنم.
پاینده باشید.

درود برz.s!
همین که نامی از خودتان در قسمت کامنت ها می گذارید کافی است...

سایرا شنبه 21 آذر 1394 ساعت 17:57

خوب میرفتی میپرسیدی آقا مهرداد اون مخصوصش برا چیه ؟

بلکه به اطلاعات ما هم اضافه بشه والا

استغفرالله!
در ضمن یادم هست که شما هم مشهدی هستی!

ساکت شنبه 21 آذر 1394 ساعت 13:36

درود بر آقا مهرداد.
این اپیزود دوم شما منو یاد یه موضوعی انداخت.
قدیم که این شبکه های مجازی نبود و کل اینترنت بازی ما ختم به چند تا ایمیل عکسدار میشد (که البته ما رو راهی کافی نت میکرد چون با سیستم خونه عمراً عکسها باز میشد) یه ایمیلی بود شامل چند تا عکس از شغل های مختلف تو دنیا...مضمونشم این بود که اگه از شغلتون راضی نیستید یا یه همچین جمله ای...خلاصه شغل هایی بود که هر آدمی میدید میگفت خدایا شکرت بخاطر شغلم!!!
شغلهایی مثل توالت سیار بودن تو یه کشور یا مثلا لوله بازکن تو یه فضای افتضاح...
خلاصه این دوستتون خیلی هم شغلش خوبه...
فقط اینکه نمیدونم واقعاً کسی هست که به حرف بازاریاب اعتماد بکنه آیا...
شاد و سلامت باشید

درود بر ساکت سخنگو!
البته شغل بد و ناجور و سخت فراوان است منتها ان دو شغلی که نام بردم رایج تر است....
من معتقدم ادم باید عاشق شغلش باشد سخت و اسان فرقی نمی کند مثلا رانندگی تاکسی در شهرهای بزرگ ایران واقعا سخت و طاقت فرساست ولی در همین حال رانندگان تاکسی را می بینم که از نحوه دنده عوض کردنشان! و همچنین از تزیینات تاکسی شان می فهمم که واقعا عاشق شغلشان هستند....

سونا شنبه 21 آذر 1394 ساعت 03:07 http://www.matbakhesonakhanoom.blogfa.com

من تقریبا برای هیچ کسی کامنت نمی گذارم
به غیر از یه روحانی که ایشون هم هیچوقت کامنتهای من رو تائید نمی کنند
حتی یه بار در مورد من پست گذاشته بود زن شیطان صفت از شیراز!!!!!
ولی محیط وبلاگ شما و نوشته هاتون رو دوست دارم
از نگاه دقیقتون میتونم یاد بگیرم که ریزبینانه تر خیلی از مسائل رو ببینم
حال و هوای طنزتون هم که پستها رو جذاب تر کرده
ممنون

ممنون سونا خانم
و البته من هم از خواندن وبلاگ خوش اب و رنگ و خوشمزه! شما لذت می برم چون اساسا ادم شکمویی هستم!

... شنبه 21 آذر 1394 ساعت 00:44

حتماحتمایادت می کنم مدیر

ممنون غریب اشنا!

مانیا جمعه 20 آذر 1394 ساعت 21:35

سلام
در مورد نوشته شما برای اپیزود اول حرف خاصی ندارم اما یک خاطره چرا!
یک فروشگاهی بود ما همیشه از این فروشگاه خرید میکردیم به اسم تای‌سیز ک کلمه ای ترکی است و به معنی بی‌همتاست! هر وقت داخل این فروشگاه میرفتیم به شدت من به یاد فروشگاه شما می‌افتادم! گاهأ اجناسی ک در اینجا مینویسید در موردشان آنجا پیدا میشد و آدم کلی ذوق میکرد! مثل اون نمونه از ماکارونی ک گوش‌ماهی های بزرگی داشت
در مورد اپیزود دوم هم خب حرفی ندارم! دوست خود شماست
برای پی نوشت هم اگه لیاقت داشتیم چشم

درود بر مانیا خانم
پس شما هم مشهدی هستید! و البته دوستان مشهدی لااقل در دنیای مجازی خیلی خونگرم هستند
خوشحالم که لاقل ماکارونی گوش ماهی ما را به یاد شما می اندازد!

ندا بانو جمعه 20 آذر 1394 ساعت 21:03

سلام جناب مهرداد
وقتتون به خیر
استادی دانشگاه رو نگین که من شاید یه دلیل پررنگ ادامه تحصیل اونم تو این سن و سال! همین مورد بود..(فقط امیدوارم بتونم هیئیت علمی بشم و به حق التدریسی نزول نکنم)
در نزدیکی منزل ما هم یه فروشگاه بزرگ وجود داره که اجناسش کامل و جور و به روزه..و در چند متر پایین تر از اون هم یه سوپری کوچک و جمع و جور..
نمیدونم چرا وقتی خریدی دارم نمیتونم وارد فروشگاه بشم..مرتب وجدانم نهیب میزنه که اون سوپر و بقالی کوچک رو دریاب..
یعنی خودم دوست دارم وارد فروشگاه بشم و یکجا مایحتاج رو بردارم و برای مدت طولانی ای از خرید کردن خورد خورد راحت بشم..اما وجدانم اجازه نمیده!
راستش جوابتون به دوستتون یه جوری بود!
بنده خدا احتمالا انتظارش رو از شما نداشت

درود به ندا بانو
البته یک ضرب المثل انگلیسی هست که میگه اونهایی که تحصیلکرده اند به دو دسته تقسیم می شوند انهاییکه توانایی کار دارند جذب محیط کار می شوند و انهایی که تواناییش را ندارند جذب تدریس!
این را گفتم که انشاالله در اینده فقط بفکر تدریس نباشید شاید محیط های بهتری برای کار باشد شاید کار مشکلتر و سختتر باشد ولی به توانایی بلوغ و رشد انسان کمک بیشتری می کند.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.