داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

یک پست در شش اپیزود!


 

 

اپیزود اول!:همین چند روز پیش راننده یکی از ماشین های پخش بستنی که جوان خوب و ارامی هم هست به فروشگاه امد(در وبلاگ قبلی پستی به اسم "قناری" در مورد ایشان نوشته بودم) و مشغول چیدمان و مرتب کردن فریزر بستنی بود که ناگهان دو مامور پلیس ناغافل با عجله وارد فروشگاه شده و به دستانش دستبند زده و او را بردند! چهره مغموم و خجالت زده او را وقتی با دستبند به بیرون فروشگاه برده می شد هنوز در ذهنم هست و دلیلش هم این بوده که ظاهرا همسر ایشان مهریه اش را به اجرا گذاشته و برادر خانمش ماشین ایشان را تا فروشگاه تعقیب کرده و همان وقت به پلیس زنگ می زند تا حالش را بگیرد و انها هم امده و او را دست بسته بردند واقعا برایش متاسف شدم چون جوان خوب و زحمتکشی به نظر می رسید که البته نمی شود اینگونه قضاوت کرد چون ما از زندگی انها بی خبریم از اتفاق پدر بنده هم موقع دستگیری ایشان در فروشگاه بود و این صحنه را که دید و دلیلش را که فهمید ناراحت و کمی هم عصبانی شد و گفت: ادم زن نگیره یه جور دردسر داره زن هم بگیره یه مصیبت دیگه! معلوم نیست باید چه غلطی کرد!.....


اپیزود دوم!:مدتی بود که برای استخدام چند کارگر اگهی زده بودیم که تعداد زیادی برای استخدام امدند و بنده هم اسامی انها را با مشخصاتشان می نوشتم و زیر اسامی افرادی که مد نظرم بود خط می کشیدم تا با انها تماس بگیرم یک روز ساعت نه و نیم صبح به پنج نفر از انها زنگ زدم که هیچ کدام تلفن هایشان را جواب ندادند و بعدا که خودشان زنگ زدند معذرت خواستند و گفتند که خواب بوده اند! و یکی از انها که دختر جوانی بود بعد از دو سه روز کار گفت که دیگر نمی اید چون از کار با کالباسبر می ترسد! و یکی از ناخن هایش هم حین کار شکسته است! یکی دیگر که پسر جوانی بود برای مصاحبه امد و گفت که دانشجو است و برای خرج تحصیلش می خواهد نیمه وقت کار کند که البته ما کارگر تمام وقت می خواستیم ولی با این حال قبول کردیم بعدا که با استخدامش موافقت کردیم از کارش پرسید که گفتم چیدمان قفسه ها و تخلیه بار و نظافت که او هم کمی فکر کرد و گفت پس اجازه بدهید با مادرم مشورت کنم چون نمی دانستم نظافت کردن هم جزو وظایف من است! که البته ما هم عذرش را خواستیم! وقتی او رفت با خودم گفتم واقعا ادم بدبختی است! فکر می کند بعدا که لیسانسش را گرفت به او یکدست کت و شلوار و کروات می دهند و می گویند برو صبح تا ظهر بشین پشت میز و دستور بده و سر ماه هم یک حقوق نجومی بگیر متاسفانه هنوز بسیاری از مردم از اوضاع و احوال خبر ندارند و جوانانشان را برای یک زندگی سخت و مبارزه اماده نمی کنند....

اپیزود سوم:بعد از اینکه ان خانمی که مسئول غرفه محصولات گوشتی  بود بعلت ترس از کالباسبر فرار کرد! دو سه روزی انجا مسئول نداشت که خودم ان دوسه غرفه را اداره کردم  یک روز خانمی امد و پرسید: خیار شور دارید؟ بنده هم گفتم: دو مدل هست تخمیری و سرکه ای  او هم گفت: میشه یکیش را تست کنم من هم گفتم :کدوم یکی را او هم گفت: سرکه ای من هم یک دونه خیارشور سرکه ای به او دادم او هم خیار شور را گرفت و خیلی ارام و با ناز و عشوه! شروع به خوردن کرد و همانطور که ارواره هایشان ارام تکان می خوردبه بنده خیره شده بود! بعد که ان خیارشور را تا ته میل فرمودند گفتند این یکی خوب نبود نوع تخمیری را بدهید!  من هم یک خیارشور دیگه برای تست به ایشان دادم و باز هم همانطور که به چشم های بنده زل زده بودند انرا تا ته خوردند و بعد هم گفتند این یکی خوبه لطفا 200 گرم بدهید!  بعد از ایشان مردی چهار شانه و با صدایی کلفت امد و بدون هیچ حرف و سوال اضافه گفت:اقا سریع سه کیلو خیار شور بده کار دارم میخوام برم!....مشتری هم باید حسابی و به درد بخور باشه....والا به خدا!...

اپیزود چهارم:یکی از مشتریهای خوب ما که شغلش بساز بفروش است  چند روز پیش به فروشگاه امد و از انجا که سلام علیکی هم با ما دارد در حال خریدش  کمی با هم از رکود بازار و اینکه اپارتمانهایش حتی زیر قیمت هم فروش نمی رود صحبت کردیم او با افتخار می گفت که تصمیم گرفته ام هر ساختمانی را که می سازم نام یکی از اعضا خانواده ام را روی ان بگذارم! مجتمع مسکونی اولی را که ساختم نامش را ساناز گذاشتم که دختر بزرگم است ساختمان دومی را که ساخته و فروختم به اسم مجتمع مسکونی نیلوفر که دختر کوچکم است نامگذاری کردم  و ساختمان سوم سعید که نام پسرم است و حالا نام ساختمان جدیدی را که تمام کرده ام می خواهم به اسم خانمم نازنین بگذارم ....بعد که ایشان رفتند کمی به فکر فرو رفتم و با خودم گفتم شاید این کار ایشان درست نباشد چون مثلا مشتری می اید و می گوید من می خواهم طبقه سوم نازنین را بخرم! و یا یک نفر دیگر بخواهد طبقه سوم نازنین را اجاره کند! و یا اینکه مشتری دیگری بیاید و بخواهد از حیاط خلوت نازنین بطور دقیق و موشکافانه دیدن کند!  و یا مشتری دیگری ملاحظاتی در موردپارکینگ داشته باشد!....چه میدونم والا! بعضی وقتها چه فکرهایی به ذهن ادم خطور میکنه مثل اینکه فشارناشی از کمبود وقت برای درس خواندن به بنده فشار اورده و دارم هذیان میگم! شما بزرگواری فرموده و جدی نگیرید!

اپیزود پنجم:دومین جمعه اکتبر هر سال بعنوان روز جهانی تخم مرغ نامگذاری شده! شاید این نامگذاری در تقویم جهانی کمی مسخره به نظر برسد ولی اگر بدانید تغذیه مردم ما چقدربه تخم مرغ مدیون است این نامگذاری را تایید می کنیدمتاسفانه چند سالی است که بعلت  مشکلات اقتصادی و فقیر شدن مردم سرانه مصرف شیر و لبنیات کاهش یافته و گوشت هم کماکان برای بسیاری از اقشار کم درامد دور از دسترس است  و برای طبقات پایین جامعه خوردن تخم مرغ بهترین راه برای کسب پروتئین حیوانی است و خوشبختانه این ماده غذایی هنوز ارزان است و با هزار تومان می شود سه عدد تخم مرغ خرید که با تکه ای نان یک غذای مقوی برای یک بزرگسال است تخم مرغ در کشور ما مانند گوشت خوک در چین است امار جالبی هست که می گوید سرانه مصرف گوشت در چین از سرانه مصرف گوشت در کشور ما بیشتر است ! یعنی چینی ها یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر ادم را بهتر از ما تغذیه می کنند! و این کار بزرگ مدیون این حیوان است که همه چیز خوار است و پرورش ان هم اسان است برعکس در هندوستان بعلت حرمت گوشت گاو صدها میلیون ادم دچار کمبود انرژی و سوء تغذیه هستند در حالیکه گاوها در خیابانها رژه می روند! و این نشان می دهد دلیل خوشبختی و بدبختی ادمها اعتقادات و فرهنگ انها است و نه لزوما فقر و کمبود امکانات....در هر حال روز تخم مرغ را که به نظر من باید روز مرغ نامیده می شد تبریک و تهنیت عرض می کنم! و مطمئن باشید این خانم مرغه از بسیاری از مردانی که نامشان در تقویم تاریخ رادیو با اب و تاب شنیده می شود ارزشمند تر است چون بسیاری از ان ادمها نه باری از دوش انسانها برداشته اند نه خدمتی کرده اند و نه توانسته اند قدمی در راه خوشبختی و شادکامی انسان بردارند....

اپیزود ششم:چندی پیش یک جوان خیلی خوش تیپ و با روابط عمومی عالی که مشخص بود تحصیلکرده است با چند بسته بادکنک به فروشگاه امد او چند بادکنک در یک کیسه کوچک پلاستیکی گذاشته  ومنگنه کرده بود و انها را روی یک مقوای رنگی خوشگل چسبانده بود و یک گیره هم بالای مقوا زده و انها را برای فروش اورده بود من هم دیدم به دردمان می خورد با او وارد معامله شدم او گفت هر بسته بادکنک  هزارتومان که شما هم هزارو پانصد بفروشید و ما هم با توجه به انالیز قیمت بادکنکها گفتیم که هزار نمی ارزد و باید به ما 650 بدهی تا ما هم هزار بفروشیم بالاخره تا 900 راضی شد ولی ما از 700 بالاتر نیامدیم ولی او جمله ای گفت که تکانم داد او گفت: زیاد چونه نزن من هم بهر امید این بادکنک ها را درست کرده ام این جمله او مثل پتکی بر سر من بود بعد از چند لحظه گفتم همه باد کنک ها را هزار تومان می خرم پولش را هم نقد می دهم......

نظرات 19 + ارسال نظر
رضوانه 25 دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 12:48

سلام بر مهرداد با ذهن شیطون
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
اپیزود اول چیز عجیبی نیس خیلی دیگه تو جامعه ما عادی شده مهریه گرفتن
اپیزود دوم: کارگر هم کارگرهای قدیم . . .
اپیزود سوم:خوبه دیگه مخ زن کارکرده 200 گرم خریده 400 گرم هم خورده بده مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اپیزود چهارم: هم ذهن شیطون شماست دیگه یه جا وای نمیسه با وجود اینهمه مشغله
اپیزود پنجم:عصرونه با نون و سنگگ تازه تخم مرغ میچسبه .البته باز خدا خیر و برکت بده به مرغ که با این زاد وولدش شکم فقیران رو سیر کرد
اپیزود ششم: باریکلا باید گفت به این جوان خداوند روزیش را برکت بخشد.

درود بر رضوانه خانم
ممنون به لطف شما بد نیستم
شما واقعا یک خواننده وظیفه شناس هستید که برای همه اپیزودها کامنت گذاشتید!

sara شنبه 25 مهر 1394 ساعت 12:57

سلام...

1- اینکه زنی بابت مهربه ...همسرش رو به زندان بندازه از نظر من اقدام شایسته ای نیست..... اما نمیشه یکطرفه به قاضی رفت... گاهی این همسران چاره ای برای زنشون نمیذارن جز همین حربه قانونی.... در قوانین این مملکت گل و بلبل...... زن هیچگونه پشتوانه ی قانونی جز همین مهریه نداره.....اینم که به حمدالله دیگه حد و حدود براش تعین کردند و ... غیر از اونش هم ...خیلی زاحت میشه از زیرش در رفت..... بگذریم!!!!!!!!!!!
2- به نظر من ... در یک کلام.......جوان های ما تنبل و تن پرور شدند... و البته مقصر هم ما والدین هستیم که......بچه هامون را لای پنبه بزرگ میکنیم و ....هیچ مسئولیتی بهشون نمیدیم و....... توقع هم داریم که در اینده ادم موفق و مهمی بشه!!!.......... بازهم بگذریم!
3-ای داد......... یعنی شما هم بین مشتری ها تبعیض میذاری !!!؟....... یعنی شما هم با پولدارها حال میکنی!!؟...
4-خب آقاجان از کسی که اسم خیابونهای شهرش ... امام علی و اسم میدونش ... امام حسینه .....چه توقعی داری!!؟ ... فکر کن چه توهینی به ائمه میشه با اینکار .........دیگه پارکینگ نازنین که عددی نیست!
5-در مورد استفاده زیاد از تخم مرغ باشما موافقم......نه فقط افراد کم بضاعت .... بلکه خانم های شاغل ... یا آشپزهای تنبل .... یا آقایان گرسنه ی تنها هم....... از این ماده غذایی جذاااااب ...زیاد استفاده میکنند........
6-باریکلا به همت اون اقا و.... افرین به درک بالای شما.... ...
یاد نوشته ای افتادم که به درستی مقایسه کرده بود.... بین پولی که فردی میده واسه خوردن یه قهوه توی کافی شاپ .... بدون چک و چونه و تازه احساس با کلاسی هم میکنه....... با وقتی که میخواد یه شاخه گل از دخترک دستفروش سرچهار راه بخره ...احیانا واسه ثوابش!... اما یه ساعت چونه میزنه تا دو زار کمتر بده به این دخترک!!... کاش به خودمون رحم بیشتری بکنیم!!

درود به سارا خانم
1-من هم معتقدم مهریه ابزار مناسبی برای احقاق حق زن نیست....داستانش مفصل است!...
2-وقتی بچه ها در کودکی نمی اموزند که روی پای خودشان بایستند نهایتا همون پدر و مادر هم تاوانش را می پردازند....
3-همه کسبه عاشق مشتریهای پولدار و با قدرت خرید بالا هستند!
4-استغفرالله!....
5-پس شما هم از طرفدارن تخم مرغ هستید! حالا از کدوم دسته اید! خانم شاغل و شاید هم اشپز تنبل!؟
6-متاسفانه برخی اوقات غافلیم و محتاج یک تلنگر هستیم تا بیدار شویم گرچه بعضی ها تلنگر که هیچ! با لگد و پس گردنی هم بیدار نمی شوند!
7!-ممنون از کامنت خوب شما

آبانی چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 20:05

اپیزود 1:منم معتقدم آدم زن نگیره بهتره!
اپیزود2:اینکه ملت در به در دنباله کارن بعد میگیرن تا ظهر میخوابن خیلییی باحاله
اپیزود3:فکر میکنم اون خانومه تستر بوده!!
اپیزود4:خیلی بامزه بود افکارتون
اپیزود6:واقعا آدم متاسف میشه که تحصیلکرده های کشورش که باید جای خیلی از ادما رو بگیرن ،بادکنک فروشی میکنن!البته من خودم عاشق بادکنکما چون ی حس خوبی داره!!

سلام بر آقا مهرداد خوبین؟؟
امیدوارم که لذت درس خوندن فراتر از اونچیزی باشه که فکرشو میکردین!!

درود به دوست خوب
من از اموختن لذت می برم ولی متاسفانه وقتم محدود است
شما سمبل یک خواننده خوب و وظیفه شناس هستید که دین خودتان را به همه قسمت های پست ادا کردید!

عطیه چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 12:52

منظورم این بود که خوبه که آدم قبل از خرید 1چیزی اون رو امتحان کنه و چشم بسته نخره. اما برای 200گرم هم این کار خوبه؟از وسط به دو طرف یعنی این دیگه. هم خوبه، هم بده

اهان!
حالا متوجه شدم!

رویا چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 12:23 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

ببینید آقا مهرداد اونجا که تو جواب یکی از دوستان فرمودین دختر آقای ترامپ می رفته ظرفشویی می کرده ؛برمی گرده به تربیت و فرهنگشون و نمیشه از جوونا انتظار داشته باشیم تو این فرهنگ رفتاری دقیقا عین رفتار اونا داشته باشن مثل اینه که انتظار داشته باشیم یه دختر بدون روسری و با شلوار تو یه شهرستان بگرده و مردا بهش زل نزنن ...مگه میشه ؟؟
اینجا مملکتی هست که دعای خیر مادرامون اینه"ایشلمییب ییه سن" حالا این ترکی بود ترجمه اش می شه کار نکنی و تامین بشی
تو شرکت ما یه دختر اومده بود برا کارگری رئیسمون ازش پرسید تحصیلتش رو ایشونم گفتن لیسانس هستن و بعد چند تا مهمون هم بود گفتن "وای ببین کار به کجا کشیده که دختر لیسانس پامیشه میاد برا کارگری "...خب اون حس بدی که خود دختر می کشه به کنار دلسوزی که بقیه کردن کار خودشو کرد و از فردا نیومد
نمی گم فقط جامعه مقصره ولی صدی نود همون جامعه ...
چند تا مثال می خواستم بگم دیدم بی ربط می شه ولی همش بر می گرده به تربیت و فرهنگی که بزرگ شدیم

حرف شما کا ملا درسته
همه چیز به گردن فرهنگ و باورهای ادمها است و در حقیقت خوشبختی و بدبختی ملتها دقیقا و بطور 100% از همین دو عامل سرچشمه می گیرد....
متاسفانه فرصتش را ندارم مگر نه یک پست مفصل برای این مورد لازم است...

ریحانه چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 11:22

اپیزود4
اپیزود6


ئاسو سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 14:38

سلام ممنون از نوشته خوبتون

درود بر اسو خانم

عطیه سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 14:00

خانم خیارشوریه نمیدونم خوبه، نمیدونم بده. کلا از وسط به دو طرفه. اگر این ترس از حرف مردم از ذهن مردم ما میرفت، یا اگر اعتماد به نفس ها بالاتر بود، مشکل بیکاری خیلی کمتر از این حرفا بود و در نهایت بییییییگ لاااااااااااااااایک

درسته!
تا وقتی کار کردن توی این مملکت عیب و عار محسوب میشه بدبختی های ما همچنان ادامه داره...
در مورد ان خانم خیارشوریه متوجه نشدم!
خیار شور از وسط به دوطرفه ....خانمه از وسط به دوطرفه!....شاید هم بنده از وسط به دو طرفم! ...
ممنون عطیه خانم....

آلیس سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 12:27

سلام آقا مهرداد
اوووه چقد حرف باید بنویسم زیر این پست هر اپیزودش کلی حرف میاره به ذهن آدم پس فقط میگم آقا دم شما گرم

درود بر الیس خانم
اتفاقا این کامنت شما باعث شد یه تجدید نظری در نوشتن پست های چند اپیزودی داشته باشم تا دوستان در گذاشتن کامنت دچار اغتشاش فکری نشوند!.....

م سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 00:43

اپیزود آخر منو یاد ۱۸ سالگی خودم انداخت وقتی با ذوق میخواستم تابلوهام رو بفروشم ولی...
یادمه همون ایام از سه راه گوهردشت رد میشدم اون موقع که هنوز اون ساختمون سه طبقه مسخره و بی قواره سرجاش بود ( این تیکه مختص بچه های کرج بود ) یه آقا پسر جوونی بساط پهن کرده بود و شمع میفروخت که شمع هاش هم تزیین جالبی با گونی داشت! دلم میخواست دو تا ازش بخرم برای همین چونه زدم که ارزون تر بده یه دفعه اونم جمله ای شبیه همین آقای بادکنک فروش گفت( مثل اینکه با خواهرش شمع درست میکردن )منم با رضایت هر دو تا شمع رو خریدم. البته بگم گره کار فروش تابلوهام باز نشد خیال نکنید کلید اسرار بوداااا:-) برا همین کار هنری رو بوسیدم گذاشتم کنار و به خودم گفتم برو فکر نون باش که خربزه آبه!

متاسفانه کسب درامد و پول در اوردن از هنر و کارهای هنری در کشوری که اغلب مردم اسیر نیازهای اولیه خودشان هستند کاری مشکل و طاقت فرساست .....

مریم سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 00:06

واقعا میشه مقایسه خوبی درمورد اپیزوددوم وششم کرد کسی که تحصیل کرده وحتی شده باچندتابادکنک دنبال روزی حلاله ودانشجویی که کار نظافت روعارمیدونه
بایدبگم دانشجوی معماری رومیشناسم توفامیلای نزدیکمون که بااینکه نظرمالی تامین میشه اماازیه سال قبل از دانشگاه شغلایی مثل کاشی کاری، شاگرد نانوایی، دستفروشی توبازار و...روتجربه کرده بااینکه همه ازش میخوان بچسبه به درسش وباخیال راحت پول پدروخرج کنه همیشه ورد زبونشه کارکه عارنیس حتی وقتی پدرش مخالفت میکنه که توباآبرروی من بازی میکنی پسر من میره کارگرمیشه سختی راهوتحمل میکنه میره شهر همجوار شهرشون برای کار تانه پدر ناراحت بشه نه دست از هدفش برمیداره.*آره کارعارنیس غیرت وجنم میخواد که هرکسی نداره*
بااینکه چندسال ازمن کوچیکتره ولی واقعا درسای زیادی ازش یادگرفتم

شاید برایتان جالب باشد که اقای ترامپ سرمایه دار معروف امریکایی که هم اکنون شانس اول جمهوری خواهان برای تصدی پست ریاست جمهوری است دخترش در دوران دانشجویی به خواست خودش مدتی در یک رستوران مشغول کارگری و ظرفشویی بود! و کلا در کشورهای غربی انجام کارهای سطح پایین توسط دانشجویان خانواده های متمول کار رایج و متداولی است تا جوانان استقلال را تجربه کنند....

وارش مهر دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 22:20 http://vareshemehr.blog.ir/

سلام آقای مهرداد
دادا حالت خوبس؟
احیانا خانواده خوبن؟
مادربزرگ چطورن؟
اون دوستتون اقای حمید خوبن؟
کلا فروشگاه خوبه؟
دادا مارو نمیبینی کلا خوشحالی؟
به به همش جالب بود... من همچنان میگم به فکر نوشتن کتاب یا فیلم نامه باش...
آخ دلم میخواست بودمو اون پسر سوسول و پاستوریزه رو میزدم... احیانا بامامانم مشورت کنم؟؟؟؟؟؟
دادا هنو یه بخشایی از ذهنت منحرفه هااا...احیانا نازنین و... خدا بگم چیکارت نکنه اخه پسرجان...
خوشحال شدم بعد مدت ها امدم اینوری...
الهی شاد و موفق باشید

درود بر سمیه خانم
چه عجب از این طرفها!...
به لطف شما همه خوبن ممنون از لطف شما
والا ذهن ما منحرف نیست کمی شیطونه!....
من هم برای شما سلامتی و شادکامی ارزو می کنم.....

مرتضی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 19:38

سلام
ایپزود اول و ششمتان بسیار قابل تامل هست.

درود بر اقا مرتضی
یعنی اپیزود چهارم قابل تامل نبود!؟

المیرا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 19:02

سلام اقا مهرداد کارتون خیلی قشنگ بود مرسی:)
اپیزود اخر )
خدا اخر وعاقبت همه جوونا رو بخیر کنه :(((

درود بر المیرا خانم
خدا اخر و عاقبت همه ما را توی این مملکت بخیر کنه!

حامی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 09:22

در رابطه با اپیزود دوم بایدعرض کنم این مشکلی که همه جوان ها باهاش درگیر هستند .... که ی مدل ترس محسوب میشه ... زیاد سخت نگیرید وقتی مجبور بشن و این ترس ترک بخوره اون موقع میبینید نظافت هم میکنن . اولش براشون سخته ولی بعدا بهش عادت میکنن .

درسته
ولی به نظر من مشکل بیشتر تنبلی و بی عاری است تا ترس ! چون نظافت کردن و کار با کالباسبر واقعا ترسی نداره....

حامد دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 07:53

مرسى مهرداد که بادکنک ها رو هزار تومان خریدى

درود بر اقا حامد

مدادرنگی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:42

من هزاااااااااارتا لایک به اپیزود آخرت,و به شرفت میدم مهندس:-)
نمیدونم چرا انقد زود گریه م می گیره!
الهی که هفتاد نسل بعد از خودت, چنین تربیت و اخلاقی رو ازت به ارث ببرن
ضمنا,سلام:-)

ممنون مداد رنگی!

ناشناس دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 00:42

قسمت طلایی نوشته ، اپیزود ششم بود که جوان گفت بهر امید این بادکنک ها را درست کرده است.
چه دلچسبه حاصل دسترنج حلال.

مرمری دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 00:36

داداش مهرداد گل سلام خیلی خوب حرفاتو بیان میکنی ، خانومه که خیار شور میخورد وزل زده بود به شماااااارو خیلی عالی تعریف کردی خیلی خندیدم ،،،،، واسه 200گرم دوتا شو هم امتحان کردهاسم اپارتمانم خوب اومدی طبقه سوم نازنین خانوم .....پاررررررکینگهمیشه سلامت باشی وشاد ،

درود بر مرمری خانم...
هذیان گویی های بنده را ببخشید بعضی وقتها این موارد از ذهن ادم رد میشه که از هر ده تا یکی از اونا را می نویسم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.