داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

نصیحت به انگشت شصت و استحاله فرهنگی!

چند ماه قبل انگشت شصتم رفت لای در ماشین!...

 

 

چند ماه قبل انگشت شصتم رفت لای در ماشین! نفهمیدم چرا این اتفاق دردناک افتاد ولی کمی خرید داشتم و  از ماشین پیاده می شدم که همانوقت اشنایی رسید و مشغول سلام و علیک شدیم و حواسم پرت شد و در ماشین را محکم روی انگشت شصتم کوبیدم! اتفاق واقعا دردناکی بود بخصوص چند ساعت اول ولی از انجاییکه من ادمی هستم که وقتی اتفاقی می افتد در پس ان چیزهای دیگری می بینم!   برای همین خیره شدن به انگشت شصتم یکی از مشغولیات روزانه و گذران اوقات فراغتم بود! زیر ناخن کاملا سیاه شد اول سیاه مایل به قرمز و البته دردناک  بعد هم سیاه که طبعا خونمردگی بود بعد ارام ارام ناخن لق شد! دلیلش هم واضح بود یک ناخن جدید از ریشه در حال پا گرفتن و رشد و نمو بود که ارام ارام همانطور که ناخن جدید متولد می شد ناخن قدیمی و شکسته و زخمی لق تر شد تا تدریجا ناخن قدیمی را از جا کند و جایش نشست....یک ناخن ظریف و نازک ولی شفاف و روشن که ارام ارام استحکام بیشتری یافت و تبدیل به یک ناخن خوب و برازنده شد! البته جایی از ناخن که در ماشین روی ان کوبیده شده بود هنوز حالت فرو رفتگی داشت که ان هم تدریجا اصلاح شد و من مرگ  ریشه زدن دوباره  و تولد را در یکی از اعضای بدنم به طور واضح  مشاهده کردم! و در حقیقت ان انگشت مانده لای در ماشین  بشدت بنده را دچار تاملات فلسفی کرد! "تولد" و " مرگ" بزرگترین و سترگ ترین واقعیت زندگی است....


انگشت شصت انگشت بسیار مهمی در فرهنگ ماست برای همین لازم است زیبا و خوش فرم باشد! نه به این خاطر که کلیدی ترین انگشت برای برداشتن اجسام و کارهای روزانه است بلکه فقط به این خاطر که علاوه بر کارهای روزانه کار فرهنگی هم انجام می دهد! از ان جهت که گاهی اوقات بعنوان "بی لاخ" به کار می رود!...بی لاخ یک نماد است گاهی اوقات یک نماد به اندازه انکه بایستی و یکساعت حرف بزنی کارایی دارد! و از قدیم الایام اگر کسی  می خواسته مثلا به کسی فحشی بدهد و یا به او بگویید"ببین! هیچ غلطی نتوانستی بکنی!"(لفظ مودبانه اش را گفتم!) انگشت شصتش را به او نشان می داده و این حرکت ان منظور فوق الذکر را به نحو احسن! به طرف مقابل میرساند!......بچه بودم که این حرکت را در تاترهای همشهری محبوبمان ارحام صدر دیدم جای دیگری در وبلاگ قبلیم گفته ام که یکی از بهترین خاطرات من در نوجوانی این بود  که شوهر عمه اهل حالی داشتم که یک ویدئو خوب و کلکسیونی از فیلمفارسی و فیلمهای  جیمز باند و سینمای کلاسیک و همچنین تاترهای ارحام صدر داشت  که در ان دوران بسیار کم یاب بود که هر وقت به خانه عمه ام می رفتم بطور کنترل شده اجازه می یافتیم که ان فیلمها را ببینیم و کنترلش هم به این صورت بود که همه اقوام و فامیل که تعدادشان هم زیاد بود روبروی تلویزیون میخکوب می شدند و به همراهی تخمه و بعضا سیگار و قلیان فیلم را دنبال می کردند و وقتی هم صحنه ای در فیلم می امد که مناسب ما بچه ها نبودهمه فریاد می کشیدند"بزن جلو!" که البته چون ویدئو ها در انزمان کنترل از راه دور نداشت تا می خواستند ان صحنه را با عجله رد کنند ما کلی چیز! دیده بودیم....تماشای فیلم در ان دوران داستانی داشت! تلویزیون ان دوران که چیزی نداشت و اگر کسی می خواست در ان دوران فیلمی ببیند باید شبانه و یواشکی می رفت یک ویدئو سنگین  از جایی گیر می اوردبعد انرا در پارچه ای می پیچید تا استتار شود! و انرا در صندوق عقب ماشین جاسازی می کرد و یک خانه خالی پیدا کرد بعد یکنفر نگهبانی می داد که کسی از کوچه رد نشود و بالاخره  می رفتند داخل خانه  و چراغها را خاموش می کردند و ویدئو را روشن می کردند که مثلا فیلم قیصر را تماشا کنند!(خود من خاطره ای بسیار جالب از یک چنین کاری با دوستانم در دوران دبیرستان دارم که اگر شد در اینده خواهم نوشت.البته در دوران دبیرستان ما ویدئو ممنوع نبود ولی بنا به دلایلی مجبور شدیم به یک چنین روشی فیلم بیینیم!..)  شاید این کارها برای دیدن فقط یک فیلم برای بچه های امروزی مسخره باشد ولی این قاعده کشورهای جهان سوم است باید بها بپردازی تا ثابت شود برخی کارها اشتباه و بی فایده است .....

 

ارحام صدر در تاترهایش به شیوه های بسیار طنز امیزی از این حرکت استفاده می کرد و هر وقت هم به این صحنه های می رسید بزرگترها هشدار می دادند که "مواظب باشید انگشت شصتتان را به کسی نشان ندهید چون کار بسیار زشتی است! و طبعا تا سن نوجوانی همیشه فکر می کردیم این کار خیلی زشتی است در حد فحش خواهر و مادر! البته واقعیت این است که شاید این عمل به ان زشتی ها هم نباشد ولی از انجا که ما در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ایم کمی در باره ان اغراق شده بود! ولی یکبار شاهد اتفاق عجیبی بودم و ان اتفاق وقتی بود که برای اولین بار سوار هواپیما شدم.....


وقتی از هواپیما پیدا شدم دیدم که یکی از راننده هایی که مسافرین را سوار کرده و به سالن فرودگاه می برد خیلی جدی و بدون هیچ دعوا عداوت و اختلاف نظری انگشت شصتش را به مهماندار هواپیما که  طبعا دخترخانم برازنده ای هم بود نشان داد و ان خانم هم ان عمل را با عکس العملی مشابه جواب داد! و در حقیقت با این علامت به همدیگر اعلام کردند که انتقال مسافرین به خوبی انجام شده.... می خواستم شاخ دربیاورم! چرا ان مرد بی ادب به ان خانم زیبا بی لاخی حواله کرد و ان خانم هم بی لاخ متقابلی به او نشان داد!؟....مدتی ذهنم مشغول ان اتفاق بود که عاقبت فهمیدم  مفهوم نشان دادن انگشت شصت در فرهنگ ما با مفهوم ان در کشورهای غربی کاملا متفاوت و در حقیقت متضاد است! یعنی اینکه در فرهنگ غربی ها نشان دادن انگشت شصت معنی خوبی دارد و ان انگشتی که با نشان دادنش فحش می دهند در حقیقت انگشت وسط است! و در فرودگاه که غربزده ترین جای این کشور است! چون  هواپیمایش غربی است زبانش انگلیسی است غذایش شکیل و اسپورت است !مهماندارهایش خوشگلند! و در ضمن زود هم به مقصد می رسی! برخی رفتارها هم به رفتار خارجی ها بیشتر می ماند تا رفتار خودمانیها....


از خودم پرسیدم چرا این اتفاق افتاده!؟ چرا حرکتی که نماد یک فحش در فرهنگ ماست ارام ارام خودش را بعنوان یک عمل مثبت و "لایک" جا باز کرده؟ شما زیر همین متن را نگاه کنید! یک بیل لاخ زشت و شرم اور وجود دارد که اکر شما مثلا از این متن خوشتان امد باید روی ان بی لاخ کلیک کنید!....این عمل به اعتقاد من در حقیقت نوعی استحاله فرهنگی است! که گریبانگیر ما شده که البته بنده شخصا بعد از تحقیقات و پژوهشهای فراوان و گسترده در مورد این استحاله فرهنگی شرم اور نهایتا به این جمله از دایی جان ناپلئون رسیدم! دایی جان در یکی از قسمتهای این سریال  وقتی  با یک افتضاح ناموسی در خانواده اشرافی و پوشالیش مواجه می شود برای توجیه ان رفتارهای غیر اخلاقی  فریاد می کشد "این انگلیسی های  خبیث بر ضد ناموس ما توطئه کرده اند!" و از انجا به اعتقاد بنده دایی جان ناپلئون یکی از نمادهای برجسته ماست! چون خیلی از رفتارها و طرز فکرهایش برای ما اشنا است! تا انجاکه باید تمام حرفهایش را با زر نوشت و قاب کرد و به دیوار اویخت! من هم با ایشان موافقم و به به اعتقاد من به احتمال بسیار زیاد توطئه استکبار و بخصوص این انگلیسی های خبیث در میان است  که می خواهند فرهنگ ما را دچار استحاله کند و در حقیقت یک نماد مبتذل و شرم اور را به عنوان یک نماد مثبت حتی در حد لایک! به ما تحمیل کنند!امن همینجا از دوستان بلاگ اسکای خواهش می کنم حالا که ما اوارگان بلاگفا به خانه شما پناه اورده ایم! لااقل این نماد زشت و  شرم اور را از زیر پستهای ما بردارند و یا لااقل چیز دیگری جایگزین ان کنند مثلا می توانند در پایین پست یک بی لاخ بگذارند و یک دسته گل! هر کس مثلا از این متن خوشش امد روی گل کلیک کند و هر کس هم خوشش نیامد روی انگشت شصت کلیک کرده و در حقیقت یک بی لاخ حواله ما که نویسنده این وبلاگ هستیم کند! و یا لااقل اگر بر عدم تغییر این علامت منحوس! اصرار دارند لااقل یک بی لاخ خفیف تر و ملایمتری بگذارند! چون این چیزی که این دوستان در این پایین گذاشته اند از ان بی لاخ های نتراشیده و نخراشیده است که اگر خدای ناکرده شب ناغافل به سراغ ادم بیاید زهره  و  زندق ادم می پوکد!


هنوز هم به انگشت شصتم نگاه می کنم...انگشتی نو صفر کیلومتر و براق ...به او نصیحت می کنم ادب و نزاکت را رعایت کرده و هیچ گاه به ناحق بی لاخش را حواله کسی نکند و در ضمن فریب استحاله فرهنگی این انگلیسیهای خبیث را نخورد!

نظرات 17 + ارسال نظر
رضوانه همدان پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 19:44

سلام اقا مهرداد منو یاد فیلم نگاه کردن قدیم انداختی یادش بخیر ویدیو هارو لای رختخواب قایم میکردیم تا یوقتی نگیرنمون خیلی باحال بود فیلم های فردین دیدن.
انگشضت شصتت مبارک اخ بمیرم چه دردی کشیدی تا مرگ و زندگی عضو جدید تو ببینی باریکلا داری
یه بیلاخ باید بهت بدم بابت ایت استقامتت

ممنون از بیلاخی که نثار بنده فرمودید!

sania پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 07:31 http://saniavaravayat.blogsky.com

پست جالبی بود ولی ما ایرانیها هم یک جاهایی تعصب بیجا در مورد بعضی موارد داریم . ما دین و فرهنگ و سیاست و .... همه رو قاطی کرده ایم تضاد زیادی بین کارهامون هست رفتارها حرفها و عملکردممون.
دیگه باید یک سری تعصب ها یا تضادها رو کنار بگذاریم و رو به سوی دهکده جهانی برویم واقعا تا کی میخواهیم بشینیم بگیم فلان ریش رو انگلیس برامون اورد . فلان لباس تهاجم فرهنگیه. بابا جان یکم به عقل رجوع کنیم مشکل حل میشه ولی کلا با این زشت بودن بیلاخ موافقم .
من اولین بار تضاد این رو تو یک جنگ ویدیویی که تو کیش برگزار شده بود دیدم وداستانهایی که داشت جالب بود از همون موقع ولی بازهم هرگز نتونستم استفاده کنم از این حرکت

درسته!
شاید بهتر باشه اول به عقل و منطق رجوع کرد.....

فائزه سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 10:27

انگلستان و فرانسه در خلال سالهای 1337 تا 1453، جنگهای زیادی را باهم انجام دادند که به جنگهای صد ساله موسوم است. در خلال این جنگها و در سال 1415، در جنگی معروف، به نام نبرد آگینکورت، سپاه فرانسه شکست سختی از سپاه انگلستان خورد. اما پیش از این شکست، فرانسویها طرحی را برای ناکارآمد کردن سپاه انگلستان ارائه داده بودند. بخش بسیار کارآمد سپاه مقابل را تیراندازان ماهر انگلیسی و ولزی شامل می شدند. همانطور که می دانید، کمانداران، زه کمان را با استفاده از انگشت وسطشان می کشند و تیر را رها می کنند. از جانب مقامات فرانسوی، دستور رسید تا در صورت دستگیر کردن هر انگلیسی، فورا انگشت وسط او را قطع کنند. به این ترتیب آنها دیگر قادر به پرتاب تیر نخواهند بود. از آن پس، در جنگهای مقابل، میان انگلیسیها مد شده بود که در صورتی که سربازان فرانسوی را مشاهده می کنند، انگشت وسطشان را به سمت آنها بگیرند تا با این حرکت به آنها بفهمانند که : من هنوز انگشت وسط دارم و با همین انگشت یک تیر به سمت تو شلیک خواهم کرد و تو را خواهم کشت.عینک

خیلی جالب بود تا به حال نشنیده بودم
ممنون

مریمی جمعه 26 تیر 1394 ساعت 16:05

صمد اقا رو دیدی که؟
اونم رو انگشت کار میکرذ.صلاحش بود!

شما چطورید؟
خوبید؟
چه خبر؟

فائزه پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 11:13

ای کاش اینجا یه علامت لایک داشت تا کل صفحه رو لایک بارون میکردم
قضیه بیلاخو که داری؟

ممنون از این همه بی لاخ که نثار بنده فرمودید!

عارفه پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 02:53

عجبا برای یه انگشت شصت بینوا چه پست اجتماعی فرهنگی نوشتین
این داستان ویدیو هم جالب بود یادمه مدرسه نمیرفتم برادر بزرگم فیلم سیندرلا رو بعنوان کادوی تولد به من داد از موقع گرفتنش این فیلم برای من حکم پدر و برادر و ناموس پیدا کرده بود با چه خون دلی از دسته اون یکی برادر نجات دادم این فیلم رو تا روش کنسرت داریوش در به در رو ضبط نکنه
ولی جالبه که یک حرکت ساده در یه فرهنگ نشونه مرتب بودن همه چی و در فرهنگ دیگه حرکت زشت و نا پسندیده ای برادر من یک بار از طرف مادر تهدید شد که اگه یه بار دیگهاز انگشت شصتش استفاده بیجا کنه انگشت شصت و اشاره اش رو بهم میدوزه

ان دوران تماشای فیلم مزه دیگه ای داشت نمی دانم بخاطر محدودیتها بود یا به خاطر شور نوجوانی....
من با سرکوب کردن بی لاخ برادرتان موافق نیستم! بالاخره انگشت شصت خودشه! اختیارشو داره!...

مژگان پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 01:41 http://mojgan22.blogfa.com

خط اول رو که خوندم ی آخ.بعدشم به قول آریا این انگشت شصت یعنی اوکی.

پس اقا اریا هم دچار استحاله فرهنگی استکبارشده اند!
سالم و موفق باشند....

مهتا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 14:14

آلیس چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 12:47

به نظرم استحاله فرهنگی همیشه هم نامطلوب نیست مخصوصا در مورد ما ایرانیها که اعتقاد راسخ داریم از همه دنیا برتر و باهوش تر و....تریم و هر چی ما میگیم درسته. در حالیکه در واقعیت یک ملت معمولی هستیم تو دنیا که تمام ممالک کفر تنها دغدغشون افساد و تضییع ما نیست و هی ننشستن دور هم برای حال و بلکه چند صد سال اینده ما نقشه های مدت دار بکشن تا ما رو نیست و نابود و از خود بیخود کنن. بلکه سیستم کل دنیا همینه و خیلی چیزا در خیلی جاها تغییر کرده و روی ما هم تاثیر گذاشته. خلاصه اینکه آقا توی فرهنگ ما و جامعه ما خیلی چیزای اشتباه هست که به قول شما با پرداختن بهاش در اینده تصحیح خواهد شد کما اینکه تک تک ما تا همین الانم بهای سنگینی برای خیلی از این موارد پرداختیم و اینده و زندگی جوانان زیادی به فنا رفته تا مثلا والدین یاد بگیرن بچشون میتونه تو رشته مورد علاقش کار و تحصیل کنه و مثلا رشته انسانی رشته تنبلا نیست و الی ماشاله از این مثالا داریم دور و برمون.فک کنم متن من از پست شما طولانیتر شد.آقا دلم خونه دیگه کوتاه کنم سخن
الان باید بگیم انگشت نو مبارک، انشاله تو خوشیا ازش استفاده و بلکه هم استفاده فرهنگی کنین؟!

اتفاقا کامنت شما مطالب ارزشمندی داشت که با بسیاری از موارد ان کاملا موافقم....
در مورد ان تبریکی که در مورد ناخن جدید فرمودید واقعا سپاسگذارم یکی از دوستان که ناخن جدید را دید گفت:ناخن جدید مبارک! ایشاالله چرخش برات بچرخه!

pouya چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 12:21

عذرخواهی میکنم ولی مطلب امروزتان کمی دری وری بود یا عقل ناقص بنده توان درک ان را نداشت!!

من فک می کنم قسمت دوم کامنت شما به حقیقت نزدیکتر است!

فاطمه چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 11:19

ولی در ریشه، بیلاخ معنی بدی ندارن و زمان مغول از این عمل عصبانی می شده است داستانش کامل یادم نیست ولی یادم هست که یک ایرانی شجاع که فرمانده مغول را شکست داده بوده از این حرکت برای کفر مغولها را دراوردن استفاده می کرده است

این چیزی که در مورد فلسفه بی لاخ! فرمودید داستان جالبی بود که تا به حال نشنیده بودم...

عطیه چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:45


جالب بود، اما من فکر میکنم به خاطر برداشت اشتباه ایرانیای اولیه بوده که بیلاخ معنا شده وگرنه معنای لایکش قشگتره. مثل کلمه آستریچ. در یک منطقه ای در استرالیا آستریچ یعنی "اطلاع ندارم، نمیدونم" اما وقتی یک خارجی از یک بومی پرسید این اسم حیوون چیه و اون گفت آستریچ، بخاطر ناآشنایی با زبون هم اسم اون حیوون شد آستریچ(شترمرغ).
منتظر پستتون درباره توافق هستیم.

همانطور که گفتید این مربوط است به تفاوت فرهنگها که البته این تفاوت فرهنگها ارام ارام در فرهنگ غالب هضم می شود....
در مورد توافق هم حرف زیاد دارم ولی......

افروز چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:34

متاسفانه با وجودی که از متنتان خوشمان آمد یک عدد بی لاخ به شما حواله کردیم!
باشد که به معنای خوبش دریافت کنید!

در دنیای تکنولوژی ، چیزی به نام نمادِ من ، نماد تو ، کم کم جایگاهش رو از دست می ده
چون دنیا قد یه نخود فرنگی کوچیک شده!

بی لاخ شما باعث افتخار ماست!
البته دنیا کوچیک شده ولی قبول بفرمایید نه دیگه به اندازه یک نخود فرنگی!

arezoo5757 چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 08:41

:

آبانی چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 03:29

من درد ناخن افتادنو چشیدم خیلی چندشه!!

نمیدونم چرا این انگشت شصت همش منو یاد اقا مشالله می اندازه!!!
اینکه میفرمایید بیلاخ خفیف تر یعنی چه شکلیه؟!بارسم شکل توضیح بدین لطفا!

بعلت رعایت عفت عمومی و ملاحظه برخی شئونات از ترسیم بی لاخ خفیف معذوریم!

mani چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 02:34 http://www.shaeranehayemani.blogsky.com/

ببخشید که مجبور شدم برای لایک زدن از انگشت شصت استفاده کنم

بی لاخ شما باعث افتخارماست!

شمیم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 01:57 http://badbadake-sefid.blogsky.com

عالی بود ...

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.