داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

کفش!


 

 

دوستی دارم که در یکی از محلات فقیر نشین اصفهان فروشگاه کفاشی دارد و کسب و کارش هم رونق خوبی دارد یعنی همانطور که در پستهای قبلی گفتم  قدرت خرید مردم در این محلات پایین است ولی چون تراکم جمعیت زیاد است مراجعه کننده زیاد دارد برای همین کسب و کارش خوب است و درضمن کفش هم استفاده خوبی دارد خودش می گوید اگر زرنگ باشی  یک جفت کفش که می فروشی یه لنگه اش استفاده و سود است! ...یک روز رفتم که هم سری به او بزنم و هم یک جفت کفش از او بخرم با او گرم صحبت بودم که یک موتور کهنه که دود زیادی هم از اگزوزش بیرون می امد جلو مغازه توقف کرد یک زن و شوهر به همراه سه بچه از موتور پیاده شدند! مرد تیپ و ظاهری کارگری داشت دستهای پینه بسته و لباسهایی کهنه که حدودا چهل  ساله می امد ولی زنش به نظر خیلی جوانتر از خودش بود نمی دانم شاید مرد شکسته شده بود و سنش بیشتر به نظر می رسید...یک دخترتقریبا دوازه سیزده ساله و دو پسر که یکی تقریبا ده ساله و دیگری پنج شش ساله همراه انها بودند...این رفیق ما می گفت یکی از تکنیکهای ما در فروش این است که مشتری که وارد مغازه می شود به کفشهایی که پوشیده است نگاه می کنیم و با توجه به کفشهایی قبلی او سلیقه و سطح خریدش را حدس می زنیم و به او کفش پیشنهاد می دهیم....

با توجه به حرفهای او به کفشهای ان خانواده نگاه کردم تقریبا هیچ کدام از کفشهای انها قابل استفاده نبود دو پسر انها که دمپایی پوشیده بودند و شاید فقط کفشهای دختر بزرگ خانواده سالم بود کفشهای مرد و زن هر دو پاره بودند این رفیق ما می گفت مشتریهای ما در این منطقه وقتی برای خرید می ایند که دیگر کفشهایشان قابل استفاده نیست و کاملا پاره شده و دیگر تعمیرش به صرفه نیست تا انجایی که وقتی کفش می خرند انها را بلافاصله می پوشند و کفشهای قبلیشان را داخل جوی روبروی مغازه می اندازند و می روند...


ان خانواده پنج نفره همه خوشحال بودند چون فهمیدم که امده اند که پدر خانواده برای همه انها کفش نو بخرد! بالاخره خرید شیرین است مخصوصا اینکه انقدر کم پول باشی که خانواده ات به خرید عادت نداشته باشند می گویند کسبه پولشان برکت دارد چون بالاخره خرید شیرین است و کسی که چیزی می خرد معمولا با خوشحالی از ان مغازه خارج می شود و همین شادی و رضایت به ان پول برکت می دهد....


اول برای دختر خانواده سراغ کفش گرفتند ولی بیشتر مادر خانواده نظر می داد معمولا هر کفشی هم که می دید  اولین سوالی که می پرسید این بود که "قیمتش چقدر است؟"...دخترک کم حرف بود شاید بچه های فقرا با شعور تر از بچه پولدارها باشند چون رنج فقر و نداری را دیده اند  رنج به غیر از تلخی هایش ادمها را هم می سازد یک تکه سنگ تا تیشه نخورد شکل نمی گیرد البته به شرط انکه ضربات تیشه انقدرها محکم و کوبنده نباشد که سنگ خرد و خاک شود!..دخترک زیاد نظری نمی داد شاید بیشتر به جیب پدرش فکر می کرد ولی این رفیقمان یک کفش قرمز رنگ براق به او نشان داد که با دیدنش چشمان دخترک برقی زد و گفت که قشنگ است کمی گران بود ولی فروشنده گفت که تخفیف می دهد پدر هم اشاره ای به مادر کرد و کفش را خریدند....چهره خندان ان دختر وقتی کفشها را پوشید و کفشهای کهنه اش را به گوشه ای انداخت دیدنی بود....


بعد سراغ پسرها رفتند یک جفت کفش کتانی ارزانقیمت برای پسر بزرگتر خریدند و یک جفت کفش لاستیکی کوچک هم برای پسر کوچکتر....نوبت خرید کفش برای زن رسید زن خیلی وقت این رفیقمان را گرفت مدلهای زیادی را امتحان کرد یا نمی پسندید و یا گران بود بالاخره چشمش به یک جفت کفش مشکی جلب شد به شوهرش اشاره کرد که انرا بخرد شوهرش هم به این رفیقمان گفت که "حسابمان تا حالا با تخفیف چند شده؟ او هم با ماشین حسابش جمعی زد و عددی را گفت مرد هم دستش را در جیبش کرد و پولهایش را شمرد و به زن گفت:اشکال نداره ....مرد همه کفشها را با چک و چونه فراوان حساب کرد و پولش را داد و بعد به زن گفت که برویم زن رو به شوهرش کرد و گفت:پس خودت چی؟ مرد جواب داد برج اینده می خرم فعلا پولهایم تمام شد زن با ناراحتی گفت:کفشهایت پاره است و نمی توانی سر کار بروی این ماه برای خودت بخر کفشهای من فعلا سالم است ولی مرد خیلی به حرفهای زن توجهی نکرد و حتی اخمهایش را درهم کشید و با تحکم به خانواده اش گفت: برویم! ان رفیق ما هم به او گفت:یه جفت کفش بهت میدهم پولش را ماه اینده برام بیاور مرد هم گفت: پس حالا که می خواهی نسیه بدهی یک جفت پوتین بهم بده که سر کار بپوشم ان رفیق ما هم یک جفت پوتین به او داد....همه انها کفشهای پاره شان را داخل مغازه در اوردند و کفشهای نو شان را پوشیدند بغیر از ان دختر که ظاهرا دلش نیامد انها را بپوشد و جعبه اش را بغل کرده بود! و همگی شاد و خوشحال سوار موتور شده و رفتند.....

 

نظرات 24 + ارسال نظر
رضوانه همدان شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 18:56

ای روزگار . . .

ههیییییییییییییییی روزگار!...

المیرا شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 14:16

با خوندن این پست گریه ام گرفت :((
خیلی غمگین بود

البته نکته مثبت هم داشت....کمک مردم به همدیگه و محبتی که ان خانواده در عین فقر به همدیگر داشتند....

سو جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 23:32 http://susan5951.persianblog.lr

باتمام وجودحسش کردم

ممنون ...

لیلا چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 03:57

شهری با مردمی سخت کوش اما فقر در جای جای شهر پیداست .چه خوب که مردم قانعی داره.چنین صحنه هایی دیدم والبته سفرهای خانوادگی با موتور.اصفهان شهر کار وتلاش

اصفهان شهر ثروتمندیه (به نسبت بقیه جاها)ولی متاسفانه فاصله طبقاتی بیداد میکنه....

فاطمه شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 22:56

زیباترین نظر پاسخ خودتون به کامنت اول بود : خاطره ای از درد و مرهم
ممنونم

ممنون فاطمه خانم...

sania شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 15:46 http://saniavaravayat.blogsky.com

خیلی ناراحت شدم . .
از عملکرد دوستتون هم خیلی خوشحالشدم

در این خاطره درد و مرهم به همراه هم بود...

آسو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 14:14

سلام زیبا بود ممنون من این صحنه ها رو زیاد دیدم خدا یا روزی باشه که هیچ آدمی فقیر نباشه.

درود بر اسو خانم....
دعای قشنگی بود....

سیمین(عشق) شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 11:32

الهییییییییییییییییییییییی
واقعا زیبا بود
ادم فقیر باداشتن چیز کوچیک خوشحال میشه این یعنی خوشبختی

جمله اخر کامنت شما واقعیت محض است...

فرشته شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 11:30

متن زیبایی بود نویسنده حق مطلب رو بخوی ادا کرده بود
همیشه پایدار باشید.

ممنون فرشته خانم

زهره خاموش شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 11:25

سلام من تو شهر شما دانشجو بودم ..واز جمله خاطرات دانشجویی ماجرای خرید کفش بود که اول مدل را از پاساژ اف. تخار و انق.لاب انتخاب بعد همونو از میدا.ن اما م و سپ.هر و دروا.زه ته.ران میخریدیم اینو البته دوستان همشهریتون یاد مون دادن که تفاوت قیمت برا یه مدل کفش و همون تولیدی زیاد بود ومسلما ارزانتر
در آخر خدا قوت به دوستتون

درود بر شما
حرکت هوشمندانه ای بود!
همانطور که گفتید قیمتها در ان مراکزی که نام بردید بالاتر از جاهای دیگر است و البته کفشها هم قشنگتر و مرغوبتر است...

عطیه شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:54

خدا هیچ مردی رو پیش خانوادش شرمنده نکنه.
چقد دوستتون کار خوبی کردن. انشالا خدا به کسب و کارشون رونق بده

البته این رفیق ما کاسب موفقیست....اگه یه کاسب اول به فکر مشتری باشد و بعد به سود فکر کند ارام ارام پول و موفقیت هم به سراغش می اید فقط کمی صبر می خواهد...

اف شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:14

فقر حکایت تلخیه!

دم رفیق شما هم گرم
با اون کار دعای یه کارگر زحمت کش رو برای خودش خرید


امیدوارم هیچ مردی شرمنده ی خانواده ش نشه

همانطور که گفتید فقر خیلی دردناکه....
ولی برخی کارها هر چند کوچک می تواند تحمل انرا برای فقرا راحتتر کند....

ققنوس شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 09:43 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

سلام
چه می‌شه گفت آقا مهرداد
فقط من همش به این مسئله فکر می‌کردم که اون پنج نفر چطور با یک موتور تردد می‌کردند. ایمنی جانی اش یه طرف.... بحث فضای آن یه طرف...
دوست شما هم دارای فکر اقتصادی است و هم قلب مهربونی دارد.
خدا حفظش کند و نسل این آدم ها هر روز و هر روز زیادتر شود.

درود بر دوست عزیز
من وقتی این موتور سواریهای خانوادگی را که بعضا بچه های خرد سال هم در بین انها هستند می بینم واقعا ناراحت و نگران می شوم....

کتی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 23:14

قلب ادم سوراخ میشه، از اینهمه بی عدالتی.

متاسفانه همینطوره....
ولی برخی رفتارهای ما تحمل این دردها را راحتتر می کند....

آبانی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 20:33

سلام!

مگه همچین پدری,حرفی هم برای گفتن میذاره؟!☺

درود بر شما...
درسته....

ندا بانو جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 16:27

سلام آقای مهرداد..
این پست از اون پستها و نوشته هایی بود که چشمهام رو خیس کرد..
کاش زندگی با بعضی ها که اتفاقا زحمتکش و قانع هستن تا این حد بیرحم نبود..
به احترام دوستتون و حرکت زیبا و انسانی ش، قیام میکنم

درود بر شما
گاهی اوقات همین رحم و التفات های کوچک ما به همدیگر است که زندگی سخت را اسانتر می کند...

سمیرا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:38

اینی که گفتین رنج آدمو میسازه قبول دارم، آدم وقتی رنج میکشه معمولا البته نه همیشه دیدش به بقیه انسانی تر میشه

درسته...
البته همانطور که شما هم گفتید همیشه اینطور نیست....

م جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:10 http://freeassociation.persianblog.ir

سلام
انشا الله کاروبار شما هم چاق باشه
آدم ناراحت میشه به خاطر زندگی سختشون و هم خوشحال میشه به خاطر اینکه خانوادشون با همه سختی ها بازم دور همن و از اون اندک چیزی که دارن لذت میبرن و شاد میشن

درود بر شما
کار و بار ما هم بد نیست گرچه اخیرا یه کم رژیم گرفته و مثل سابق چاق نیست!....
البته این یک رکود سراسری است که همه کسبه با ان روبرو هستند....
در برخی خانه ها رونق نیست ولی صفا هست...

سهیلا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:50 http://nanehadi.blogsky.com/

چه جالب. خدا به اون فروشنده برکت بده

اتفاقا این رفیق ما کاسب موفقیست....

سما جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:44

فشار اقتصادی بیشتر از همه روی قشر زحمت کش جامعه اومده، انشاا... که زودتر فرجی بشه!

متاسفانه همیشه این طبقات پایین هستند که بها می پردازند....

محمدرضا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:23

سلام مهرداد عزیز
گاهی می ارزه میلیون ها خرج کنی برای برق شادی چشم های یه نفر.
یاعلی

درود بر محمد رضای عزیز
کاملا درسته....
خوش به حال کسانی که توفیقش را دارند....

مریم جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 02:07

هی روزگار... ...

هییییییییییییییییییی....!

نیلوفر جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 00:47 http://yoyo-man.mihanblog.com/

سلام ....خسته نباشید..از اینکه این سایت رو تازه کشف کردم خیلی خوشحال شدم.. ...
984898

ممنون

جیرجیرک جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 00:35

دلم به درد اومد
این صحنه ها رو فقط تو فیلما دیدم.
نه اینکه فقر ندیده باشم،اما...
و چه فروشنده خوبی

متاسفانه برخی اتفاقات هست که حتی توی فیلمها هم کمتر نظیرش را میشه دید....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.