داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

سوراخ نامه!


 

 

 

راستش از شما چه پنهان یکبار اتفاقی برایم افتاد که بنده را کمی دچار تاملات فلسفی کرد! و از انجا که نمی دانم این ذهن ما چه مرگش است که از برخی پدیده ها راحت نمی گذرد و خفت ما را می گیرد برای همین یک پنچری تایر دوچرخه بشدت بنده را بفکر فرو برد....چندی قبل مشغول دوچرخه سواری در پارک جنگلی ناژوان بودم که به اخر جاده که رسیدم که طبعااخر جاده  اسفالت تمام می شود و به جاده خاکی می رسم و معمولا همانجا دور می زنم منتها انروز گفتیم کمی در جاده خاکی هم دوچرخه سواری کنیم و از انجا که صبح زود هم بود هوا عالی موسیقی که از هندزفری در گوشم بود دلچسب همه جا ساکت فقط صدای اب جاری در رودخانه و بوی عطر گلهای پارک....انقدر حس خوبی داشتم که با خودم گفتم :خدایا! جهانت را به ما ببخش و به روزگار بگو کمی ما را راحت بگذارد بهشتت مال خودت ما نخواستیم! که البته با گفتن این جمله بلافاصله حس کردم تایر لق می زند و در حقیقت چرخ پنچر شده بود...عاقا! با یک دردسری پیاده ان همه راه را در گرد و خاک دوچرخه به دست خودم را به لب جاده رساندم و صبح زود جمعه هم بود و تاکسی هم  گیر نمی امد که خودم و دوچرخه ام را به خانه برسانم....دردسرتان ندهم کلی توی گرما اذیت شدم ولی بعدا که کمی به ان ماجرا فکر کردم چیزی در ان اتفاق توجهم را جلب کرد....سوراخ!....پنچری دوچرخه را که گرفتیم دیدم یک میخ ریز توی تایر رفته و چرخ را پنچر کرده و من متعجب شدم که یک میخ حقیر چگونه روز به ان قشنگی که بی شباهت به بهشت نبود را تبدیل به جهنم کرد!...

 


بنده یک اعتقاد عجیب دارم و می خواستم این اعتقاد عجیبم را با شما در میان بگذارم و نظرتان را جویا شوم بنده اساسا معتقدم سوراخ و روزنه در سرنوشت بشر تاثیر زیاد وعجیب و انکار ناپذیری دارد! برای این حرفم هم می توانم مثال ها و مصادیق زیادی بگویم اینکه مثلا سوار یک بالن بسیار بزرگ شده اید و با این بالن به اوج اسمان پرواز می کنید و لذت روزگار را با دیدن مناظر زیبا می برید منتها یک روزنه بسیار ریز در بالن می تواند همه ان رویای شیرین را به باد دهد و باعث سقوط بالن و نهایتا اسیب شما شود این قضیه در مورد چتر یک چتر بازهم صادق است اینکه یک چتر باز با هزاران امید و ارزو از جایی با چترش می پرد که اگر چتر مورد نظر سوراخ باشد حتی با یک سوراخ خیلی ریز ممکن است به دردسر بیفتدو یا سوراخ ایجاد شده در لوله اب مرکزی یک شهر که می تواند یک شهر را حتی برای چند ساعت دچار تشنگی کند تا ترکیدن یک سد بزرگ که می تواند از یک روزنه شروع شود و به طبع ان اگر جلوی ان سوراخ گرفته نشود می تواند سد را بشکند و شهری بزرگ را غرق کند!یا اینکه بارانی که نعمت خداست  و ما کشورهای کویری قدرش را بیشتر می دانیم ولی اگر سقف خانه ات سوراخ باشد همین نعمت می تواند تمام زندگیت را از بین ببرد و به جای اینکه دعای باران بخوانی مجبوری دعا کنی که این باران لعنتی بالاخره قطع شود در حالیکه مشکل باران نیست مشکل ان سوراخی است که در سقف شماست! برای همین سعی می کنی ان سوراخ را با چیزی بگیری و یا اینکه اگر نتوانی ان سوراخ را مهارکنی نا امیدانه یک کاسه زیر ان سوراخ روی فرش می گذاری که علی الحساب  خانه ات را سیل نبرد و منتطر بمانی تا بالاخره سقف روی سرت خراب شود! و یا اینکه مسافرت رفته ای و سکوت کویری در ان هوای تاریک با صدای خواننده محبوبت که از ضبط ماشینت به گوش می رسد و تو را به رویاهای قشنگ برده و واقعا حس می کنی که زندگی چقدر زیباست! ولی  ناگهان حس می کنی  که انگار ماشین راه نمی رود و چرخش هم صدا می کند پایین که می ایی می بینی که یک میخ ریز و بی ارزش تمام  ان حس قشنگ را از بین برده و تایرت را پنچر کرده و برای همین مجبوری در نیمه های شب و در سایه سنگین صداهای رعب انگیز گرگها که از اعماق بیابان ها و از لابه لای اشباح تاریکی به گوش می رسد با ترس و لرز از ماشین پیاده  شوی که تایرت را عوض کنی که می بینی تایر زاپاست هم پنچر و سوراخ است! یعنی اینکه یک سوراخ می تواند برای شما موجب دردسر شود و سوراخی مضاعف!(مثل سوراخ تایر زاپاس!) می تواند به فاجعه ختم شود! .....



من می توانم برای این ادعایم مصادیق زیادی بگویم ولی نمی خواهم بیشتر از این شما را خسته کنم و فک می کنم با همین استدلال ها توانسته ام شما را قانع کنم که سوراخ خطرناکترین و بدترین سرنوشت بشر است  ولی اشتباه می کنید! چون همه سوراخها هم اینقدر ترسناک و رعب اور نیستند و روزنه ها و سوراخ هایی هم هستند که بشرعلاقه خاصی به انها دارد! و بعضا ممکن است که واقعا ذهن انسان را مشغول کند! انقدر که برخی از روزنه ها انچنان کشش دارند که تمامی زندگی بشر را تحت الشعاع خودش قرار می دهد لطفا فکر بد نکنید و سعی کنید خوش فکر باشید! و افکارتان را طوری تربیت کنید که به جاده خاکی نرود واقعا خیلی زشته که یه ادم با شخصیت مثل شما ذهنش را به این جور جاها بکشاند! چون  دقیقا می دانم شما دارید به چه چیز و یا احیانا چیزهایی فکر می کنید! پس بهتره خجالت بکشید و سعی کنید از این به بعد خوش فکر تر باشید و مودبانه تر بیندیشید! ولی بالاخره اینها واقعیات زندگی است! شاید شرم اور ولی در هر حال جزیی بعضا بسیار مهم از زندگی ماست و اینکه همه ما ادمها بالاخره از یک روزنه تنگ و تاریک پا به این دنیا می گذاریم! و این اغاز زندگی است یعنی اینکه خلقت و زندگی همه انسانها و جانوران اساسا از یک سوراخ شروع می شود! لطفا بنده را به بی ادبی و یا احیانا به بی اتیکتی و یا احیانا القاب این چنینی متهم نکنید اینها همه واقعیات حیات است که خدا اینگونه مقدر کرده تا بوده همین بوده و از این به بعد هم همینطور خواهد بود که این بخش اتفاقا داستان مفصلی دارد که فک کنم تا همین حد کافی باشد ولی فقط می خواستم بگویم همین جا حداقل نیمی از این  پست را سانسور می کنم! که بفهمید وقتی  نویسنده محترم را به بی ادبی متهم می کنید باید بهایش را هم بپردازید! و فقط در همین حد بگویم که اگر ان قسمت سانسور شده را اینجا بگذارم و شما بخوانید انچنان از خنده روده هایتان در هم می پیچد که دلتان می خواهد سرتان را داخل یک سوراخ موش و یا لوله بخاری که ان هم نوعی سوراخ است  (منتها کمی گشاد است!)فرو کنید تا کمی ارام بگیرید! پس لطفا مواظب افکار و طرز تلقیتان  باشید!...



البته همه سوراخ ها و روزنه های خوب و سرنوشت سازی که در این عالم هست  تا این حد اروتیک نیستند! و روزنه های خوبی هست که می شود صریح و روشن و بدون اینکه فکر بد به سرتان بزند در موردش صحبت کرد و در مورد خوبی هایش شفاف و روشن سخن گفت وقتی یک غواص به عمق اب می رود بینی اش فقط به یک سوراخ وصل است و همین سوراخ است که مانع مرگ و خفگیش می شود چون از ان روزنه بسیار ریز هوای تازه به او می رسد و یا مثلا یک زندانی را تصور کنید که در یک سلول تنگ و تاریک محبوس است شما می دانید یکی از ویژگیهای زندان انفرادی اتاقی است که هیچ پنجره ای ندارد!؟ یعنی اینکه برای اینکه بتوانند حداکثر فشار و شکنجه را به زندانی وارد کنند او را در زندانی حبس می کنند که هیچ روزنه ای در ان نیست و وقتی که پنجره و سوراخی هم در سلول نباشد یعنی نورهم نیست و این بزرگترین شکنچه برای یک زندانی است گاهی اوقات زیباترین و شگرفترین حقیقت زندگی یعنی "امید" هم از یک روزنه شروع می شود یک دلخوشی کوچک یک حس خوب کمیاب و جزیی و یک دلگرمی هر چند مسخره می تواند برای انسان روزنه امیدی باشد و او را نجات دهد هیچگاه این صحنه از فیلم باشکوه "پاپیون" را فراموش نمی کنم پاپیون سالها در زندان انفرادی و در شرایطی بسیار غیر انسانی در یک جزیره دور افتاده زندانی بود و از انجا که می خواست زنده بماند  دلش را به سوسک های داخل سلولش خوش کرده بود و نهایتا با همین کور سو های امید و همین روزنه های کوچک دلگرمی به ظاهر مسخره و مشمئز کننده امیدش را زنده نگه داشت  و نهایتا به ازادی رسید....پس بهتره مواظب سوراخ های سرنوشت ساز زندگیمان باشیم! چون همین سوراخ های بظاهر بی اهمیت و کوچک هم  می تواند روزنه سقوط باشد و هم  دریچه ای به امید و لذت زندگی....

نظرات 21 + ارسال نظر
sara یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 00:22

سلام...

پاراگراف اول متن رو که خوندم ... موضوعی کاملا نامرتبط با بقیه متن ... به ذهنم رسید...یعنی فکر کردم شما میخوای در اون مورد بنویسی...

اینکه به خدا گفتی بهشت رو نمی خواهی و همین دنیا بسه ... و همین باعث شد خدا یه چشمه برات بیادو .... حالت رو بگیره!!
و سریع یاده یک خاطره افتادم که.... مشابه چنین بلایی سرم اومد... و توبه کردم که دیگه ... چیزی به خدا نگم که ...بخواد تلافی کنه

ولی خب ...بعدش دیدم که اصلا این مورد مد نظر شما نبوده !....
لذا جاش نیست که ...اون خاطره را تعریف کنم.....

سوراخ های خاطره انگیزتان ... روز افزون باد...

اعتراف می کنم دعای آخر کامنت شما واقعا لذت بخش بود!

پرند چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 00:35

بسیار زیبا بود وجالب توجه، ناخواسته نیشمان هم باز شد
حالا یه سوال اصلا چرا فکر میکنین که باید رمزی بنویسین، من فکر میکنم خوانندگان اینجا دارای جنبه وشعور بالایی هستن راحت باش داداش

وبلاگ یک محیط عمومی است و همه جور خواننده ای هست و البته در اینکه شما مخاطب با شعوری هستید تردید ندارم....
ممنون از لطف شما

مانیا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 23:51

ان شاالله موفق باشین
حمل بر فضولی نباشه اخه منم امسال قبول شدم و نشده ک هنوز ثبت نام کنم!!
خلاصه ک یه وقتی نگین فضولم

به به! تبریک می گم
امیدوارم توفیق ادامه تحصیل را داشته باشید گرچه من زیاد خوشحال نیستم چون وقتم بسیار محدود است
نخیر! شما به هیچ وجه فضول نیستید و دوستان حق دارند در دنیای مجازی از حال هم با خبر باشند...

سایرا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 20:13 http://www.2khtari-bename-saira.blogfa.com/

شما اون پست ها ی باحال رو بذار پسر بد

پس ما باید دم خروس را باور کنیم!

مانیا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 13:48

سلام
میدونین من به یه نتیجه ای رسیدم!!
اینکه احتمالا موتور جستجوی من با شما و مخاطبین متفاوته!!
در مورد حواشی هم والله من منظورم به دوران لیسانسم بود و اینکه دانشگاه یه چیز به ما یاد داد و زندگی دانشجویی یه چیزای دیگه!
راستی یه سوال شما ثبت نام انجام دادین??

درود بر شما
باور کنید این گوگل که متعلق به استکبار جهانی است در همه جا یکی است!...
اینکه گفتید من از دوران دانشجوییم بیشتر از دانشگاه اموختم واقعا حرف درستی است...
امروز ثبت نام کردم....

عطیه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 10:58

جریان سولاخ(به قول رامین عزیز) عالی بود و چقد ساده ما از کنارش میگذریم
از این به بعد 1جور دیگه به سوراخا نگاه خواهم کرد.
به نظر من پست رمزی بذارید. خیلی ام خوبه
قسمت زندانم خیلی جالب و فکری بود... .

خوشحالم که توانستم دید شما را نسبت به پدیده مهم و استراتژیک سوراخ تغییر دهم!
از اتفاق چند پست بشدت رمز دار تو گلویم مونده نمی دونم چکارش کنم چون فرصت اینکه به همه دوستان جدید رمز بدهم نیست...
زندان انفرادی داستان غم انگیزی دارد چون بسیاری از بزرگان این سرزمین لااقل در تاریخ معاصر طعم تلخش را چشیده اند که گفته می شود بدترین و دردناکترین نوع شکنجه است...

سایرا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 01:18 http://www.2khtari-bename-saira.blogfa.com/

ای پسر بد اروتیک رو الان سرچ کردم کشفیدم

آقا خدایی منم هر وقت یک اصفهانی تو حرم میبینم یاد شما میوفتم

انشالله همیشه شاد باشید و ستاره بچینید و پست های مورد دار بنویسید البته بدون سانسور مثل اون جزیره

از یک طرف شما بنده را بخاطر ان واژه شرم اور سرزنش می کنید و از طرف دیگه بنده را به نوشتن پستهای مورد دار تشویق می کنید! حالا دم خروس را قبول کنیم یا قسم حضرت عباس را!....
ممنون سایرا خانم شاد و موفق باشید...

سو شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 21:58

سلااام آقامهرداددمت گرم که هرچی به ذهنت میرسه رومینویسی
کلابه سوراخ کارندارم امامنم همیشه پشت اتفاقات یه فلسفه ای می بینم مثلااینکه قراربوده خدای ناکرده توراه برگشت بادوچرخه اتفاقی بیفته واون میخ وسوراخ نذاشته
تویه کامنت خوندم مشهدیهایادت نمیره باباایول دمت گرم ماهم دیگه تاطرف اینحامیادزیارت ومیگه اصفهانیه یادشمامیفتیم
زندگیتون سرشارازسوراخهای خوب ومفید

درود بر خاله سو!...
فقط بگم ان دعایی که اخر پست کردید خیلی چسبید!

مانیا شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 16:38

سلام
به به اقای مهندس خوبین؟
خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم در مورد ادامه تحصیلتون نوشتین!
کلأ معتقدم بعد از کتاب خوندن و گشت و گذار داخل یه کتاب‌فروشی خیلی بزرگ؛ سومین چیزی که خیلی کیف میده ادامه تحصیله!
هم از نظر درس خوندن هم از نظر اتفاقها و حواشی ک داره
خب به خیلی از پستها نرسیدم اما در عوض همشو یه روزه نشستم خوندم!اصلا هم بیکار نیستم
کلأ دیدتون به موضوع ها جالبه و دقیق؛ چه اون انگشتی ک افتاد و چه این پستتون
اها در مورد این کلمه اروتیک منم معنیش رو نمیدونستم اما خب نتیجه جستجو مقاله ای بود ک خوندم!بسیار عالی بود.خلاصه ک میخواستم تشکر ویژه کنم ک این کلمه رو بکار بردید

درود بر دوست عزیز...
ادامه تحصیل واقعا عالیه بشرط اینکه وقت و فرصت کافی وجود داشته باشه...
در مورد حواشی کمی مشکوک گفتی!...
شما به هر پستی دیر رسیدی یه کامنت بدهکاری!
خوشحالم که پست من باعث شد معنی یه کلمه باحال! را یاد بگیرید! گرچه معنای چندان ابرومندانه ای ندارد!

ققنوس شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 14:08 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

آقا مهرداد ما هیچ فکر بدی نکرده بودیم.... لطفا ما را تحریم و تنبیه نفرمایید و آن قسمت از ممیزی نوشته هایتان را آشکار سازید.

ممنون دوست عزیز
شما که از دوستان خوش فکر هستید در این تردیدی ندارم...

سایرا شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 12:24 http://www.2khtari-bename-saira.blogfa.com/

سلام آقا مهرداد

چرا پست هاتونو سانسور میکنید بذارید ما بخندیم خوب ای بابا

ممنونم از پست سوراخیتون

راستی درود بر حافظه ی شما من اهل مشهدم

درود بر سایرا خانم
نمی دونم چرا مشهدیها تو ذهنم میمونه!...
والا بدون سانسور نوشتن باعث ایجاد سوء تفاهم میشه برای همین ادم مجبور به محافظه کارانه بنویسد....گرچه سانسور بسیار اشتباه است چون در هر متنی معمولا بهترین و حساسترین قسمتش حذف می شود!

Ramin شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 12:00

دوستِ خوبِ نادیده ام ، غایب بودن را بزار به حساب روزگار . وضعیت خیلی خرابه و هیچ امیدی به آینده نیست . بله میدونم آدم باید امید داشته باشه و خوشبین باشه ولی تو این مملکت خوشبینی فقط گول زدنِ خودته . بیخیال فعلا" که برای ما مردم قصه سولاخ(؟) از همه چیز جالتره و ..........................
ایام بکام

رامین خان بالاخره باید دل را خوش کرد به همان کورسوی امید چون بغیر از این راهی نیست....
همانطور که فرمودید سوراخ قصه درازی دارد! که بسیار با روزگار ما همخوانی دارد!

ثابت شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 03:24

سلام ... تا حالا شده به این فکر کنید که اگه در یه کشور دیگه مثلا امریکا یا کانادا یا کشورهای اروپایی که خیلی فیلترینگ از بعضی لحاظا وجود نداره ، زندگی میکردید بازم این خود سانسوری در نوشته هاتون وجود داشت یا نه ؟ با دو حالت اینکه اگه مسلمان یا غیر مسلمان به دنیا میومدید فرض کنید .... یعنی در خارج و مسلمان ، در خارج و غیر مسلمان .... نمیدونم یعنی این سوال برای خودم بوجود اومد که البته بعد از فیلترینگ که عامل محدود کننده ی خارجیه ،آیا عوامل درونی و اعتقادات مانع بیان چیزهای طبیعی و عادی و به دور از تلاش برای تحریک دیگران و بدون هیچ منظوری و فقط برای بیان چیزی که در ذهن میگذره که حالا یا به صورت سوالیه یا تعجبی یا خبری یا هرچی ، میشه؟ در واقه میشه گفت چون خودمم حتی گاهی اوقات که در دفتر خاطراتم چیزی مینویسم خود سانسوری برام وجود داره چون می ترسم یه روزی بعد از مرگم کسی اون مطالب ممنوعه ی ذهنمو بخونه ، ولی برای نوشتن در وبلاگی که هیچ کس هویتمو حتی تا بعد از مرگ متوجه نمیشه (البته به خواسته ی خودم و با ندادن نشانه ها و علائم خصوصیم ) احساس میکنم اگه فیلترینگی وجود نداشت با اینکه اعتقاداتی دارم با این محور که دیگران رو هیچ وقت وسوسه و منحرف نکنم، می نوشتم چیزایی که در ذهنم میگذشت ! هیچی دیگه فقط خواستم نظر شما رو بدونم همین .... راستی هنوزم بابت سریع آپدیت کردن وبلاگ هنوز هم تشکرات بسیار ویژه ای دارم دمتون گرم خیلی باحالید

درود بر ثابت عزیز...
به اعتقاد بنده در نوشتن هیچ گونه هیچ گونه و هیچ گونه خود سانسوری و سانسور و خط قرمزی نباید باشد البته بسیار معتقدند اساسا در هنر نباید خط قرمز باشد ولی با این حال مثلا در یک کشور اسلامی مثل کشور ما انتظار نیست که مثلا در سینما و یا نقاشی همه چیز به تصویر کشیده شود ولی لااقل در نوشتن در مذهبی ترین کشور جهان هم هیچ خط قرمزی پذیرفته نیست در مورد دلایلش هم اگر فرصت کردم در اینده پستی خواهم نوشت
ممنون ثابت عزیز منتظر نظرات خوبتان هستم

آبانی جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 16:13

برای من هم خیلی از این اتفاقات تو زندگی افتاده و البته میرم تو فکر و دنبال دلیلش میگردم به نتیجه ای نمیرسم میام بیرون!

شما انقدر فلسفه دوستدارین چرا ارشدتونو فلسفه نزدین؟!فلسفه رو هرچی از سختیش بگم کم گفتم

من عاشق فلسفه هستم ولی توفیق نداشتم در این رشته ادامه تحصیل بدهم....

مهندس جان جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 01:38 http://mohandesjan.blogsky.com

با اجازه لینک شدید

ممنون مهندس جان عزیز...
باور کنید هنوز وقت نشده یک لینک برای وبلاگ درست کنیم برای همین شرمنده دوستان هستیم...

مهسا جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 01:36

بااینکه پستتون سرشار از سوراخ بود اما واقعا گویا و جالب بود.
میدونید، اصولا سوراخ برای گذره...ممکنه به تنگی سوراخ سوزن برای عبور نخ و یا به بزرگی دهانه یک آتشفشان برای فوران باشه. اصلا ما زندگیمون هم به دوتا سوراخ بنده، بله!درست حدس زدید! سوراخهای بینی برای تنفس...

البته اگر بخواهیم دقیق بگوییم روزنه برای نفوذ است و از این حیث بسیار مهم است که گاهی یک سیستم بسیار پیچیده و عظیم با یک روزنه بسیار ریز و کوچک باعث نفوذ عنصری نا همگون و متضاد در ان ممکن است ماهیت انرا تغییر دهد!...
البته در مورد ان سوراخ دوقلو هم کمی ایهام وجود داشت که خوشبختانه ما سربلند بیرون امدیم و هیچگاه ذهنمان را به جاده خاکی رهنمون نفرمودیم!

محمدرضا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 18:32

سلام
معنی اروتیک چیه؟
سوراخ و ماادراک مالاسوراخ.
یاعلی

درود بر محمد رضای عزیز
والا ان کلمه معنای ابرو مندانه ای ندارد! پس خواهش می کنم معنیش را در نت جستجو کنید! چون از گفتنش معذورم!
فقط میشه بگید ان جمله عربی منبعش کجاست!؟
ایا در این جمله در مورد سوراخ امری به ما تکلیف شده!؟

م پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 18:19 http://freeassociation.persianblog.ir

زیبا بود
سرنوشت ساز ترین سوراخ ها سوراخ هایی در باورهای ماست که معمولن دیر یا زود یک شیرپاک خورده آن را ایجاد میکند.
شما هم هرجور دوست دارید بنویسید اصولن نوشته های طنز باید کمی بی تربیتی باشند و گرنه مزه ندارد
این کد وبلاگتان هم با ما سر ناسازگاری دارد کمی ایشان را نصیحت کنید یعنی بار دهمه که مینویسم ما از رو نمیرویم و برای اینکه رویش را کم کنیم هر بار جمله ای هم اضافه میکنیم تا چشمش درآید!

در مورد ان خلا ذهنی که من انرا سیاه چاله می نامم هم حرف زیاد است و اساسا مبحث سوراخ! بسیار گسترده است که افسوس که ان رشته ای که قرار است بخوانم فلسفه نیست مگر نه پایان نامه ام را در این مورد می نوشتم!
راستش من بشدت به عفت نوشتار معتقدم و بسیار نگران و هراسانم که مثل کسانی باشم که می خواهند مخاطبینشان را به هر قیمتی که هست بخندانند که اگر این ملاحظه نبود شما وبلاگ متفاوتی می خواندید!
معمولا بعضی چیزها با نصیحت پیش نمی روند و باید مثل کد های بلاگ اسکای چشمش را در اورد! و خوشحالم که لطف می کنید و از رو نمی روید!

Ramin پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:37

زنده باد آقای مدیر

درود بر رفیق قدیمی و غایب!

رضوانه پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 12:05



ما هم از سوراخ های زندگیمون درس های زیادی خواهیم اموخت

امیدوارم همینطور باشه!

آنا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 11:36 http://aamiin.blogsky.com

اووووف .. از کجا به کجا رسیدید؟

کلا قصد من این بود که مبحث پیچیده و اساسی سوراخ را مورد بررسی دقیق و موشکافی قرار دهم گرچه با محذوریت های فراوانی روبرو بودم ولی امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم و بگویم از سوراخ هم می شود به امید رسید!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.