داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دستفروش!

 

 در نزدیکی فروشگاه پاتوق یک دستفروش است که سالهاست که انجا بساط می کند میزی توری جلویش گذاشته که انرا به تابلو کنار ان زنجیر کرده که مجبور به نقل و انقالش نباشد و از دست سارقین هم در امان باشد و چند جفت جوراب روی ان ریخته و مردم هم می ایند جورابها را بر می دارند و پولش را داخل جیبش می گذارند و می روند او جوانی تقریبا سی و چند ساله است که تقریبا میشود گفت که کاملا فلج است یعنی انچنان که حرف هم به سختی می زند صبح ها یکی از همسایه هایشان با ماشین او را می اورد وانجا می نشاند و چند بسته جوراب هم روی ان میز توری می ریزد و می رود او کسی را ندارد فقط یک مادر پیر دارد که او هم توی همان خیابان می چرخد و لیف و اسکاچ می فروشد در اصفهان شهرداری بشدت نسبت به دستفروشها حساس است یعنی به هیچ وجه اجازه نمی دهد کسی حتی برای یک لحظه کنار خیابان بساط پهن کند و یا سد معبر کند بغیر از گل فروشیها یعنی فقط گلفروشی ها حق دارند کوزه گل های خودشان را در پیاده رو گذاشته و بفروشند ولی کارکنان شهرداری سالها است که از کنار ان دستفروش فلج  رد می شوند نگاهی خیره و ممتد به او می اندازند که کس دیگری کنارش بساط نکند و می روند


گاهی اوقات که از جلویش رد می شوم و سلامی به او می کنم و فقط یک سوال ثابت از من می پرسد! با کلماتی مقطع و بریده سراغ کیک از من می گیرد اینکه چه کیکی در فروشگاه داریم قیمتش چند است و یک کارتنش چقدر می شود! شاید دلیلش این باشد که اواز هشت و نیم صبح تا اوایل شب که انجا است صبحانه و نهارش فقط کیک است شاید او این خوردنی شیرین را بیشتر از چیز دیگری دیگر دوست داشته باشد شاید هم دلیلش این باشد که خوردن غذا برایش مشکل است و باید کسی باشد که در دهانش بگذارد...


 همانطور که می دانید توی این مملکت مرسوم است که هر چند وقت یکبار ارگان و یا سازمانی می اید و پیاده روها و خیابانها را کن فیکون می کند و خاکهای پیاده رو را بالا می ریزد  که مثلا یک کابل و یا لوله و یا یک سیم را از زیر زمین عبور دهد ! و بارها شده که مثلا مخابرات امده و پیاده رو را کنده که یک کابل رد کند بعد که کلی پیاده رو را با ان دستگاه پر سرو صدا که نمی دانم اسمش چیست خراب می کنند و خاکها را از اعماق زمین در می اورند و خیابان و پیاده رو را به گند می کشند و برای مردم و بخصوص ما کسبه دردسر درست می کنند و سیمها و لوله هایشان را که به خوبی و خوشی و با سلام و صلوات رد کردند دوباره کلی هزینه می شود که ان شیار عمیق پر شده و پیاده رو مجددا سنگفرش شود بعد درست یک ماه بعد یک سازمان دیگر مجددا می اید و همان جا را دوباره بالا می ریزد و پیاده رو و سنگفرشهای جدیدش را خراب می کنند تا مثلا یک سیم و یا لوله ای جدید از زیر زمین رد کنند! دلیلش هم این است که در قرن بیست و یکم ما هنوز نمی توانیم مثلا سازمان برق رابا سازمان مخابرات با هم هماهنگ کنیم که وقتی زمین چال می شود و خاکهایش بالا ریخته می شود هر سازمانی هر غلطی که خواست با این گودال بکند و هر کسی هر چیزی که دلش خواست دران شیار فرو کند!  تا دیگر این زمین کنده نشود و این همه هزینه به بیت المال وارد نشود و تازه هر سازمانی که می اید و در ان جا چیزی می گذراند (منظور سیم و یا لوله است!) روی ان را با نواری زردرنگ که رویش مثلا نوشته شده "هشدار!  فیبر نوری مخابرات!"  می پوشاند و یعنی به نفر بعدی که می خواهد انجا را بالا بریزد هشدار می دهد که ما اینجا چیزمان را فرو کرده ایم! و کاری به کارش نداشته باشید و شما هم می توانید چیزتان را فرو کنید چون برای همه چیزها جا هست! .....بگذریم! این قصه سر دراز دارد!


مدتی مخابرات پیاده روها را به هم ریخته بود و شیار مد نظر انها هم دقیقا از پاتوق او می گذشت او هم در قسمتی از پیاده رو می نشست که معمولا همیشه سایه بود ولی با حفاری انجا مجبور شد که پاتوقش را به انطرف خیابان که همیشه افتاب بود انتقال دهد...افتاب تابستان بر سر و صورت او می تابید در حالیکه او روی صندلی نشسته بود و نمی توانست تکانی بخورد و همینطور عرق از سرو صورتش می ریخت و هر وقت که از جلویش رد می شدم به جای اینکه سراغ کیک و کلوچه از من بگیرد از من می پرسید کی پیاده رو درست می شود....ولی یک نفر بود که مرتب دور و برش می چرخید من او را می شناختم کارگر برق کارخانه ذوب اهن است و گاهی اوقات که برق فروشگاه به مشکل بر می خورد برای تعمیرات به او زنگ می زنیم او هیچ نسبتی با دستفروش ندارد ولی پنج شنبه ها که تعطیل است طرفهای ظهر می اید و دستفروش را با موتورش به خانه می برد او را به حمام می برد و خوب او را می شوید صورتش را اصلاح می کند و زنش هم لباسهایش را می شوید و او را تمییز و مرتب به پیاده رو روی صندلش باز می گرداند و شبها هر وقت همسایه ها نتوانند او را به خانه برگردانند او با موتور می اید و او را با خودش می برد و در ان مدتی هم که دستفروش مجبور بود در ضل افتاب بنشیند یک سایه بان کوچک که خیلی هم فضا نگیرد برای او ساخت که افتاب و گرما اذیتش نکند......شاید عدالتی نباشد ولی این دلیل نمی شود که برای کاهش دردها و رنج های ادمها  کاری از دست ما ساخته نباشد....


پی نوشت:  نمی دانم از اول مهر  که دانشگاهها باز می شود تا چه حدی فرصت می شود که باز هم اینجا بنویسم ولی سعی ام را خواهم کرد که اینجا را رها نکنم چون جایی است که دوستش دارم....فقط می خواستم کار جالبی بکنم! من وقتی دوسال قبل وبلاگ نویسی را شروع کردم کاغذی جلوی خودم گذاشتم و خاطرات و موضوعاتی که می شد به شکل داستان و یا مقاله در وبلاگ بنویسم را لیست کردم خاطراتی از گذشته داشتم از زندگی خودم و از اتفاقاتی که در فروشگاه افتاده بود که  انها را هنوز در ذهن داشتم و همچنین حرفهایی داشتم که می خواستم بگویم  و به مرور زمان هر اتفاقی که در فروشگاه می افتاد که می شد انرا بشکل داستان بازگو کرد شب در خانه چند خطی نکات مهمش را می نوشتم که ان اتفاق و یا ان مطلب را فراموش نکنم و موقع نوشتن یادم بیاید تا بتوان از ان یک پست بنویسم  تا چند وقت نگران بودم که اگر ان لیست ته بکشد چکار کنم! چون نمی خواستم از جایی و از کس دیگری اینجا بنویسم و تمام مطالب این وبلاگ از خودم باشد ولی اتفاقی که افتاد این بود که ان لیست انقدر بلند بالا شد که در ان غرق شدم! چون هر موضوع ان لیست را که می نوشتم دو اتفاق و موضوع جدید پیش می امد و در حقیقت بیش از پنجاه سوژه دارم که نمی دانم فرصت نوشتنش را دارم یا نه برای همین می خواهم اینجا لااقل اسامی برخی ان پست هایی که قرار است در اینده بنویسم را اینجا بگویم که بدانید اگر ما کمتر بودیم چقدر خاطره داستان و حرف نگفته تو دلمان هست که فرصت نشد اینجا بنویسیم...در ضمن اسامی این پستها طوری است که ان اتفاقها و مطالب در ذهنم بماند و شاید اگر انها را نوشتم اسامیش تغییر کند...

 

1-نمی خواهم نویسنده شوم2-مغازه بهداشتی ارایش3-کارگر خلافکار4- تغذیه در فروشگاه 5-گربه در فروشگاه!6-ویزیتوری7-سوئ تفاهم8-زبان انگلیسی9-کاسگو10-خوراک سگ11-جایزه12-خانم ملکوتی13-غیرت14-نوزاد داخل ماشین15-تفاوت فرهنگی در جهیزیه16-دعوای مشتری و صندوقدار 17-کارگر با سبیل!18-دزد دوچرخه19-دزد سیگار20-مشتری بی وجدان21-همه ما دزدیم!22-عزا سالاری 23-شبکه های اجتماعی 24-حجاب و میوه ممنوعه25-خواستگاری 26-اقا محمود27-اقای بهروزی28-معضل تفریح و شادی 29-ابلیمو فروش30-نوار بهداشتی و اتیکت31- اسمانخراش چینی32- مامان بازی!33-مقوا جمع کن –34-مشتریهای قطری.35-شهر من 36-پدر بزرگ و مادر بزرگ 37 -این سه قبر 38-.ماجرای قزوین 39-مرد دوزنه! 40-زنده باد بادمجان!(داستان کوتاه)......و پستهای رمز دار! 1- شلوار2-یک داستان شرم اور3-کارت قرعه کشی 4- گناه (داستان) قسمت اول داستان حامد قسمت دوم داستان زهره...قسمتهایی از داستان بلند  "بابا ادم و مامان حوا"....و البته خاطرات و مطالبی هم هست که هیچگاه اینجا نوشته نخواهد شد ....مدتی بعلت مسافرت در خدمت شما نخواهم بود کامنتهای شما را می خوانم ولی طبعا نمی توانم جواب دهم پس خدا نگهدار تا بعد.....

نظرات 18 + ارسال نظر
لیلی پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 23:01

خوبی کردن روح بزرگی می خواهد و خوبی کردن به کسی که فرصت جبرانش را ندارد معامله ای پرسود است و با تشکر از کسی که خوبی ها را می بیند و می نویسد و نشر می دهد

آبانی چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 20:43

شهردارى تو همه جا فقط بلده بکنه زمینو!یا خط کشی خیابونارو بکشه یا نرده های وسط خیابونارو رنگ کنه!اینکه این پشه های سفید که ویروسی هستن و دارن هر روز و هروز بیشترو بیشتر میشن هیچ راهى براش پیدا نکرده!البته این ىه بخش کوچیکی از مشکلات هست!که احتمالا حل نشدنیه!

من حتی یه عالمه هم کار داشته باشم محاله نیام وبلاگتون!خواهش میکنم نگین که شاید دیگه نتونین بنویسین!

رهگذر سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 10:13

چقدر سخته درد مردم را ببینی و نتونی کاری کنی

سعید دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 22:23 http://roozegareman.blog.ir/

هنوز انسانیت نمرده

فائزه دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 14:58

سلام.خوبی مهرداد؟
یعنی کی نوبت یک داستان شرم آور میشه؟ یا داستان شلوار
راستی.چقدر این آقای کارگر برقتان را دوست میداشتیم.بوی ناب انسانیت میدهد

مانیا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 22:50

سلام
خوبین؟خوش میگذره؟اب و هوا چطوره؟
دیگه درسته جملاتم نه؟ اخه خودتون گفتین میخونید کامنتا رو!
این پست پر بود از حس دلتنگی!خلاصه کلی دلمون گرفت هم برای دستفروش هم برای اون چند جمله پایانی

عطیه یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 15:52

چقدر خوب که اون آقا برقی همون قدر هم که از دستش بر میامده دریغ نکرده
خوشحالم که مطالب زیادی برای گفتن دارید. این یعنی اینکه حالا حالاها انشششششااااااااالله دور هم هستیم.

رضوانه 25 یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 12:00

اقا من دلم تنگ میشه من شما رو و نوشته هاتونو دوست دارم مارو تنها نزارید

مرمری یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 02:40

داداش مهرداد سلام ، بسلامتی مسافرت میری خوش بگذره ولی زود بیا که منتظر نوشته های دلنشینتم ، پسر منم اصفهان زندگی وکار میکنه، خیلی شهر تمیز وزیبایی دارید برای ماهم توفیق اجباری میشه میایم حسابی خوش میگذرونیم واز شهر زیباتون لذت میبریم امیدوارم خودتون همیشه سلامت وشهر خوشگلتون پابر جا باشه، خوب توضیح دادین کندن پیاده رو ، وچیز گذاشتنشونوووووووو عاااالی بود خیلی خندیدم

sara یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 01:31

سلام...

به نظر من ...کمک به دیگران ... کمک بزرگتری است به خودمان.... یعنی وقتی به کسی کمک یا نیکی میکنی ... اول از همه خودت لذت میبری ... و روحت جلا پیدا میکنه ... و از خودت خوشت میاد ... و زندگیت قشنگ تر میشه.... و خیلی از مسایل ریزی که قبلا ترا آزار میداده ... دیگه به نظرت نمیاد... خولا۳ اینکه ....... کار خوبیه ........

که متاسفانه امثال من فقط حرفش رو می زنیم .... خوش به حال اون برقکار و بقیه که ........انجامش میدن.......

مرتضی شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 23:44

سلام
ممنونم از زحماتتان،‌ همیشه نوشته هایتان خواندی و قابل استفاده هستند؛ ایشاالا که حضورتان در این خانه مجازی تداوم داشته باشد.

شیرین امیری شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 23:06

سازمانی می اید و پیاده روها و خیابانها را را کفر و یکون می کند!! کن فیکون!!!

فاطمه شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 22:02

چقدر خوب
چقدر بعضیا خیلی ساده و بی ریا خوبن که آدم رو به آدمیت امیدوار می کنند.
و چقدر شما خوبی که از خوبی ها می نویسی
ممنونم

Samira شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 21:58

م شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 21:30

آقا مهرداد اگر فرصت نمیکنید بنویسید خاطراتتون رو ضبط کنید مطمئنم یه روز به درد میخوره .میشه از بین این همه خاطره حداقل یه جلد کتاب خواندنی چاپ کرد مثلا یه کتاب با موضوعیت دزدی هایی که از فروشگاه میشه . خیلیاشون واقعن خنده دارن
حیفه حتمن یه جا ثبتشون کنید ما که خیلی پست های شما رو دوست داریم

یک خواننده شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 20:56

امیدوارم وبلاگ نویسی را رها نکنید. برای من دور از وطن خویش و غریب خواندن نوشته های زیبای شما عادت شده. موفق و سلامت باشید.

محمدرضا شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 17:17

اقا مهرداد عزیز سلام
هرکجاهستی خوب و خوش و سلامت باشی
هر چند روز،سرمیزنم تا وقتی که برگردی.
من ایمیلمم میگذارم ،لطفن شمااول پستای رمزدارو بنویس!!
یاعلی

خانوم مهندس شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 16:21 http://khanummohandes.blog.ir

این خواستگاری یعنی تجربه خودتون؟لطفا در اولویت قرار بدید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.