داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

عروس!

گاهی اوقات یک زن میانسال و یا کهنسال را می بینم که با یک دختر جوان وارد فروشگاه می شود...  

گاهی اوقات یک زن میانسال و یا کهنسال را می بینم که با یک دختر جوان وارد فروشگاه می شود و یک گاری بر می دارند و از همان ورودی فروشگاه گاهی اوقات یکی دو ساعت خیلی ارام و با حوصله از تمام قفسه ها و از همه اجناس یکی بر می دارند! از همه حبوباتها شامپو برنج ماکارونی دستمال کاغذی و در بسیاری از موارد به جای اینکه به کیفیت کالا توجه کنند بسته بندیش برایشان مهمتر است یعنی هر چقدر که اجناس قشنگتر و بسته بندی خوش اب و رنگتری داشته باشند انرا انتخاب می کنند! مثلا به جای اینکه از کیفیت حبوبات سوال کنند می پرسند"اقا! لوبیا چیتی که رنگ بسته اش ابی باشه دارید!" و یا " ما یه برنج خوب می خوایم که رنگ گونیش بنفش باشه!" و یا "پس این چه فروشگاهیه که ماکارونی صورتی توش پیدا نمیشه!"و یا اینکه اقا! یه چایی به ما بدهید که قوطیش فلزی باشه و رنگش هم سرخابی!از نوع خرید انها می فهمم که این خرید برای پر کردن قفسه های خانه عروس است...یعنی اینکه همانطور که می دانید خانواده عروس برای چیدن جهیزیه وظیفه پر کردن یخچال فریزر و قفسه های مخصوص اشپزخانه را هم به عهده دارد!(نمی دانم فقط اینجا رسم است یا همه جا همین طور است!)....و دلیل حساسیت روی رنگهای خریدها این است که مثلا می خواهند رنگ قوطی چای و ماکارونی با کابینت ها ست باشد! و یا رنگ قوطی مایع ظرفشویی با کاشی های اشپزخانه تناسب داشته باشد! 

 یک روز دختر جوانی به همراه مادرش وارد شد و به همان سبک و سیاق شروع به خرید کردند و هر چه مادرش می خواست که اجناس معمولی تری انتخاب کند دخترش سراغ اجناس خوشگلتر! و گرانتری را می گرفت....بعد که خریدشان تمام شد و چندین گاری پر شد و خواستند حساب کنند مادر ان دختر به دفتر امد و خواست که چک بدهند که البته ما هم با اکراه قبول کردیم همانطور که می خواست در مورد تاریخ چک چانه زنی کند بهانه ای شد برای درد و دل کردن و مثل اینکه خیلی ناراحت و ناراضی بود و می خواست خودش را خالی کند....

 

او گفت که دخترم باهمکلاسیش در دانشگاه اشنا شده و دو سال است که نامزدند ولی شوهرم با دوران نامزدی طولانی مخالف است و داریم مقدمات عروسی انها را فراهم می کنیم در حالیکه پسره هیچ چی ندارد! نه خانه نه شغل نه پدر و مادر درست و حسابی که کمکش کند حتی سربازی هم نرفته فقط یک لیسانس حقوق دارد! هر چقدر هم به دخترم گفتیم که ازدواج با این پسر که چیزی ندارد و می خواهد از صفر مطلق شروع کند جز اینکه باعث شود جوانیت برسر مشکلات زندگی و نداری از بین برود هیچ سودی دیگه ای برایت ندارد که گوش نکرد پدرش هم یکسالی بشدت با این ازدواج مخالفت می کرد ولی وقتی دید فایده ای ندارد راضی شد ولی من که هنوز راضی نشده ام به خودش هم گفته ام.... من هم بعد از اینکه حرفهایش تمام شد گفتم به من مربوط نیست ولی به نظر من حالا که کار تمام شده راضی باشید تا این دو جوان اول زندگیشان دلچرکین نباشند او هم گفت شما خودت قضاوت کن! از ترس دوست و دشمن یک جهیزیه مفصل به او داده ایم شوهرم با اینکه  کارمند است و وضعیت مالیمان هم چندان خوب نیست ولی با این حال برای اینکه سر خانه و زندگیشان بروند یک خانه هم برایشان رهن کرده ایم در حالیکه پدر پسره با پررویی می گوید من پولی ندارم که به انها بدهم خودتان می دانید و به من ربطی ندارد و تازه مادر شوهر دخترم در مورد جهیزیه دستور هم می دهد وبه دخترم  گفته در خانواده ما رسمه برای جهیزیه  فرش دستباف ابریشمی می دهند! حالا به نظر شما  احمقتر از ما کسی پیدا میشه!؟ جهیزیه مفصل داده ام خانه برایشان رهن کرده ام دختر به این خوشگلی به او داده ام(به چشم خواهری از نظر ظاهری هیچ چیز کم نداشت!) در حالیکه پسره به غیر از پیرهن تنش هیچ چی ندارد و تازه خانواده اش طلبکار هم هستند!....من هم گفتم: والا چه عرض کنم!؟ بالاخره باید کمک کرد تا زندگی پا بگیره حالا که کار از کار گذشته بهتره کمک کنید که به ایندشون امیدوار باشند....بسیاری از اداب و رسوم ما احمقانه است  وقتی جوانی بیکار است یخچال ساید بای ساید که نتواند انرا پر کند به چه دردش می خورد؟! انها اخرش مجبور می شوند ان فرش ابریشمی را به نصف قیمت بفروشند تا بتوانند شکمشان را سیر کنند... کارها باید با هم تناسب داشته باشند.....چه میدونم والا!...

پی نوشت:یادم هست چندی قبل یکی از ایرانیان مقیم سوئد داستان جالبی را تعریف می کرد او می گفت به سفارت امریکا رفتم تا برای اقامت در امریکا اقدام کنم مصاحبه کننده سفارت از من پرسید برای چه می خواهی به امریکا مهاجرت کنی؟ من هم گفتم چون سردمه! او هم با تعجب پرسید متوجه نشدم! من هم گفتم من در جنوب ایران بزرگ شده ام جایی که هوا گرم است و عادت به سرمای این کشور ندارم می خواهم به یه جایی بروم که یه کم گرمتر باشه! او هم با شنیدن حرفهای من خنده ای کرد و بعد از مدتی به امریکا مهاجرت کردم... البته من نمی خوام جایی بروم! ولی واقعا گرممه! بیست روزه جرات نکرده ام برای ورزش از خانه خارج بشم ظهرها هم که می خواهیم بخوابیم کولر را که روشن می کنیم سردمون میشه خاموش هم که میکنیم گرممون میشه! اصلا یه وضعی!...یکی از زیباترین فیلم هایی که تا کنون دیده ام فیلم "بی خوابی" است داستان این فیلم از این قرار است که قتلی در یک شهر کوچک و بسیار زیبا در الاسکا اتفاق می افتد که یک کاراگاه از لوس انجلس (با بازی ال پاچینو) برای کشف این قتل به انجا می رود ولی از انجا که در تابستان الاسکا هوا همیشه روشن است و شب وجود ندارد او هم عادت ندارد در شبهای روشن قطبی بخوابد برای همین در ان چند روزی که انجا به دنبال قاتل می گردد تا زمان کشته شدنش توسط قاتل نمی تواند بخوابد و همیشه بیدار است ....چیزی که در این فیلم خیلی برایم جالب است طبیعت فوق العاده ان شهرک زیبا در الاسکا است هوای ابری ابشارهای بلند رودخانه های پر اب و جنگلهای انبوه و هوایی خنک که طبیعت مورد علاقه من است چون این اب و هوا بسیار مناسب دویدن و دوچرخه سواریست!....اگه یه بار دیگه به دنیا بیایم ترجیح می دهم یه جای خنکتر باشم!

 

رمانتیک نوشت!:روزها مال تو شبهاش مال من....گرما مال تو سرماش مال من.....گل ها مال تو خاراش مال من....خنده ها مال تو گریه هاش مال من....شیرینی مال تو تلخیهاش مال من....شادیها مال تو غمهاش مال من.....دنیا مال تو........................................................................تو هم مال من.......

نظرات 29 + ارسال نظر
مهدی جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 09:11

سلام خیلی وقته نوشته های شما رو دنبال میکنم الان آمدم وب سایت جدید منزل نو مبارک آقا مهرداد من احترام زیادی برای شما قایلم موفق باشید

ممنون اقا مهدی گل
شما لطف دارید شما هم موفق و پیروز باشید....

سارا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 09:46

رفتم با دقت خوندم دیدم نوشتید.ببخشید دوباره پرسیدم.دیدم در جواب یکی از نظرات نوشتید درباره حجاب پستی میزارید میشه خواهش کنم بزارید که نظرتونو به عنوان یه مرد بدونم.کلا درباره حجاب درستی ، غلطی و ... بنویسید
متشکرم

اگر فرصت شد حتما در مورد حجاب خواهم نوشت ....
ممنون از لطف ما

مستانه سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 15:20

رمانتیک نوشته مشکوک بود

به شما اطمینان می دهم که خبری در راه نیست!

مانیا سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 13:11

سلام
خوبین اقا مهرداد؟؟
الان من چی بگم؟خب هر چی بگم که تکراری میشه!
آها فهمیدم؛ در یکی از روستاها ما شنیده بودیم ک رو جهاز دختر کولر خانه و بعضی ها ک خیلی خوشحال بودن اقا داماد امده دختر اونها رو گرفته موتور برای اقا داماد تهیه میکنن!!
رمانتیک نوشتتون هم خوبه ها؛اقا خب اگه خبریه بگین،یکم دست دست کردن و سوت و کل که دیگه این حرفا رو نداره

درود بر شما
ممنون دوست خوبم
لطفا اگه جایی موتور میدن ادرسش را بگذارید!
نه والا قرار نیست هر کسی شعر میگه مشکوک بزنه!

سما دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 21:27

سلام،
نظرات بالا رو که می خوندم دیدم پستتون رو دوستان کاملا کارشناسی کردن و درمورد ابعاد مختلفش نظر دادن! پس منم نظر تکراری نمیدم، فقط خواستم با اون قسمت از متنتون که گفتید "کولر را که روشن می کنیم سردمون میشه خاموش هم که میکنیم گرممون میشه!" کاملا ابراز همدردی کنم و بگم :" اصلا یه وضعی!"

خوشحالم که بالاخره یه همدرد پیدا شد!
مخصوصا اینکه من کلا ادم خوابالویی هستم!

وارش مهر دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 12:44

سلاااااام
خوبین؟
اخه این همه سایت چرا اینجا امدی؟؟؟نمیشه این کد این عدد رو که میگه هنگام ثبت نظر بزنید... رو برداری؟
باگوشیم نمیتونم اینجانظربزارم...
مابامعرفتیما هنو شمارو یادمون نرفته..
اووو این همه پست نخونده... از داستان هاتون عقب موندم..
منم میخوام از بلاگفا کوچ کنم...

سلام بر سمیه خانم
احوال شما؟
بالاخره شما هم پیداتون شد!
والا بهتر از اینجا پیدا نکردم حالا نمیشه با لپ تاب نظر بدید؟!
اگه کوچ کردید ادرس بدهید تا مزاحم شویم فقط قهوه اسپرسو برای پذیرایی یادتون نره!

سارا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 09:57

خواستم یه سوال تو پستای اولتون بپرسم نظراتش بسته بود.مجبورم اینجا بپرسم
البته اگه جواب بدین
میخواستم اگه فضولی نباشه بدونم مادرتون در سفر دبی حجاب داشتن یا بی حجاب بودن؟ببخشید البته میپرسم.چون گفتید شیشه های مشروبو جمع کردن این سوال ایجاد شد برام
و اینکه مادر به روزی دارید که تو این سفر همراهیتون کردن

البته من در پست هم گفتم که فقط مادر من و خانمی دیگیر که از اصفهان امده بودند محجبه باقی ماندند!
مادر من بسیار پرانرژی شاد و اکتیو هستند که خیلی بیشتر از بنده سفر خارج رفته اند!...

ننه صدرا یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 22:56

هر چقدر گرم به جنوب نمی رسه
به قول شکسپیر با عقل باید عاشق شد
بی خوابی . فوق العاده ی بود که بازیگر انش جز بهترین هاست
هیلاری سوانک و رابی ویلیامز (متاسفانه رابی بازیگر کمدی در تنهایی مشکوک مرد)

البته گرمای جنوب که کلا تو یه فاز دیگه ایه!
با اجازه شما و اقای شکسپیر با این جمله موافق نیستم! باید با دل عاشق شد عاشق شدن با عقل اصلا صفا نداره!

محمدرضا یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 18:36

اقا مهرداد عزیز و همه ی مخاطبای این وبلاگ،سلام
این پدر و مادر اگه انسان های عاقلی هستن و میخوان که دخترشون به حرفشون گوش کنه چرا خودشون عاقلانه عمل نمی کنن و باوجود نداری درگیر رسم و رسوم میشن.
پدرومادر بنده توی ازدواج خواهرم و توی اصفهان باهمه ی رسم ورسومات معروفش توی خیلی موردا اصلن تابع رفتارهمه نشدن واز حرف مردم هم نترسیدن باوجوداینکه خدارو شکر ازلحاظ مالی مشکل نداشتند.(چه مهریه گرفتن چه مراسم و چه جهزیه دادن)
دخترخانمی که ملاحظه ی وضعیت خانوادش رو نمی کنه،ایا بعدا حواسش به منه همسر در زندگی مشترک خواهد بود ؟؟؟باید حواسم باشه!!
به هیج وجه اعتقاد ندارم که صفربودن دوتا جوون مانع ازدواجه،خب که چی؟ باید فرصت داشته باشن که زندگی رو بسازن تازه دونفری کیفشم بیشتره!!!
قطعا اگه دخترخانم و اقا پسر درست تربیت شده باشن به هیج وجه همدیگرو اذیت نمی کنن هرچه قدر هم که مشکلات وجود داشته باشه
به قول یزدیا شاید من الان"جوونم و خر"که این طوری فکر میکنم،ولی خوب به هرحال فک میکنم دیگه!!!
یاعلی

درود بر محمد رضای عزیز
حرفهای شما کاملا درست و منطقیه...
ازدواج با یک رابطه ساده فرق داره در یک رابطه فقط همان دونفر هستند که تصمیم می گیرند ولی در ازدواج نظر چندین نفر از جمله والدین تاثیر گذار است که گاهی اوقات جوانها نمی توانند در مقابل انها بایستند من خوشحالم که خانواده شوهر خواهر شما ادم های منطقی و خوبی بوده اند چون گاهی اوقات بخصوص در خانواده های سنتی کار به این سادگیها نیست مثلا من خودم دوستی دارم که دختری را پسندید که واقعا از همه جهات برازنده و مناسب بود منتها خانواده دختر اصرار داشتند که حتما در قباله دختر سه دانگ خانه باشد که والدین ایشان بشدت با این کار مخالفت کردند و نه دختر توانست نظر خانواده اش را تغییر دهد و نه پسر و برای همین همه چی به هم خورد! به همین سادگی!
خواستگاری رفتن ایشان داستان بسیار جالبی دارد که اگر فرصت شد در اینده خواهم نوشت...

ستاره یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 17:17 http://artmina.blogsky.com

آقای مهرداد عزیز سلام
باهاتون موافقم. رسم و رسومات یه وقتایی زیادی دست و پاگیر میشه مخصوصا که قاطی چشم و هم چشمی هم بشه.
یکی از آشناهای ما چند سال پیش همچین با افتخار می گفت واسه جهیزیه دخترم سه مدل رنده گذاشتم... یکی دیگه شونم دیگه مونده بود چی بذاره واسه جهیزیه رفته بود یه آکواریوم به چه بزرگی با کلی ماهای های تزئینی گرفته بود

درود بر ستاره خانم
والا اکواریوم روی جهیزیه دیگه واقعا عجیبه!
تاییدادتان پایدار!...

نازمهر یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 16:10

البته بیشتر این شاهکارا مخصوص اصفهانیاست، ست کردن ماکارونی و تزیین یخچال و ...
با اجازتون من از یک استان دیگه عروس اصفهانیا شدم اولش باور نمیکردم بعد دیدم نه بابا قضیه خیلی جدیه، حالا همه این بند و بساطا واسه سیسمونی هم هست تا همه خانومای فامیل بیان ببینن و نظر بدن همینجوری میشه که پدیده چشم و هم چشمی و تجملات از حد خانواده ها خارج میشه.

انگار شما خیلی دلتون پره!....

sania یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 15:45 http://saniavaravayat.blogsky.com

از این رسومات متنفرم هرچند خودم هم درگیرش شدم اساسی . واسه خانواده ای که به زور نون واسه خوردن داشتند جهیزیه عالی ببری والا بیشتر رم میکنند و دردسر درست میشه .
چون اینجور ادمها فقط ادعا دارندو پررویی

متاسفانه درسته
تجملات نه تنها کمکی به خوشبختی نمی کنه بلکه باعث حرف و اختلاف هم هست که گاهی اوقات کل زندگی را تحت الشعاع قرار میده....

ساناز یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 14:36 http://sanaz1359.persianblog.ir

آفتابه، لگن هفت دست، شام و نهار هیچی!

اونوقت اتفاقی که میفته اینه که باید تمام اون افتابه لگن ها را بفروشند و با پولش شکمشون و سیر کنند!

مریم یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 12:53

سلام .این تجملات ورسم ورسومات همه جاهس من کسی رومیشناسم خودشون یه زندگی ساده دارن حتی یه دست مبل ولوستر وایناندارن اماواسه جهیزیه دخترشون سرویس کامل چوب گرفتن و4تالوستر!!!!!!
چیدمان آشپزخانه اعم از حبوبات وماکارونی وانواع مرباکه بماند....

پدر و مادرها دلشون میخواد که بهترین ها را برای بچه هاشون فراهم کنند تا اونها سرشونو بالا بگیرند...ولی متاسفانه گاهی اوقات موقعیت همدیگر و اوضاع بد اقتصادی فعلی را درک نمی کنیم و به همدیگه فشار وارد می کنیم....

جیرجیرک یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 12:20

هیچ نظری ندارم
کلا توضیحش پیچیدس
ی وقتایی هستن که دختر و پسر هردو چیزی از خانواده ها نمیخوان اما مگه میذارن؟
اصولا مردها کاری به اینچیزا ندارن اما زنا....واویلا
هرکی ی سازی میزنه برای دو نفر که میخوان ازدواج کنن
اصلا زنا باعث زجر هم هستن

پس از کامنت جیر جیرک اینجور بر میاد که کلا زنها مشکل سازند!

عطیه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 11:24

این روزا همه چی به سختی میگذره، مخصوصا برای آدمهای متوسط رو به پایین
دختره دهنش مورد عنایت قرار میگیره تا اون زندگی، زندگی بشه تازه اگر طاقت بیاره و خسته نشه.

درسته!
زندگی حق هر انسانی است ولی تو کشور ما تبدیل به پروسه ای پیچیده شده و بقول شما بخصوص برای طبقات متوسط....من فکر می کنم زندگی برای طبقه متوسط حتی از طبقات پایین هم سختتر شده....

فائزه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 11:01

سلام دادا خوبی؟
آخه فرش ابریشمی چیته؟میخواید روش راه برید دیگه.رو فرش ماشینی راه برید خوب
گرما که نگو.فکر نکنم اندازه کاشان جایی گرم باشه.حالت تهوع به آدم دست میده. دمای هوارو واقعی اعلام کنن تعطیل میشه اما خوب نمیکنن دیگه
چقدر اینجا تنوع شکلک داره

سلام به فائزه خانم چه خبر ابجی؟
بلاخره شما هم سر و کله ات پیدا شد!
کاشان که واقعا گرمه خدا صبرتون بده...

عارفه شنبه 20 تیر 1394 ساعت 22:47

من و همسرم خودمون برای یخچال خونمون خرید کردیم با هم من که کلا قبل ازدواج خرید خونه نمیکردم جز تنقلات همسرم هم بد تر از من الان که به خریدایی که کردیم فک میکنم خندم میگره دو باکس ما الشعیر انواع سس غذای آماده شکلات و هر چیز بدرد نخور دیگه ای که میشه خرید
تو این گرونی خدا به اونایی که جهیزیه باید بدن و اونایی که باید عروسی بگیرن رحم کنه به دختر پسرای جوون هم عقل و قدرت تصمیم گیریه درست
ما هم تو شمال کشور با شرجی درگیریم با لباس خشک میریم بیرون بعد جوری برمیگردیم انگار رفتیم دریا شنا
تو اون فیلم هم بیخوابی آخرش باعث شد بزنه همکارش رو اشتباهی بکشه مواظب باشین خوابتون کامل باشه

اتفاقا خرید دونفری ان هم اول زندگی باید تجربه لذت بخشی باشه...
سابق مادرهای ما با یک دست رختخواب و چند قابلمه و یک زیلو! شوهر می کردند و در یک اتاق کوچک زندگی می کردند و هر کدام بدون دردسر چهار پنج بچه داشتند و دهها سال هم کنار هم زندگی می کردند ولی الان دخترها با جهیزیه های چند ده میلیونی ازدواج می کنند ولی شش ماه بیشتر خانه شوهر نمی مانند.....متاسفانه همه چیز به هم ریخته....

شیرین امیری شنبه 20 تیر 1394 ساعت 22:02

تا وقتی اولویت خانواده های ایرانی و علی الخصوص دخترای ایرانی ازدواج باشه و نه پیدا کردن رفیق راه اوضاع به همین منوال خواهد بود
تن به هرحقارتی میدن تا همسری پیدا کنند و متاسفانه همسری که با تن دادن به حقارتها پیدا کنی روحت رو نابود میکنه
این دخترم سر عقل میاد و می پیونده به خیل عظیم اونایی که یا طلاق رسمی میگیرن یا غیر رسمی و یا هزار جور مشکل دیگه
ماه عسل امشب رو تماشا کردم چندش اور بود خانم عرف ازدواج !
تازه تو فرومهای اجتماعی یه عده دنبال خانم معرف میگشتن که مشخصاتشونو بگن ایشون براشون پسر مناسب معرفی کنه
وقتی یه ادم بسیار سطح پایین میگه من خیلی سخت گیر بودم
یکی چاق بود نپسندیدم یکی چادری نبود نخواستم
خیلی سخت گیری کردم تا مادرم بالاخره ازاین خانم برام دختر
پیدا کرد و تازه خیلی دخترها اصلا متوجه اوج تحقیر امیز بودن این برنامه نشدن و دنبال خانم معرف میگردن هنوزم خیلی خانواده ها ازین اوضاع سو استفاده خواهند کرد
الان تو همکلاسیهای من دخترای هجده نوزده ساله ای میبینم که هیچی کم نداره ولی داره پزشکی میخونه که با یه پزشک ازدواج کنه وهمین باعث یه غرور کاذب و اعتماد به نفسی توی پسرها میشه که به خودشون اجازه هرگونه توهین تمسخر و رفتارهای نادرست دیگه رو نسبت به خانم ها میدن
نمیدونم چی به سر غرور دخترای ایرانی اومده ؟

خوشبختانه من اصلا تلویزیون تماشا نمی کنم! پس از این برنامه ها خبر ندارم!
الگوی سنتی ازدواج و زندگی خانوادگی از بین رفته و هنوز الگوی مدرن جای اونو نگرفته چون زنان تحصیلکرده مستقل و اگاه به حقوقشان دیگر به ان مدل زندگی زنان گذشته که بیسواد و خانه نشین بودند تن نمی دهند نتیجه اش این شده که در صد طلاق در کشور ما با ان همه ادعای اخلاق و معنویت که داریم حتی از میزان طلاق در برخی کشورهای غربی هم بیشتر است! چون گفته می شود در برخی شهرهای بزرگ از هر چهار ازدواج یکی به طلاق می انجامد و تازه طلاق عاطفی در این امار نیامده است....

آبانی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 18:36

سلام
بنظرم قشنگترین قسمت خرید جهیزه همینه!خیلی کیف میده!
یه کم بی انصافیه که بخاطر نداشتن تمام امکانات یه پسر یا دختر ازازدواج کردن محروم بشه,آدما خوبه که توقعشون رو کمی بیارن پایین تر,اینطوری زندگی لذت بخش تره!!

واقعا گرمه,حق دارین!کولر دیگه جواب نمیده.تازه تیره و هوا اینطور گرمه!!!

رمانتیک نوشت خیلی خوشگل بود

درود بر شما
همینطور که گفتی هیچ چیز بهتر از سادگی نیست ولی متاسفانه اداب و رسوم به این سادگی ها تغییر نمیکنه...
ممنون دوست خوبم

دختری با اسانس احساس شنبه 20 تیر 1394 ساعت 17:23 http://http

سلام :)
این رسم همه جا هست اکثر خانواده ها این رسم رو دارن بسته به وسع و توان مالی خانواده ی عروس ولی واقعا سخته من خودم هفت مرداد عروسیمه و دارم این روزای چیدن خونه و خرید وسیله رو میگذرونم در عین لذت بخش بودنش سختی خودش رو هم داره
-من واقعا موندم اگه راضی نبودن و خانواده ی دختر راضی نیستن چرا دارن این همه هزینه میکنن کاش یه کم به جای اینکه به این فک کنیم وااااای فلانی چی میگه و فلانی چی نمیگه به این فک میکردیم که فردا همین کارای ما سرکوفت میشه واسه دختر من دوستم دقیقا در این شرایط بود و الان کاملا پشیمونه
بهتره تا دیر نشده و فردا خود دختر پشیمون نشه اجازه ندن
-من اگه یه روزی بخوام محل سکونتم رو عوض کنم قطعا میرم شیراز

درود بر راحله خانم و بسیار خوشحالم که ازدواجتان نزدیک است و پیشا پیش به شما تبریک می گویم و برایتان ارزوی خوشبختی و سعادت و بچه های زیاد! و سالم دارم
والا شیراز هم فکر می کنم باید الان خیلی گرم باشه...

مریم شنبه 20 تیر 1394 ساعت 16:01 http://marmaraneh.blog sky.com

سلام، خسته نباشید .
والا این رسم و‌رسومهای عجیب غریب فقط تو اصفهان نیست و متاسفانه خیلی شهرهای دیگه هم درگیرن با اون، شکر خدا، رسومهای سخت و دست و پاگیر و بیخود را خیلی زود منتشر میکنیم، خدا نکنه رسمی درست حسابی باشه، تو همون شهر میمونه و ای واااااای از این ازدواجهای این مدلی، دوست ندارم پیش بینیه بد کنم ولی الهی که دختر خانم روزی که حس پشیمانی داشت، توانایی و تحمل روزهای سخت را داشته باشه.
در مورد گرما درکتون میکنم، آرزو میکنم یکی منرا به کانادایی، آلاسکایی تبعید کنه، مغزم سوخت تو این هوا، کلا زندگی عادی تعطیل شده، و اما این رمانتیک نوشتتون خیلی مشکوک بود، انشالا احساستون درگیر شده؟

درود بر مریم خانم
اداب و رسوم غلط و تشریفات باری سنگین به دوش طبقه ضعیف هست و من فکر می کنم تجملات در شهر ما به مراتب بیشتر است....
فقط اگه به الاسکا تبیعد شدید بفرمایید به چه جرمی بوده تا من هم ان جرم را مرتکب شوم! فقط لطف کنید اگر قراره تبعیدی به الاسکا صورت بگیره حتما در تابستان باشه!...
نه والا من فعلا کاملا معمولی و عادی هستم و به نظر خودم چندان مشکوک نیستم!...

آشنا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 15:29

مگه عروس حبوبات و چای و این وسایلو با جعبه میزاره داخل کابینت!معمولا شیشه میگیرن میریزن تو شیشه همه چیو.من واقعا نمیدونم بعضی دخترا چجوری روشون میشه در مورد جهیزیه نظر بدن و بگن فلان چیز که گرونتره را میخام!من فقط چند بار برای خرید همرام مادرم رفتم که از بس همه چیو میگفتم نمیخواد مامان گفتن تو نیا دیگه خودم میگیرم.واقعا پدر مادرها ما رو شرمنده خودشون میکنن با زحمتا و از خودگذشتگیهاشون تو همه زمینه ها. درک نمیکنم این چه عشقیه بدون هیچ عقل و منطق.انشااله که خوشبخت بشه ولی کسی که دل پدر مادرشو بسوزونه و اینقدر خیلییی عذر میخوام احمقانه تصمیم بگیره حقشه این زندگی. ببخشید عصبی میشم از دیدن چنین افرادی.
من که از اول ماه رمضان از ترس تشنگی بست نشستم تو خونه.حتی با ماشین با کولر روشن جرات نمیکنم برم بیرون.
قضیه رمانتیک نوشت چیه؟مشکوک میزنین

در زندگی سخت امروز باید جوانها پدر و مادرشون را درک کنند چون تدارک دیدن یک جهیزیه مفصل برای بسیاری از اقشار مردم بسیار مشکله من افرادی را دیده ام که برای شوهر دادن یکی از دخترانشون حتی مجبور شده اند خانه شان را بفروشند ....
نه والا من به هیچ وجه مشکوک نیستم !

اعظم شنبه 20 تیر 1394 ساعت 15:01

سلام
بعد از مدتها نبودنم بعدش نبودن شما و دیگر دوستان بلاگفا پست زیبای اعتراض را خوندم به خاطر عجول بودنم اینجا پیام گذاشتم.
اینجا پاینده باشید.

شما هر کجا پیام بگذارید عزیز است
خوشحالم که مجددا شما را می بینم...

سمیرا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 13:42

به مادر طفلی حق میدم، دختر داره اشتباه بزرگی میکنه، ولی انشالا که ختم بخیر بشه

من هم برای انها ارزوی خوشبختی می کنم ولی راه سختی را در پیش دارند...

اف شنبه 20 تیر 1394 ساعت 11:48

عاقا جان خوب یا دارین یا اگه ندارین گور بابای رسم و رسومای مزخرف!
دوتا عاشقِ آسو پاسین پای عشقتون بمونین و خودتون زندگی رو شروع کنین!
طفلی پدر مادرا
این داستانا هیچ وقت واسه من هضم نمی شه!

پست "فلسفه" رو خونده بودین؟ نظر کاملم اون تو هست دیگه

درود بر افروز خانم
وقتی دو نفر با هم دوست میشن فقط همان دونفر هستند که تصمیم می گیرند ولی وقتی پای ازدواج در میان هست فقط اون دونفر نیستند بلکه خانواده ها هم دخیل هستند...گرچه نظر بزرگترها همیشه هم اشتباه نیست...
وبلاگ شما از اون وبلاگهایی است که مرتب می خوانم

آسو شنبه 20 تیر 1394 ساعت 11:33

سلام اقا مهرداد روزتون خوش.مرسی .واقعا چشم هم چشمی تو ایران فاجعه ست نمیدونم کی میخان این ادما واسه خودشون زندگی کنندراحت و با آرامش .واقعا گرمای امسال طاقت فرساست.به امید اینکه زمستونی پر از برف داشته باشیم

درود بر اسو خانم
متاسفانه نه تنها هوا گرم شده بلکه برف و باران هم به ارزوی تبدیل شده...سال سال دریغ از پارسال....

آلیس شنبه 20 تیر 1394 ساعت 10:37

سلام بر آقا مهرداد
متاسفانه در این مورد باید گفت سالی که نکوست از بهارش پیداست. درسته که باید آسون گرفت و به جوونا کمک کرد و رسوم دست و پاگیر و اشتباه رو حذف کرد اما بالاخره هر کاری یه ملزوماتی داره و به حرف عقل سلیم هم باید گوش کرد.حالا اونا جوونن و تصمیمی گرفتن برای زندگیشون درست یا اشتباه، پدر و مادر چرا باید عقل رس نشده باشن و به خاطر حرف مردم به خودشون مشکلاتی رو تحمیل کنن که در آینده به نوعی گریبانگیر زوج جوان هم خواهد شد!
خودمونیم واقعا رمانتیک بود یا چون سرماش برا شما بود براتون حالت رمانتیک داشت!البته جسارت نشه ها آخه من یه دوستی دارم که همیشه میگه عشق من ساندویچ بود ولی با علی ازدواج کردم.

درود بر الیس خانم
اتفاقا من هم خیلی قورمه سبزی دوست دارم ولی متاسفانه خیلی نمیشه باهاش رفاقت کرد!

رضوانه همدان شنبه 20 تیر 1394 ساعت 09:31

طفلک دختران دم بخت بعد میگویند دختران سخت گیرن بفرما این هم دختر بی چون و چرا. . .
هی روزگار . . .

اداب و رسوم اشتباه ریشه اغلب سختگیری هاست...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.